کتاب هزار فرسنگ تا آزادی
معرفی کتاب هزار فرسنگ تا آزادی
کتاب هزار فرسنگ تا آزادی نوشتهٔ یون سون کیم و ترجمهٔ زینب کاظمخواه است و نشر ثالث آن را منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ فرار یون سون کیم از کرهٔ شمالی است.
درباره کتاب هزار فرسنگ تا آزادی
کتاب هزار فرسنگ تا آزادی نوشتهٔ یون سون کیم داستان فرار هیجانانگیز او از کشور کرهٔ شمالی است. کشوری کمونیستی که مردمش همچون کارگرانی از همهجا بیخبر روزگار میگذرانند. او در ۱۲سالگی در حالی که مادر و خواهرش در گیرودار قحطی اوایل دههٔ نود، برای تهیهٔ غذا از خانه بیرون رفتهاند، بهتنهایی و بدون هیچ پولی سوار اتوبوس میشود تا خود را نجات دهد.
در اوایل دههٔ نود، شهر پیونگ یانگ شاهد یک قحطی مرگبار بود. بر اساس گزارشهایی که آن روزها مخابره میشد، هزاران کارگر گرسنه در خیابانها پرسه میزدند و در کمال ناامیدی تلاش میکردند تا غذایی برای سیرکردن شکم خود و خانوادههایشان پیدا کنند. آنها قربانی یکی از رازآلودترین فجایع کرهٔ شمالی شده بودند: قحطی بزرگی که به خاطر برنامهریزی نادرست، انزوا و سیاستهای غیرمسئولانه موسوم به «خوداتکایی» جمعیت ۲۵ میلیونی این کشور را به مرز نابودی کشانده بود.
این رمان گوشهای از رنج و سختی مردم بیپناه این کشور را در جریان قحطی توصیف کرده است.
خواندن کتاب هزار فرسنگ تا آزادی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ سرگذشت انسانهای رنجکشیده و زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
درباره یون سون کیم
یون سون کیم در کرهٔ شمالی به دنیا آمد. در ۱۱سالگی، از کشورش فرار کرد و سفر دلهرهآور و پرمشقتی را آغاز کرد که ۹ سال طول کشید و منجر به آزادی او شد. یون سون در یک سازمان غیردولتی برای ترویج حقوق بشر در کرهٔ شمالی کار میکند.
بخشی از کتاب هزار فرسنگ تا آزادی
برای سومینبار در هفته گذشته تصمیم گرفتم برای گشتن دنبال مادر و خواهر بزرگم، کئومسان، بیرون بروم. چون در شهر اوندئوک چیزی برای خوردن نمانده بود، آنها شش روز پیش برای یافتن غذا آپارتمانمان را به مقصد راجینـ سانبونگ، یک شهر بزرگ در همسایگی، ترک کرده بودند. تمام شجاعتی را که در من مانده بود جمع کردم، از پلی که روی رودخانه بود و جاده اصلی را به ایستگاه راهآهن میرساند، عبور کردم. آدمهای زیادی در پیادهرو نبودند، اما با این همه برای اطمینان هر کسی را که رد میشد با دقت نگاه میکردم که نکند مادر از مسیر دیگری برگردد. در سمت چپم، نگاهی گذرا به مغازه نودل انداختم، جایی که قبلاً عاشق غذا خوردن در آن بودم، مغازهای که پدرم در مناسبتهای خاصی مرا به آنجا میبرد. کمی آنطرفتر از جاده، چشمم به استودیوی عکاسی خورد که یک بار با خانوادهام آنجا عکس خانوادگی گرفته بودیم. وقتی در نهایت به ایستگاه اتوبوس رسیدم اجازه دادند، عقب یک اتوبوس رفت و برگشت شلوغ در راه راجینـ سانبونگ، که سفر با آن حدود یک ساعت طول میکشد، مجانی سوار شوم. شاید چون هنوز بچه بودم، اجازه دادند مجانی سفر کنم.
