دانلود و خرید کتاب بانوی آبی‌ها راضیه تجار
تصویر جلد کتاب بانوی آبی‌ها

کتاب بانوی آبی‌ها

نویسنده:راضیه تجار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بانوی آبی‌ها

کتاب بانوی آبی‌ها نوشته راضیه تجار زندگی‌نامه داستانی خلبان شهلا ده‌بزرگی، اولین زن خلبان ایران است که در دوران جنگ ایران و عراق هم خلبان هواپیماهای جنگی بود و برای جمع‌آوری اطلاعات پرواز می‌کرد.

درباره کتاب بانوی آبی‌ها، زندگی‌نامه داستانی خلبان شهلا ده‌بزرگی، اولین زن خلبان ایران

کتاب بانوی آبی‌ها ماجرای شهلا ده‌بزرگی اولین زن خلبان ایران است که مدرک خلبانی‌اش را پیش از انقلاب اسلامی گرفته بود و بعد از انقلاب در دوران جنگ به خلبانی مشغول شد. این کتاب بعد از جمع‌آوری صحبت‌های شهلا ده‌بزرگی به شکل یک روایت داستانی نوشته شده است. اتفاقات هیجان‌انگیز زندگی این زن قدرتمند و حوادث زندگی‌اش خواننده را از ابتدا تا انتها با داستان همراه می‌کند و تصویر جدیدی از تلاش‌های زن ایرانی برای برابری به خواننده نشان می‌دهد.

خواندن کتاب بانوی آبی‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به تمام زنان و مردان این سرزمین پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب بانوی آبی‌ها

کوه‌ها زیر نور عصرگاهی بنفش و گاه آبی بودند. دیده‌بان موردی مشکوک را گزارش داد. پرواز را ادامه داد. گشت و گشت تا جایی که احساس کرد اکسیژن کپسولی که به همراه داشت، تمام شده است.

انگار سلول‌های مغزش از کار افتادند. چشمانش سیاهی می‌رفت و دست و پایش خواب. دیده‌بان هم وضعیتی بهتر از او نداشت. به هر مصیبتی خود را به منطقۀ اوینکه، اطراف گرمسار، کشاند؛ جای خلوتی که باند فرود داشت. وضعیت قرمز بود و باید فرودمی‌آمد. بعد طی مسافتی هواپیما ایستاد. احساس می‌کرد بدنش را کوبیده‌اند. گردنش به طرفی خم شد. صدای شلیک می‌آمد. وای مردم روستا به طرف هواپیما می‌دویدند و شلیک می‌کردند؛ آن هم با تفنگ برنو. مشت‌های گره‌کرده‌شان گویی بر سرش فرودمی‌آمد.

به‌سختی در هواپیما را باز کرد و با دست‌های بالابرده خود را بیرون انداخت و گفت: «اجازه دهید برادران... من... من یک خلبان ایرانی هستم. این برادر هم دیده‌بان من است. ما... ما برای گشت‌زنی آمدیم. مثل... مثل خود شما نگران مرزهای هوایی هستیم.»

روستاییان دور هواپیما حلقه زدند.

ـ دروغ می‌گویی. ما خلبان زن نداریم. شما عراقی هستند. جاسوس عراقی.

fn
۱۴۰۱/۰۴/۱۳

کتاب فوق العاده ایه. نثرش روان و دوست داشتنیه. موقع خوندن، صحنه ها رو کاملا تجسم می کنید. من مدتی که این کتاب رو می خوندم با خانم شهلا زندگی می کردم. یک عالمه به شهامت شون بالیدم. بعد از

- بیشتر
کاظمی
۱۴۰۰/۰۸/۱۲

کتاب بسیار عالی با متن روان و همراه با سبک زندگی اصیل ایرانی اقتدار ، تلاش و حجب و حیای بانوی ایرانی را به خوبی به نمایش گذاشته از نویسنده محترم بسیار سپاسگزارم و به وجود بانو دا بزرگی به

