دانلود و خرید کتاب زنجیر تقدیر احمد حسینیا

معرفی کتاب زنجیر تقدیر

زنجیر تقدیر نوشته احمد حسینیا داستانی با موضوع دفاع مقدس است.

 درباره کتاب زنجیر تقدیر

کتاب زنجیر تقدیر، داستانی است براساس حوادث واقعی، تقدیری از دفاعی غیرتمندانه که توسط یکی از حاضران و شاهدان بزرگ‌ترین دفاع ملی قرن بیستم در برابر فاجعه‌آمیزترین تجاوز روسیاهان همیشهٔ تاریخ نگاشته شده است.

 سرگردی در جنگ و در بمب‌باران هوایی به شدت مجروح می‌شود. او اسیر می شود و در بیمارستان صحرایی دشمن به هوش می‌آید، اما حافظه‌اش را از دست داده است....

 خواندن کتاب زنجیر تقدیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌ها و ادبیات دفاع مقدس را به خواندن این اثر دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب زنجیر تقدیر

عراقی‌ها به زحمت پذیرفتند که سرگرد تمارض نمی‌کند و واقعاً دچار اختلال حواس شده، او را به همراه چندتن دیگر به اردوگاه مخصوصی منتقل کردند. حالا سرگرد در این اردوگاه، هرشب به کنار پنجرهٔ آسایشگاه می‌آمد، به تاریکی شب خیره می‌شد و در افکارش غوطه‌ور می‌گشت. شاید گرفتار چیزی در درون خود بود! برای سرگرد زمان مرده بود.

هرچند در ظاهرش آرامش دیده می‌شد، امّا در سکوت مرگبار اردوگاه در درونش غوغایی پایان‌ناپذیر وجود داشت که سرگرد را برای لحظه‌ای آرام نمی‌گذاشت. اضطراب و تألم روحی سرگرد، بر درد سینه و ناله‌های بی‌ثمرش می‌افزود. با اینکه مدت‌ها از پایان جنگ می‌گذشت، ترس از بمباران مجدد و تک شیمیایی دشمن همواره فکر علیل و بیمار او را به خود مشغول می‌داشت. خاطرهٔ تلخ آن روزها لحظه‌ای رهایش نمی‌کرد و کابوس‌های تکراری، دائم آزارش می‌داد. در ذهن مغشوشش فقط صدای انفجار و گلوله و ویراژ هواپیما بود.

آن شب همه در خواب بودند. سرگرد همچنان که به سختی نفس می‌کشید، سعی داشت مانند دیگران به خواب آرامی‌فرو رود، اما تا چشمانش را می‌بست، غرش و یورش هواپیماها آرامشش را به هم می‌زد. تصمیم گرفت حساب خود را با این کرکس‌های شوم که همهٔ عزیزانش را از او گرفته بودند تسویه کند. از تخت پایین پرید. کورمال کورمال بر روی کف سرد و نمور دنبال چیزی می‌گشت. پس از اندکی جستجو، تفنگ چوبی‌اش را یافت.

فریادی کشید، از زمین برخاست و تفنگ را رو به آسمان گرفت و شلیک کرد! صدای شلیک تفنگ سرگرد با همه تفاوت داشت. صدا از دهان خود او خارج می‌شد! هنوز تیراندازی‌اش تمام نشده بود که نور خیره‌کننده‌ای چشمانش را سوزاند. پایش به تختی گرفت و نقش بر زمین شد. یکی دو نفر از بچه‌ها بیدار شده بودند. در بین آنان فردی که مورد نفرت دیگران بود، لامپ آسایشگاه را روشن کرد و قهقهه‌اش درون دخمه پیچید:

ـ بچه‌ها پاشین، جناب سرگردتون بازم قاطی‌کرده، مواظب باشین هواپیما رو روی سقف اردوگاه پایین نیاره! چند نفر به سرعت از جا برخاستند و به سوی سرگرد شتافتند و دورش را گرفتند. یکی از آنها دستش را به سینهٔ او کشید.

ـ آرام برادر، آرام باش. هواپیماها رفتند، نترس عزیزم.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

حجم

۱۲۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
تومان