کتاب پشت دروازههای شهر
معرفی کتاب پشت دروازههای شهر
کتاب پشت دروازههای شهر نوشته حسین کاوشی سیدآبادی است این کتاب خاطرات امیر سرتیپ منوچهر نجفدری است. این کتاب روایتی جذاب است از تاریخ معاصر ایرا.
درباره کتاب پشت دروازه های شهر
منوچهر نجفدری در سال۱۳۰۹ در بخش اَلَشتر از توابع استان لرستان متولد شد. پدرش حاکم نظامی مناطق سلسله و دلفان و الشتر بود. در مهر ۱۳۲۴ به دبیرستان نظام تهران وارد شد و در ۱۳۳۴ در طرح تقسیم به تیپ مستقل خاش در استان سیستان اعزام گردید. پس از آن در سال ۱۳۳۹ در گروهان ژاندارمری قصرشیرین مأمور به خدمت شد اما به دلیل درگیری با رئیس ساواک قصرشیرین و مبارزه با قاچاق کالا در خرداد سال ۱۳۴۱ به استان فارس منتقل گردید. وی در سال ۱۳۴۷ برای سپریکردن دورهی عالی به تهران منتقل و در مهرماه ۱۳۵۴به سمت فرمانده هنگ ژاندارمری تهران منصوب شد. این کتاب روایتی است از خاطرات این رزمنده بزرگوار.
خواندن کتاب پشت دروازه های شهر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به تاریخ معاصر و تاریخ شفاهی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب پشت دروازه های شهر
سنندج، درحالیکه من جلوی کامیون و بین پدر و راننده در خواب بودم، ناگهان در اثر ترمز شدید و توقف خودرو و سر و صدایی که در اطراف کامیون به گوش میرسید، از خواب پریدم. در نور چراغ کامیون، که جاده را روشن کرده بود، دیدم چند نفر چته۸ جلوی کامیون را گرفتهاند و دستور میدهند تا چراغ و موتورِ خودرو را خاموش کرده و سرنشینان از کامیون پیاده شوند. به دستور راهزنان، پدرم و سپس من، راننده، استوار ذوالفقاری و کمک راننده از بالای کامیون پیاده شدیم و سارقان مسلح هم بازدید بدنی را شروع کردند. هرچیز ارزشمندی که پدرم، راننده و استوار ذوالفقاری داشتند از قبیل پول، ساعت، انگشتر و حتی تسبیح را گرفتند. این رفتار در حالی بود که پدرم لباس نظامی به تن داشت. استوار ذوالفقاری کردزبان و بومی منطقه بود. او هیکلی بسیار قوی داشت و شجاع و جسور بود. به زبان کردی به سارقان گفت: «ای خانهخرابها شما چه میکنید؟ مگر شما مسلمان نیستید؟ جناب سرهنگ از افسران لشکر کردستان است و چندین سال در این منطقه به دور از اهل و عیال با نهایت صداقت و مهربانی به مردم خدمت میکند. تاکنون آزار وی به احدی نرسیده است. شما این گونه با این افسر شرافتمند رفتار میکنید و جواب خدمت و محبتهای ایشان را به مردم کُرد منطقه میدهید!» من به علت اینکه چند سال در سنندج تحصیل کرده بودم و طی تماس روزانه با بچهها و همکلاسیها تا حدودی به زبان کردی آشنایی داشتم، تمام این مطالب را میفهمیدم. سارقان بدون توجه به اظهارات استوار ذوالفقاری به رانندهٔ کامیون دستور دادند خودرو را کنار جاده پارک کند. اشرار در بدو امر چهار نفر مسلح به تفنگ بلند قدیمی و دو نفر هم مجهز به چوبدستی بودند و همگی ما را در آن نیمهشب تاریک و سرد به طرف ارتفاعات سوق دادند. پس از تقریباً یک ساعت پیادهروی در سربالایی، ما را به داخل غاری که معلوم بود محل اسکان موقت آنان میباشد بردند. در طول راه استوار ذوالفقاری مرتباً به زبان کردی از خدمات و زحمات پدر بهخصوص نسبت به مردم و کارکنان لشکر و دلسوزی و رسیدگی به وضع درجهداران و سربازان لشکر صحبت میکرد که آنان را تحتتأثیر قرار دهد. در آن زمان به غیر از تعداد کمی افسر، که کردزبان نبودند، بقیهٔ کارکنان لشکر بدون استثنا اعم از درجهدار، کارمند و سرباز همگی کردزبان و بومی منطقهٔ کردستان بودند. آن زمان تعداد افسران ارشد لشکر کردستان، بهخصوص سرهنگها، زیاد نبود و در کلِ لشکر انگشتشمار بودند. اکثر کارکنان لشکر، مقامات بالا، طبقات محلی و بهخصوص کسبهٔ بازار، پدرم را بهعلت شغل مالی و تدارکاتی که داشت به خوبی میشناختند. در واقع حقوق و جیره و مایحتاج کارکنان از هر لحاظ در اختیار پدرم بود. به تصور من شاید قبلاً از طرف همین کارکنان از رفتار، اخلاق و صداقت پدرم در مجالس و محافل خانوادگی صحبت شده بود، چون بهمحض ورود به غار مشاهده کردم سارقان رفتارشان نسبت به پدرم تغییر یافت. در بالای غار چند تخته زیلو، پتو، بالش و متکا را که برای استراحت خود داشتند و فوقالعاده کثیف بود، به احترام پدر جابهجا نموده و من و پدرم را برای نشستن و استراحت به آنجا هدایت کردند. سپس با مقداری هیزم آتش تهیه کردند و در کتری دودزدهای چای درست کردند و ضمن عذرخواهی از پدرم، پذیرایی کردند. من در تمام طول راه بدون هیچگونه ناراحتی و اضطرابْ سخنانی را که بین استوار ذوالفقاری و سارقان رد و بدل میشد برای پدرم، که به زبان کردی آشنایی نداشت، ترجمه میکردم که حداقل قدری از ناراحتی وی که بالاخره یک افسر ارشد ارتش بود و به چنین حادثهٔ ناگواری گرفتار آمده و اسلحهای برای دفاع از خود همراه نداشت، کاسته شود.
حجم
۳۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸۸ صفحه
حجم
۳۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبیه و سپاسگزارم از طاقچه که این کتاب که بخشی از تاریخ کشور ماست را در فهرست کتابهای ارزشمندش قرار داده
مردان مخلص و خدمتگزار واقعی