- بیشتر
ام زینب
۱۳۹۹/۰۷/۲۴

چیزی که کتاب کم داشت عکس بود.برای نوجوان ها عالیه.کتاب خیلی خلاصه بود،بعضی جاها خیلی زود رد شد که آدم دوست داشت بیشتر بدونه،در کل‌منو مشتاق کرد که کاش میشد با خانوم ده بزرگی دیداری داشته باشم💓💓خدا حفظشون کنه

کاربر ۱۰۶۸۲۱۸
۱۳۹۹/۰۴/۲۷

در مجموع بد نبود،ارزش یه بار خوندن رو داره

کاربر 3288276
۱۴۰۳/۰۹/۰۹

بخونید شاید یک ساعت وقت ببر ولی خیلی قشنگ و جذاب اونم تصویر یه همچین بانویی زمان اوایل انقلاب...

masoume dastres
۱۴۰۲/۰۳/۱۷

پیشنهاد میکنم حتما این کتاب زیبا رو بخونید این کتاب به شما انگیزه میده که دست از رویاهاتون نکشید ومهم تر از این تلاش کنید برای اون هدفی که دارید میتونیت و هم شاغل باشید هم خانواده تشکیل بدید و

- بیشتر
گل پری
۱۴۰۲/۰۱/۰۳

خانمـ تجار ازنویسندگان قوی ایرلن هستند .احتمالا به دلیل ضیق مستندات و عدمـ تمایل خانمـ ده بزرگی به بیان جزییات کتاب خیلی اجمالی بود ولی قطعا ارزش مطالعه را دارد

دلش نمی‌خواست شخصیتی عروسکی داشته باشد. و این چیزی بود که خیلی‌ها را خوش نمی‌آمد.
|قافیه باران|
هنوز هجده سالش تمام نشده بود، اما خیلی از هم‌شاگردی‌ها با انگشت نشانش می‌دادند. او تنها دختری بود که هدایت هواپیما را به عهده می‌گرفت. از دید آن‌ها او یک قهرمان بود.
|قافیه باران|
«آه شازده‌کوچولو کجایی؟!» در آسمان دور زد و اشک ریخت. «کجایی که ببینی موفق شدم.»
هفتصد و چهل و نه
ـ خا...نم... خلبان... از شازده‌کوچولوت... چه خبر؟!
هفتصد و چهل و نه
حمیدرضا تنها نوزده سال داشت. برای او قبل از آنکه به جبهه برود، دختری را عقد کرده بودند؛ هفده‌ساله. اسمش مینو بود. می‌آمد روبه‌روی حمیدرضا می‌نشست. حمیدرضا رو برمی‌گرداند. ـ زیباست، اما نامحرم است. بگویید برود. مینو که ناراحت می‌شد، می‌رفت. مادر عکس او را جلو حمیدرضا می‌گذاشت. پسرم، عزیز دلم، این مینوست؛ همسرت؛ عقدکرده‌ات. تو را به خدا یادش بیاور. حمیدرضا سر تکان می‌داد. ـ خیلی خوشگل است، اما نمی‌دانم کی هست؟! یک سال طول کشید تا مینو را شناخت. اما همین که حالش خوب شد، برگشت جبهه.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
ـ مثل ماهی دور از آبم. احساس گندیدگی می‌کنم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
دیپلم راه و ساختمانش را گرفته و آماده رفتن به جبهه بود. شهلا می‌دانست که درد زخم‌معده امانش را بریده است. ـ تو دیگر نرو. بمان و مواظب پدر و مادرمان باش. ـ اصرار نکن. ـ داداشِ من، مگر از سربازی معاف نشدی؟! ـ چرا! ـ مگر زخم‌معدهٔ شدید نداری؟! ـ چرا! پس سنگ بگذار رو دلت و بمان. ـ جدی می‌فرمایید خانم خلبان؟! یعنی شما که زنی، شب و نصفه‌شب بالای سر ما تو آسمان‌ها بچرخی و مواظب باشی آقا دشمنه نیاید، من که مردَم به هوای دل‌درد! خودم را تو پستو قایم کنم و بلرزم. نخیر خانم‌خانم‌ها من می‌روم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵

حجم

۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان