کتاب میشل شدن
معرفی کتاب میشل شدن
میشل شدن دومین کتاب میشل اوباما، همسر رئیسجمهور سابق ایالات متحده است که در عرض دو هفته صدرنشین پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز شده و به خاطر عنوان عجیب و جنجال برانگیزش توجه بسیاری از مردم در سراسر جهان را جلب کرده است.
میشل اوباما در یکی از مصاحبههایش با اوپرا وینفری دلیل انتخاب این نام را سوال همیشگی «وقتی بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟» ذکر کرده است که به نظر او سوال بسیار مسخره ای است که از بچهها پرسیده می شود" چرا که انگار کارهای شدن پایان همهچیز است و پس از آن آدم تمام میشود: «انگار آدم هر کارهای هم که بشود، همین بس است و دیگر والسلام و نامه تمام!» در حالی که انسان همزمان میتواند چندکاره بشود. درست مثل او که علاوه بر مادر و همسر و وکیل و نایبرئیس بیمارستان، بانوی اول آمریکا هم شده است. این کتاب داستان زندگی میشل اوباما به عنوان یک زن و همچنین همسر شخص اول کشورش است که در ایران هم با استقبال خوبی مواجه شده و چاپ هفدهم را در عرض یک ماه از سرگذرانده است.
درباره کتاب میشل شدن
میشل در این کتاب از دوران کودکیاش، حضورش در مدرسه و جامعه به عنوان یک زن سیاهپوست «آفریقایی-آمریکایی»، ازدواجش با باراک، داستان تلاشش برای بارداری، فراز و فرودهای زندگیاش قبل و بعد از ورود به کاخ سفید، آخرین روز زندگیاش در کاخ و به قول خودش به عرش رسیدن و کوبیده شدنش به فرش و دوباره برخاستنش صحبت میکند.
وقتی این اثر را بخوانید میفهمید که زنان در تمام نقاط دنیا اشتراکات زیادی دارند. دغدغهها، امیدها، ترسها و آرزوهایی مشترک. چه زنی در دورافتادهترین نقطه دنیا باشند و چه میشل اوباما؛ آنها میتوانند در هر شرایطی داستان زندگی خود را با افتخار فریاد بزنند.
خواندن کتاب میشل شدن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه علاقهمندان به سرگذشت شخصیتهای تاثیرگذار اجتماعی- سیاسی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب میشل شدن
اغلب دوران کودکیام را با شنیدن صدای تمرین و تقلا سپری کردم. این اصوات در قالب صدای موسیقی فالش یا دستکم موسیقی مبتدی از زیر تختههای کف اتاق خوابم میآمد؛ صدای پلینکپلینکپلینک هنرجویانی که طبقهٔ پایین جلوی پیانوی عمهٔ مادرم، روبی، مینشستند و خیلی کند و با ایراد اِتودهای پیانو را یاد میگرفتند. خانوادهام در محلهٔ سوثشُر شیکاگو در خانهٔ ویلایی دوطبقهٔ نقلیِ آجری که به روبی و همسرش تری تعلق داشت زندگی میکردند. والدینم واحد طبقهٔ دوم این خانه را اجاره کرده بودند و روبی و تری هم در طبقهٔ اول ساکن بودند. روبی عمهٔ مادرم بود و سالیان سال در حق مادرم لطف داشت؛ اما به چشم من آدم ترسناکی به نظر میآمد. او خیلی عصاقورتداده و جدی رهبریِ گروه کر کلیسای محلی را بر عهده داشت و همچنین معلم پیانوی محله بود. کفش پاشنهکوتاه میپوشید و عینک مطالعهای با زنجیر آویزانِ گردنش داشت. لبخند مرموزی روی لبش بود؛ اما برخلاف مادرم با طعنه و کنایه میانهای نداشت. گاهی صدایش را میشنیدم که هنرجوها را بهخاطر تمرین نکردن بهقدر کافی یا والدینشان را بهدلیل دیر رساندن بچهها به جلسهٔ درس توبیخ میکرد.
با اینکه وسط روز بود، خطاب به والدین هنرجویانش میگفت: «شب عالی بهخیر!» و از آن قیافههایی به خودش میگرفت که یعنی «محض رضای خدا یهکم مراعات کنید!» از قرار معلوم عدهٔ کمی میتوانستند پابهپای استانداردهای روبی پیش بروند.
خلاصه صدای تلاش و تقلای هنرجویان عمه روبی به موسیقی متن زندگی ما تبدیل شده بود. بعدازظهر، صدای پلینکپلینک؛ غروب، صدای پلینکپلینک. گاهی خانمهای گروه کر کلیسا میآمدند تا سرودهای مذهبی را تمرین کنند و با همین کار، نوای تقوایشان را مثل شلاق به دیوارهای واحد ما میکوبیدند. مطابق با قوانین روبی، بچههایی که آموزش پیانو میدیدند اجازه داشتند هر بار فقط روی یک قطعه کار کنند. از اتاقم صدایشان را میشنیدم که تلاش میکردند با اجرای نتهای دقیق از روبی تأیید بگیرند تا بتوانند قطعهٔ «نان کشمشی» را رد کنند و بروند سراغ «لالاییِ برامْس»؛ البته بعد از جهد و تلاش فراوان. موسیقی هیچوقت آزاردهنده نبود؛ فقط مصرانه تکرار میشد. از راهپلهای که واحد ما را از خانهٔ روبی جدا میکرد، میخزید بالا. تابستانها از پنجرههای باز رد میشد و حین بازی با عروسکهای باربی یا ساختن قلعه با مکعبهای بازی افکارم را همراهی میکرد. پیانو فقط وقتی امان میداد که پدرم از شیفت کاری زودهنگامی از تصفیهخانهٔ آب شهری به خانه میآمد، تلویزیون را روی کانال مسابقهٔ تیم بیسبال شیکاگو کابْز تنظیم میکرد و صدای آن را بهحدی بالا میبرد که صدای پیانو درش گم میشد.
آن دوره مصادف با اواخر دههٔ شصت بود. اوضاع تیم کابز بدک نبود؛ اما خب نمیشد بگویی عالی است. پدرم لم میداد روی مبل تاشو و من مینشستم روی پاهایش و به حرفهایش گوش میدادم دربارهٔ اینکه تیم کابز در آخر فصل افت کرده است یا اینکه چرا بیلی ویلیامز که در دوقدمی ما در خیابان کانستِنس ساکن است، چنان ضربههای چپ عالیای با چوب میزند. اما خارج از زمین بیسبال، آمریکا در حیصوبیص تحولی عظیم و نامطمئن قرار داشت. کِندیها مُرده بودند. مارتین لوتر کینگ جونیور ایستاده روی تراس خانهای در ممفیس ترور شده بود و همین موضوع موجب شد شورشهایی در سرتاسر کشور از جمله شیکاگو رخ دهد. برخورد پلیس با معترضان جنگ ویتنام با باتوم و گاز اشکآور در پارکِ گرَنت در فاصلهٔ حدودی نُهمایلی شمال محل زندگی ما، همایش ملی دموکراتیک ۱۹۶۸ را به صحنهای خونبار تبدیل کرده بود.
حجم
۶۱۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۶۱۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بسیار خواندنی و جالبی بود توصیه میکنم حتما خوانده شود فقط کمی طولانی است