دانلود و خرید کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم استوارت گیبز ترجمه مریم رفیعی
تصویر جلد کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم

کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم

معرفی کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم

کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم نوشته استوارت گیبز است. این کتاب را انتشارات پرتقال با ترجمه مریم رفیعی منتشر کرده است. در این کتاب هفت جلدی می‌خوانید چطور یک دانش‌آموز ساده آموزش آموزش می‌بیند که جاسوس باشد.

درباره کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم

استان بِن ریپلیه، شاگرد ممتاز و نابغه‌ی ریاضی ۱۲ ساله است. آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا از او می‌خواهد به آکادمی فوق محرمانه‌ی اَبَرجاسوس‌های آینده بپیوندد. اما در حقیقت بن یک طعمه است برای بیرون کشیدن یک جاسوس دوطرفه و خطرناک.

مجموعه‌ی هفت جلدی مدرسه‌ی جاسوسی یک مجموعه‌ی بسیار متفاوت است که همه‌ی چیزهای محرمانه را درآن پیدا می‌کنید. بنجامین که یه نابغه‌ی ریاضی ۱۲ ساله ا‌ست وارد مدرسه‌ی جاسوسی می‌شود و آن‌جا تجربه‌های عجیب و سختی را پشت سر می‌‌گذارد. این مجموعه پر از ماجراجویی و اتفاقات جذاب است.

خواندن کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان و کودکان علاقه‌مند به داستان‌های پرهیجان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد پنجم

۵ بعدازظهر همه‌اش ده دقیقه طول کشید تا با مترو برسم نزدیک‌ترین ایستگاه به کاخ سفید و بعد پیاده بروم تا ساختمان ادارهٔ اجرایی آیزنهاور.

یک ساعت طول کشید تا از حراست رد شوم.

دلیلش این نبود که هویت مستعارم مشکل‌ساز شد، نه؛ همان‌طور که سایرس گفته بود، سرویس اطلاعاتی از قبل پرونده‌هایم را بررسی کرده بود. مأموران شیفت فقط تأیید کردند که من توی فهرست رسمی قرارِ بازی جیسون اِسترن هستم و کارت شناسایی تقلبی مدرسه‌ام را چک کردند. مشکل این بود که یک عالم آدم دیگر هم می‌خواستند وارد کاخ سفید شوند. جمعیت انبوهی از سناتورها، اعضای کنگره، سیاستمدارها، سفیرها، افسرهای نظامی و آدم‌های کله‌گندهٔ دیگر آن‌جا جمع شده بودند و هر کدام حداقل یک (و بعضی دو یا سه‌تا) دستیار داشتند و تک‌تکشان معتقد بودند باید زودتر از بقیه وارد شوند. بین آن‌ها فقط من بچه‌مدرسه‌ای بودم و برای همین هی مرا کنار می‌زدند.

بدتر از همه این بود که حراست ساختمان آیزنهاور بیرون توی سرما بود. ظاهراً ساختمان قبل از قراردادهای امنیتی امروزی ساخته شده بود و داخلش فضای کافی وجود نداشت. تمام عملیات‌های امنیتی پشت دروازهٔ فلزی جلوی ساختمان انجام می‌شد.

با توجه به انتظار طولانی‌ام، وقت زیادی داشتم تا افراد حاضر در آن جمع را زیر نظر بگیرم و سعی کنم بفهمم آیا کسی از آن‌ها برای اسپایدر کار می‌کند یا نه. به هیچ‌کدامشان نمی‌آمد تبهکار باشند، فقط اکثرشان به خاطر صف طولانی حراست حسابی کلافه و عصبانی شده بودند. ولی دوتا از دستیاران یک سیاستمدار فرانسوی انگار بدجوری دستپاچه بودند و تاجری هم بود که واقعاً مشکوک به نظر می‌رسید: مردی قدکوتاه و سبزه‌رو که کت کلفت خزداری تنش بود و هی به من چپ‌چپ نگاه می‌کرد، انگار می‌خواست بفهمد من آن‌جا چه کار می‌کنم. وانمود کردم دارم ایمیل‌هایم را چک می‌کنم و این‌طوری با تلفنم چندتا عکس از او و بقیهٔ افراد منتظر گرفتم.

بالاخره تعداد جمعیت کمتر و کمتر شد و نوبت من رسید تا وارد ساختمان آیزنهاور شوم. کارت شناسایی دیگری بهم دادند که شیک‌تر از مال خودم بود و انواع و اقسام هولوگرام‌ها و حسگرهای داخلی تویش کار گذاشته شده بود. باید آن را با بند از گردنم آویزان می‌کردم. بعد، از یک دستگاه مغناطیس‌سنج، مثل همان‌هایی که توی حراست فرودگاه هست، رد شدم و بعد از آن دو سگ بمب‌یاب سرتاپایم را بو کشیدند. سگ‌ها شبیه ژرمن شپرد بودند، ولی می‌دانستم در واقع از نژادی به نام مالینویز بلژیکی هستند که به خاطر حس بویایی قوی‌شان بین مأموران قانون شهرت داشتند.


Hana
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

دارم پشت سر هم این مجموعه رو می خونم و احساس می کنم این جلد بهتر و هیجان انگیز تر از جلد های قبلی بود.

StarShadow
۱۴۰۰/۱۰/۱۹

مجموعه فوق العاده ایه. همینطور که با خوندن هر جلد میرید جلو بیشتر احساس میکنید که یه جاهایی سانسور شده و ممکنه بعضی ها با این مشکل داشته باشن اگه کسی دلش میخواد بدون سانسور بخونه نشرهای دیگه ای هم

- بیشتر
chiken
۱۴۰۰/۰۱/۰۸

خیلی عالی بود واقعا خوشم اومد واینکه انگار معتاده کتابش شدم هی می خوام برم بخونم واین یعنی جذابیت داستاتو نشون میده 😁🤗😎

سید حسن حسینی
۱۳۹۹/۱۰/۰۱

سلام اگه بودن سانسور ترجمه می شد بهتر بود من میدونم که این کتا ب تا ۹ نوشته شده به نویسنده هم امیل زدم و اون اینو گفت البته ۸ هنوز ترجمه نشده تا اخر امسال میشه ۹ هم هنوز

- بیشتر
normen 37
۱۳۹۹/۰۹/۱۱

کل مجموعش که شگفت انگیزه این جلدش هم شگفت انگیز تر حتما بخونید و لذت ببرید 💥💥💥💥💥

!...!
۱۴۰۰/۰۱/۱۶

زیباست من خیلی از قسمت ها هیجان زده شدم ولی خب از اینکه همه به "بن "پشت کرده بودن ناراحت هم شده بودم ولی خب وقتی کتاب بخونید میفهمید که ......

Hossein
۱۳۹۹/۰۹/۱۷

عااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی

ILOVEBOK
۱۳۹۹/۱۲/۲۷

خب ایده ی جالبی بود که این کتاب حواشی اون در کاخ سفید اتفاق افتاده بنظرم استوارت گیبز بهترین صحنه سازی رو توی ذهن ما رقم زده ولی بنظرم اگر مقامات اون یعنی رئیس جمهور و پسر و دخترش شخصیت های واقعی بودند بهتر بود

- بیشتر
Mohammad
۱۴۰۰/۱۱/۱۴

عالی بود، ولی ای کاش کتاب ها رو سانسور نمی کردن😢

کاربر ۱۵۰۱۶۷۱
۱۴۰۰/۰۴/۱۹

از بهترین کتاب هایی که تا حالا تو عمرم خوندم محشر و اعتیاد آور و برای خندیدن و بر انگیخته شدن هیجانتون فقط خوندن چند سطر از اون کافیه

«کیمی؟» درباره‌اش فکر کردم. آن‌قدر مهربان بود که احتمالاً اگر سوسک می‌دید، به جای این‌که زیر پا لِهش کند راهنمایی‌اش می‌کرد تا از در برود بیرون
☆...○●arty🎓☆
مراسم به صورت زنده از تلویزیون پخش می‌شد. دوستانم هم گوشی‌های همراهشان را درآورده بودند و لابد داشتند عکس می‌گرفتند و آنلاین منتشر می‌کردند. به نظر می‌رسید تعداد زیادی از بزرگ‌ترها هم مشغول همین کار بودند، از جمله دوتا از اعضای کنگره. رئیس‌جمهور اِسترن هنوز متوجه ماجرا نشده بود، ولی فهمیده بود که اتفاق خنده‌داری افتاده. در حالی که لحن سخنرانی‌اش را رسمی‌تر می‌کرد، دنبال منبع حواس‌پرتی حضار می‌گشت... تا بالاخره نگاهش به پسرش افتاد. نفسش بند آمد. «جیسون! ادبت کجا رفته؟!» جیسون با دهان باز به شلوارش نگاه کرد، وحشتزده جیغ کشید و بعد هر دو دستش را جلوی شلوارش گرفت و سریع از روی سکو رفت. یا حداقل سعی کرد برود. به خاطر دستپاچگی‌اش (و این‌که می‌خواست دست‌هایش را جلوی شلوارش بگیرد و بدود) پایش گیر کرد به کابل یک میکروفن و با صورت افتاد روی بوفه. میز چپه شد و کیک بزرگی که برای جشن درست کرده بودند، افتاد روی سر جیسون و سرتاپایش را به خامه کشید. فیلمبردارها این را هم ضبط کردند. تک‌تک لحظاتش را. دیگر کسی نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد. قهقههٔ همه بلند شد، از رئیس‌جمهور گرفته تا سرویس اطلاعاتی و پدر و مادرم و خودِ اریکا هِیل. با حرکت لب‌هایم بی‌صدا به اریکا گفتم: ممنون.
AMIr AAa i
چیپ گفت: «به هیچ‌کدومشون نمی‌آد جاسوس احتمالی اسپایدر باشن.» جواهر گوشزد کرد: «یه جاسوس خوب اسپایدر هیچ‌وقت بهش نمی‌آد جاسوس احتمالی باشه.» چیپ جواب داد: «خب پس، چون هیچ‌کدوم بهشون نمی‌آد جاسوس احتمالی اسپایدر باشن، همه‌شون می‌تونن جاسوس احتمالی اسپایدر باشن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
اریکا توی زندگی واقعی‌اش سرد و حسابگر بود و تقریباً همیشه سرتاپا سیاه می‌پوشید. ولی حالا عین دانش‌آموزهای عادی مدرسهٔ راهنمایی شده بود. لباس‌های مد روز پوشیده بود، موهایش را جمع کرده بود و داشت آدامسی قد گردو می‌جوید
ف.س
این وسط، من هم تاکتیک همیشگی دولا شو و از سر راه برو کنار را اجرا کردم.
احمد اسدی
اریکا جواب داد: «این آخرین چیزیه که انتظار دارن انجام بدیم.» «مگه این‌که انتظار داشته باشن ما آخرین چیزی رو که اون‌ها انتظار دارن، انجام بدیم که در اون صورت این دقیقاً کاریه که انتظار دارن انجام بدیم.»
امیر مهدی
سایرس توضیح داد: «یعنی تو تاریکی هستیم. چیزی نمی‌دونیم. هر کسی هر جایی می‌تونه نفوذی باشه. و اگه اسپایدر بفهمه که از نقشه‌شون باخبر شده‌یم، همه چی ممکنه خیلی سریع به هم بریزه. پس گند نزن.» درست است که سایرس جاسوس بزرگی بود، ولی توی قوت قلب دادن به آدم اصلاً استعداد نداشت.
پیگیری
اریکا مثل یک ژیمناستیک‌کار المپیک راحت از آن رد شد و با وقار و متانت روی هر دو پایش فرود آمد. ولی من با وقار و متانتِ یک فیل معلول از دیوار بالا رفتم.
☆...○●arty🎓☆
«هیچی کاملاً غیرممکن نیست.
☆...○●arty🎓☆
دیوید اِسترن شیشهٔ پنجره‌اش را پایین داد و پرسید: «اگه به خاطر امنیت ملی باشه چی؟ می‌دونین، من رئیس‌جمهور آمریکام.» پارکبان با تمسخر گفت: «من هم ملکهٔ سوئدم.» او که نمی‌دانست واقعاً با رئیس‌جمهور روبه‌روست، با جدیت و آب‌وتاب قبض را جدا کرد و داد دست کورتنی. کورتنی سرش داد زد: «نفهم!» و برگشت کنار بقیهٔ ماشین‌ها.
پیگیری

حجم

۲۴۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۴۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان