دانلود و خرید کتاب راهی بسوی جهنم ندا ترابی (لکا)
تصویر جلد کتاب راهی بسوی جهنم

کتاب راهی بسوی جهنم

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب راهی بسوی جهنم

راهی بسوی جهنم مجموعه داستان‌هایی از نویسنده ایرانی معاصر، ندا ترابی (لکا) است. داستان‌های این مجموعه کوتاه هستند و خواندن آنها وقت زیادی را از شما نخواهد گرفت اما برای زمانی طولانی در یاد شما خواهد ماند. 

درباره کتاب راهی به سوی جهنم

نویسنده در این داستان‌ها به موضوعاتی پرداخته است که برگرفته از زندگی ما آدم هاست. داستان های ساده‌ی این نویسنده همچون فانوسی است که بخشی از راه را برای ما روشن می‌سازد و در پرتو نور فانوس، تنها گوشه‌ای از زندگی را می‌توان دید. شاید زندگی ما باشد یا زندگی دیگری ... اما این پرسش را مطرح می‌کند که آیا همه‌ رخدادهای زندگی ما از اعما‌مان سرچشمه می‌گیرند یا نیروهایی که بر جهان مسلط هستند؟ 

به عنوان مثال داستان «گمگشته در غبار» داستان اول این مجموعه، قصه‌ای است تلخ برای درباره هنرمندانی که از یادها رفته‌اند. هنرمندانی که در اوج توانایی با هنر خویش به زندگی انسان‌ها طراوت، امید و زیبایی بخشیدهاند و چون پیر و از کار افتاده شدند در غبار فراموشی از یادها رفته‌اند تا زمانی که خبر مرگشان در روزنامه‌ها آورده شود. در داستان «پنج روز تا شادمانی» وفای به عهد پیرزنی را می‌بینیم که به شادی کودکان بی‌سرپرست فکر می‌کند و اینکه تا پایان عمر این شادی را از آنها دریغ نکند. او به نسلی تعلق دارد که اینک سایه‌اش را می‌توان دید که آرام آرام محو می‌شود.

جهالت، خودخواهی، ستمگری، کوردلی، قضاوت عجولانه از دیگر موضوعاتی هستند که نویسنده با قلم روان خود در این کتاب مطرح می‌کند. شاید راهی بسوی جهنم برای شخصیت‌های داستانش اینگونه باشد اما برای ما راهی است به سوی کم کردن اشتباهات.

 خواندن کتاب راهی به سوی جهنم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان های عبرت آموز کوتاه، مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب راهی به سوی جهنم

پنج روز تا شادمانی

چند روزی بیشتر به فصل زیبای بهار باقی نمانده بود. صبحی آرام و دلپذیر آغاز شده و آفتاب با انوار تابناکش بر روی جوانه‌های تازه سر برآورده از شاخه‌های درختان می‌تابید. پس از ماه‌ها برف و سرمای زمستان، گنجشکان از لانه‌های خود بیرون آمده و شادی‌کنان بر روی شاخه‌ها نغمه‌سرایی می‌کردند.

روی ایوان، پیرزنی بر صندلی نشسته، شالی نخی بر دوش انداخته و با لذت مناظر پیرامونش را می‌نگریست. در همسایگی پیرزن، دختر جوانی با دقت و تلاش مشغول پاک کردن شیشه‌های پنجره بود.

پیرزن با دیدن او بی‌اختیار به یاد دوران جوانی خود افتاد.

زمانی که خودش به تنهایی خانه‌تکانی نوروز را انجام می‌داد. از یادآوری آن روزها لبخندی کم‌رنگ بر لبانش نقش بست و نگاهش رنگ حسرت به خود گرفت. حسرت و افسوس گذشته‌ای از دست رفته!

پیرزن به سختی از جا بلند شد، درد پایش روز به روز شدت گرفته و حقیقت دردناک پیری را برایش آشکارتر می‌ساخت. هنوز چند قدمی برنداشته بود که سرش گیج رفت و ناله‌کنان روی زمین نشست و سر را میان دستانش گرفت.

در همین هنگام، کلید در قفل چرخید؛ پیرزن از میان پلک‌های نیم‌بسته‌اش، دخترش «افسانه» را دید.

افسانه با دیدن مادرش در آن وضعیت، سراسیمه به طرفش شتافت. او را از زمین بلند کرد و روی کاناپه نشاند. سپس دوان دوان به آشپزخانه رفت و با لیوانی آبِ قند در دست برگشت و از میان لب های به هم فشرده مادرش، جرعه‌ای از آن را در دهانش ریخت.

پیرزن چشمانش را گشود و با دیدن چهرهٔ نگران دخترش به آرامی گفت: چیزی نیست، سرم گیج رفت.

سعی کرد بلند شود، اما افسانه مانع شد: نه بهتره بخوابی.

و خودش روی مبل، کنار او نشست.

پیرزن نیم‌خیز شد و چون احساس کرد دخترش حال طبیعی خود را باز یافته و دلواپسی پیشین از چهره‌اش محو شده پرسید: چند روز به عید مانده؟

افسانه که فکر مادرش را خوانده بود، ملتمسانه گفت: مادر خواهش می‌کنم، محض رضای خدا امسال از خیر این نذر بگذر.

پیرزن با خنده ای گفت: مگه می‌شه؟ امسال اگرچه طبق نذری که پدر خدا بیامرزت کرده، سال آخره، ولی باید مثل هر سال به طرز شایسته‌ای انجام بشه، من .....

افسانه میان حرفش پرید: ولی شما حالت خوب نیست، احتیاج به استراحت داری

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۰ صفحه

حجم

۲۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان