دانلود و خرید کتاب تاکسی فضایی ۴ وندی مس ترجمه شیدا رنجبر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب تاکسی فضایی ۴

مجموعه ۵ جلدی تاکسی فضایی نوشته وندی مس و مایکل بروور یک مجموعه داستان فانتزی است که ماجرایش در فضا و با موجودات فضایی و اتفاقات عجیب و غریب علمی و تخیلی می‌گذرد.

درباره مجموعه داستان تاکسی فضایی

قهرمان داستان‌های تاکسی فضایی، پسری به اسم آرچی است که هشت سالش است. ماجرا از این جا شروع می‌شود که آرچی ستاره بامداد (ستاره بامداد نام خانوادگی آرچی است) یک شب همراه پدرش که راننده تاکسی شیفت شب است، سرکار می‌رود. اما هر لحظه برایش اتفاقی عجیب می‌افتد و عجیب‌ترینش این است که می‌فهمد پدرش یک راننده تاکسی عادی نیست، او مسافرها را درون شهر جابه‌جا نمی‌کند بلکه مسیر رفت و آمد او جاده‌های بین سیاره‌ای هستند و در حقیقت پدرش راننده یک تاکسی فضایی است. آرچی در این سفرهای شبانه با پدرش همراه می‌شود و در هر جلد از مجموعه تاکسی فضایی، ماجراها و اتفاقات مهیج و عجیب و پر از دانستنی‌های علمی برایش پیش می‌آید.

خواندن مجموعه تاکسی فضایی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

مجموعه تاکسی فضایی برای کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی به ویژه با موضوعات علمی-تخیلی نوشته شده است.

درباره نویسندگان مجموعه تاکسی فضایی

وِندی مَس کتاب‌های زیادی برای بچه‌ها نوشته است. مایکل برووِر معلمی است که یواشکی تاکسی فضایی می‌راند. هر دوی آن‌ها در نیوجرسی زندگی می‌کنند و دو فرزند و دو گربه دارند که هیچ‌کدام‌شان از منظومه‌ی شمسی بیرون نرفته‌اند.

اِلیز گِرول تا آنجا که یادش می‌آید همیشه داشته هیولا و موجودات عجیب و غریب می‌کشیده. حتی دو موجود فضایی کوچولو را که مال خودش است، به همراه همسرش در مونترالِ کانادا، بزرگ می‌کند.

بخشی از کتاب تاکسی فضایی ۴؛ آرچی در سفینه‌ی مادر

سرِ جایم بی‌حرکت می‌ایستم، می‌ترسم برگردم و با کسی که کنارم ایستاده، روبه‌رو شوم. با خودم فکر می‌کنم شاید اصلاً سگ‌ها آن‌قدرها هم بد نبودند. سگ‌ها من را دوست دارند. دستِ‌کم لونا که دارد. فوقش کمی با آن‌ها بازی می‌کردم. ولی حالا، گیر این گنده‌بک افتاده‌ام. (گنده بودنش را از روی سایه‌اش می‌گویم. من را یاد آقای فیچ می‌اندازد؛ همان تبهکار اولی که کمک کردم او را بگیرند.)

جیب توی گوشم می‌گوید: «آرام باش، آرچی. فقط اگر می‌توانی، عینکت را روشن کن تا هر چی می‌بینی، من هم ببینم.»

تا می‌خواهم دستم را بالا ببرم، طرف من را برمی‌گرداند به سمت خودش. مرد لباس‌های تنگ و چسبان سیاهی پوشیده و تکه پارچه‌ای روی آستینش دوخته شده که رویش نوشته بی.یو.آر.پی. وقتی صورتم را می‌بیند، چشم‌های سبز خیلی درشتش (که پلک ندارد!) از تعجب گشاد می‌شود. فوری من را ول می‌کند و عقب می‌رود و می‌گوید: «معذرت می‌خواهم. فکر کردم به خاطر دیشب که تا دیروقت کار کردید، برگشته‌اید به فضاپیما تا استراحت کنید. ببخشید که این را می‌پرسم، ولی چرا این لباس‌های عجیب را پوشیده‌اید؟»

می‌گویم: «اِم... اِاِاِ... هان؟» زیاد مایهٔ افتخار نیست، ولی راستش این‌ها تنها کلمه‌هایی است که به فکرم می‌رسد. البته از همین فرصت گیجی و آشفتگی که پیش آمده، استفاده می‌کنم و عینک را روشن می‌کنم. لنزها برقی می‌زند و می‌فهمم حالا جیب می‌تواند هر چی را من می‌بینم، ببیند.

جیب توی گوشی‌ام می‌گوید: «مأمور عالی‌رتبهٔ بی.یو.آر.پی است! یکی از کله‌گنده‌های سازمان‌شان. حتماً فکر می‌کند از بچه‌های یکی از رهبران‌شان هستی! نگو که اشتباه می‌کند.»

مرد می‌گوید: «باید شما را برگردانم بالا.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه