کتاب پنج قرار عاشقی در یک روز
معرفی کتاب پنج قرار عاشقی در یک روز
پنج قرار عاشقی در یک روز! ۱۷ داستان کوتاه دینی با موضوع نماز نوشته مهدی شریفی است.
درباره کتاب پنج قرار عاشقی در یک روز
دستمایه اصلی هفده داستان این مجموعه، وقایع عادی و روزمرهای است که در شبانهروزِ همه ما میآیند، میمانند و بیصدا تمام میشوند. روزمرگیهایی که گاهی غباری میشوند تا شیرینیِ عطر سجادهها از یادمان برود؛ که یادمان برود کسی از رگِ گردن به ما نزدیکتر است و کافی است به سجده برویم تا توفانی از آرامش ما را در خود هضم کند.
مجموعهداستان پیش روی شما، بیادعا از زندگی این روزهای مردمِ ما حرف میزند تا بهانهای برای تفکر باشد! به نماز؛ به خدا. این مجموعه نتیجه تلاش داستاننویسان «خانواده هنری تبلیغی عقیق» است؛ داستانهایی که به مثابه تابلوهای نقاشیِ سادهای، زندگی معمولیِ آدمهایِ معمولیِ اطراف ما را به تصویر کشیدهاند تا بهانهای شود برای فکرکردن به «نماز».
خواندن کتاب پنج قرار عاشقی در یک روز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
جوانان و نوجوانان علاقهمند به داستانهای مذهبی و اخلاقی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب پنج قرار عاشقی در یک روز
تاکسی درست جلوی پایم به سرفه میافتد و میایستد. همینطور که برای ستاره به نشانِ خداحافظی دست تکان میدهم، در عقب را باز میکنم و پهنِ صندلی میشوم. راننده مثل ماشینش پیر است و نمیشود انتظار داشت جلوی دختر دبیرستانیها، حسِ شوماخربودن بکند و پا بگذارد روی گاز و تیکآف ... من باید هرچهزودتر به قرار برسم، اما او آرام و بااحتیاط حرکت میکند. تا من گرهِ سیم هندزفری را باز کنم و سر و تهش را پیدا کنم، رسیدهایم به خیابان اصلی.
ریتم تکنو روی حلزون گوشم سر میخورد و بوی بنزین با سلولهای مغزم قاطی میشود. میثم چقدر ذوق کرد وقتی گفتم همدیگر را ببینیم. به قول خودش انگار پرتش کرده باشم وسط یک استخر پر از توپهای رنگی. برای اولینبار است که میخواهم از نزدیک ببینمش. خودم کمتر از او هیجانزده نیستم. مثل او، شاید هم بیشتر. صدای موسیقی را بیشتر میکنم تا از حالوهوای میثم بیرون بیایم، اما فایدهای ندارد.
سعی میکنم کمی منطقی باشم و برای ندیدنش دلیل بتراشم و به خودم بقبولانم این قرار مخفیانه، اشتباه است. بروم سر قرار یا نروم؟ مثل کسی هستم که ایستاده وسط میدان جنگ و نمیداند در کدام جبهه بجنگد. میثم همیشه توی پیامکهایش میگوید که «تو متفاوتترین دختری هستی که توی عمرم دیدهام». میگوید مثل دخترهای دیگر لوس نیستم و زندگیام صورتی نیست. میگوید همیشه از اینکه برای تصمیمهایم مثل پسرها جسور هستم، خوشش میآید. لابد قرارگذاشتن با میثم از همان تصمیمهاست.
بیرون را نگاه میکنم و آفتاب را میبینم که پخش شده روی مغازههای سمت چپ خیابان. چشمم به آینه جلوی تاکسی میافتد و خودم را نگاه میکنم. میثم با دیدن قیافه من چه احساسی پیدا میکند؟ شاید اصلاً از من خوشش نیاید. اصلاً چرا باید همدیگر را ببینیم؟
تاکسی میایستد و مردِ جوانی با یک بغل پرونده ولو میشود روی صندلی جلو. به راننده سلام میکند و پیرمرد انگار جانش بیرون آمده، به زور جوابش را میدهد. از اینکه میثم تا چند دقیقه دیگر مقابل من نشسته باشد کیفور میشوم. بعد خمی به ابرو میآورم که چرا از یک کارِ مخفیانه و یواشکی خوشحال هستم.
تابلوی شیرینیفروشی را که میبینم، متوجه میشوم چندصد متری از کافه باران رد شدهام. بیاختیار دستم را روی صندلی جلو میگذارم و بلند میگویم: «آقا همینجا نگه دارید لطفا».
پیرمردِ راننده در حال روشنکردن رادیوی ماشینش است. تا بیاید حرف من را بشنود، بزند روی ترمز و ماشینش از حرکت بایستد، دویست مترِ دیگر از کافه باران دور شدهام. تاکسی با پتپت و بهسختی، درست جلوی همان مسجد کوچکی میایستد که منارههای کوتاهی دارد. کرایه را حساب میکنم و بندِ دیگر کولهام را روی دوشم میاندازم تا مسیر حواسپرتیام را پیاده به سمت کافه برگردم. دارم حساب میکنم این پیادهروی چند دقیقه طول میکشد، که صدا از بلندگوی قدیمیِ مسجد بلند میشود: «حی علی خیرالعمل ...».
حجم
۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
کوتاه مختصر و مفید با زبان ساده و اتفاقای روزمره ای ک مانع از انجام وظیفمون در مقابل خدا میشه، یا وقتایی ک نمازمون فقط شامله جسمه و هیچ روحی از خودش نداره و داریم با افکارمون راجع ب چیزهایی
بسیار کتاب زیبایی در مورد نماز بود در هر داستان به راحتی خودم را در نقش افراد میدیدم آثار و برکات نماز خواندن به صورت ملموس در این داستانها دیده میشد کاش تعداد داستانها بیشتر بود
خیلی متوجه داستانها نشدم متاسفانه