کتاب اوراکل؛ جلد اول
معرفی کتاب اوراکل؛ جلد اول
کتاب اوراکل؛ جلد اول رمانی معمایی و پلیسی از هما پوراصفهانی است. او رمان اوراکل را که با ماجرای فرار مهرداد از دست پلیس آغاز میشود، در دو جلد نوشته است.
دربارهی کتاب اوراکل؛ جلد اول
هما پوراصفهانی در کتاب اوراکل، فضایی پلیسی و معماگونه را رقم زده است. اوراکل با ماجرای فرار مهرداد آغاز میشود. مهردادی که شبهاست بیخوابی کشیده است و مدتها پنهان بوده است، حالا به زور قرص خواب، میخواهد چندساعتی را در دنیای خواب باشد و از دنیای واقعی بیخبر. خواب را مثل یک تسکین میبیند. اما همین که چشمانش گرم میشود، صدای پایی که هراسان به سمت اتاق او میدود او را از خواب بیدار میکند... مهرداد متوجه میشود که پلیسها محل مخفیگاه او را فهمیدهاند و حالا او باید از آنجا فرار کند....
کتاب اوراکل؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستانهای پلیسی هستید و از باز کردن گرههای معمایی لذت میبرید، کتاب اوراکل را بخوانید.
بخشی از کتاب اوراکل؛ جلد اول
مهرداد خداحافظیای زیر لب گفت و از خانه مرد بیرون زد. دری را که داخل کوچه باز میشد با استرس تمام باز کرد. دیگر خبری از نور گردان نبود، ولی همین که سرش را بیرون برد و سمت راستش گردن کشید ماشین پلیس را با دو سرنشین جلوی در ویلایشان دید. تیز نگاهشان کرد. نگاه هر دو نفر آنها جایی سمت پشتبام ویلایشان بود. شانس آورده بود که همان ابتدا پشتبام را محاصره نکرده بودند. باید قبل از اینکه دیده میشد بین شمشادهای روبهرویش میدوید و از چندین قسمت پر از شمشاد و چمن نیمهخشک شده رد میشد و میرسید به دیوار شهرک. از روی دیوار شهرک رفتن هم خودش مصیبتی بود. دوان دوان خودش را به شمشادها رساند. آنجا دیگر جایش امن بود. ترسش فقط از دیوارها و دوربین و نگهبان شهرک بود. برای خارج شدن بیدردسر از شهرک باید یک غلطی میکرد. شماره نگهبان را داخل گوشیاش داشت؛ اما تماس گرفتن با خط جدیدش زیاد به نفعش نبود. شاید روزی نگهبان هوس میکرد او را بفروشد. برای همین هم بیخیال اینکه خودش تماس بگیرد، شماره مهربان را گرفت. بوق اول به دوم نرسیده مهربان ترسیده جواب داد:
ــ چی شد مهراد؟ رفتی؟
مهراد با صدایی آهسته گفت:
ــ چهجوری برم مهربان؟ روی دیوارها دوربینه. این نگهبانه سهسوته میبینه منو! تازه بخوام از در شهرکم برم بیرون احتمالش زیاده که اونجا هم پلیس وایساده باشه.
مهربان چند بار پشت سر هم نفس عمیق کشید. فکر اینجایش را نکرده بود. بعد از چند لحظه فکری در سرش جرقه زد و گفت:
ــ من درستش میکنم. وایسا چند دقیقه دیگه بهت زنگ میزنم.
مهراد به مهربان ایمان داشت. برای همین هم بیحرف تماس را قطع کرد و همانجا منتظر مهربان ایستاد. داشت یخ میزد. قلبش هم از شدت استرس و غصه چیزی به پاره پاره شدنش نمانده بود. حتی نمیتوانست اتفاقی را که افتاده بود باور کند! پس چهطور قرار بود زیر بار چنین چیزی برود؟ دلش میخواست فریاد بزند، آنقدر که حنجرهاش به یغما برود. سردش بود اما دیگر سرما را حس نمیکرد. فقط به او فکر میکرد... به او که میگفتند دیگر نیست! دسته ساک را محکمتر بین انگشتانش فشرد. صدای گوشیاش که بلند شد سریع با همان صدای اولیه جواب داد:
ــ چی شد؟
مهربان پوفی کرد و گفت:
ــ هیچی مردک دندونگرد! خریدمش. برو از روی دیوار رد شو. قراره برای چند دقیقه دوربینها رو خاموش کنه و بعدا بگه مشکل داشته. فقط به محض اینکه سوار ماشین شدی و راه افتادی با من تماس بگیر. کارت دارم.
حجم
۳۲۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۲۶ صفحه
حجم
۳۲۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۲۶ صفحه
نظرات کاربران
این داستان و بقیه داستانهای خانم پوراصفهانی بیشتر جنبه فانتزی و رومانتیک داره یعنی اصلا شبیه واقعیت نیست شاید یه نفر با خوندن این کتاب و بقیه کتابهای ایشون بگه اه چقدر لوس و چندش و یکی دیگه بگه چ
خانوم پوراصفهانی همیشه هم خودشون گفتن که من از ۲۰ به کتاب هام نمره ۱۷ میدم چون که ایشون قبول دارند که همیشه کتاب هاشون آرمانگرا هستن اصلاً به واقعیت نزدیک نیستند و از نظر من خیلی چیزها را میبرن
خوندمش قلمش خیلی ضعیفه اصلا توصیه نمیکنم هربار رمانیمنتشر میکنن امیدوارم این بار قلمشون فرق کرده باشه اما همونه کاش بجای تند تند کتاب چاپ کردن وقت برای درست نوشتن میذاشتن الان اکثر نویسنده های خوبم حتی قلمشون افت کرده
واقعا پشیمونم از هزینه ای که برای این کتاب کردم ی فیلم هندی به تمام معنا..نویسنده این کار باید برن فیلمنامه فیلم هندی بنویسند جای تند تند چاپ کتاب
اگه دنبال یه چیزی میگردین که فقط وقتتونو باهاش پر کنین و مفهوم هیچ ارزشی نداره براتون بخونین ولی اگه به وقتتون اهمیت میدین برین کتابای جنایی رو بخونین که نویسندش لااقل با یه پلیس حرف زده باشه:/ میتونین اینجوری نگاه
آخر رمان طوری تموم میشه که خواننده احساس میکنه تو کل مدت زمانی که داشته میخونده سرکار بوده. پیشنهاد نمیکنم.
میشه توی بینهایت قرارش بدید؟
یه متن داغون کپی شده از رمان منجی شیطان اثر خانوم النا جم. حیف پولی که به این کتاب دادم. یه عاشقانه لوس(به معنی واقعی کلمه)یه جاهاییش که اصلا میخواستم بالا بیارم انقدر لوس و مزخرف بود. وقتتون و پولتون و نتتون
به نظرم ضعیف ترین رمان خانم اصفهانی بود. تمام اتفاقات رمان رو میشد پیش بینی کرد. اتفاقات کلیشه ای و تکراری زیادی داشت.
خوب نبود. منم پسرفت رو حس کردم توی داستان کتاب...