در کل سفر، مأیوس از پیدا کردن مادرم، مضطرب هر ماشین و کامیونی را که از کنارمان میگذشت با دقت نگاه میکردم. تلاشم بیهوده بود؛ در ترمینال، خودم را تنها در محاصره مردان مسلح یونیفرمپوش دیدم. روبرویم حصاری برقی بود که از ورودی راجین_ سانبونگ محافظت میکرد. یک اجازهنامهٔ مخصوص برای ورود به شهر لازم بود. باید کنار دروازه حداقل یک ساعت یا همین حدود منتظر میماندم، امیدوارانه و نگران به هر کسی که آنجا را ترک میکرد نگاه میکردم و در جستجوی صورت مادرم بودم. متأسفانه نه مادرم و نه کئومسان از میان جمعیت نمایان نشدند. در نهایت با شروع گرگ و میش، مأیوس و دلسرد تصمیم گرفتم به خانه برگردم. قبلاً هم دوبار همین سفر را انجام داده بودم، اما بعد از این سفر مطمئن شدم که آن دو نفر دیگر هیچوقت برنمیگردند. حتماً باید اتفاقی برایشان افتاده باشد، یا شاید هم برای من افتاده بود، آنها تصمیم گرفته بودند مرا رها کنند. با قلبی شکسته و رنجور، از مادرم آزرده شدم. وقتی داشت میرفت به من گفت که «ظرف دو یا سه روز» با چیزی برای خوردن برمیگردد. او من را با پانزده وون کره شمالی __ پولی که آن زمان در چشم من مثل یک ثروت بزرگ به نظر میرسید ــ برای زنده ماندن ترک کرد. ابتدا هیجانزده بودم، هرگز در زندگیام آنقدر پول نداشتم. چشمانم از هیجان برق میزد. مثل یک آدم بزرگ واقعی، با افتخار به جانگمادانگ بازار کنار رودخانه رفتم.
***
در کشوی میز قهوهخوری، یک دفترچه و مداد -از جمله چیزهای معدود باارزشی که داشتیم و نفروخته بودیم- پیدا کردم. کاغذهای دفترچه باکیفیت بودند. در تاریک و روشنا دولا شدم، شروع به نوشتن کردم. در دفترچه، تمام کوششها و رنج و محنتهایی را که برده بودم و همینطور سه بار رفت و برگشتم به راجین_ سانبونگ را بازگو کردم. مدادم را محکم روی کاغذ فشار میدادم و پر از ناامیدی بودم، کل صفحه را پر کردم.
نوشتم: «مامان، منتظرت بودم. شش روز منتظرت بودم. احساس میکنم به زودی میمیرم. چرا هنوز برنگشتهای؟»
بعد از تمام شدن صفحه، شروع به گریه کردم و احساس میکردم که به گل نشستهام، تاریکی شب کمکم شروع شد و مرا احاطه کرد. ناگهان، صدایی از طبقات شنیدم. قلبم داشت از جایش در میآمد.
آه! فقط یکی از همسایهها به آپارتمانش برگشته بود. وصیتنامهام را روی میز قهوهخوری گذاشتم. صورتم غرق اشک شد. جانم را ازدسترفته میدیدم.
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
نظرات کاربران
..مهاجرت به من اجازه داد تا بعضی از پروپاگانداهایی را که به خورد ما داده بودند از یاد ببرم و توانستم واقعیت را با چشمان خود ببینم و قضاوت کنم:سرزمینم زیر دست سلسه ای خونخوار است.کیم پدر دوست داشتنی ما
به نظرم کتابهای روایی شبیه به این را باید همراه کتابهایی با موضوع مشابه خواند. من همه کتابهای روایت های افراد گریخته از کره شمالی را که به فارسی ترجمه شده خوانده ام. این روایت ها گاهی متناقضند که میتوان
هزار فرسنگ تا آزادی؛ چقدر ملموسه این جمله تو این روزا!! بریده های این کتاب رو بخونید...
داستان از اواخر قرن 20 شروع میشود، از کودکی نویسنده، که گرسنه است و خانواده اش او را ترک میکنند و قول میدهند دست پر برگردند، اما خبری نمیشود . . . در میان داستان با نماد های حاکمیت تمامیت
موضوع کتاب من در آینده کلیه O+ موجود تضمینی جهات تامین مخارج مهاجرت
کتاب رو نخوندم ولی این تعداد کتاب در مورد فرار از کره شمالی چه چیزی رو میتونه برسونه؟ یا چه چیزی رو میخواد برسونه؟
ترجمه خیلی خوب بود. داستان خوب شروع شد و شرح وقایع قبل از فرار از کره بصورت مناسبی داده شده ولی بعنوان خاطرات سفری که ۹ سال طول کشیده، انتظار توضیحات و جزئیات بیشتری داشتم.نویسنده از خیلی از وقایع مهم،
چرا تخفیفشو بردااااشتییین تا ما خواستیم بخریم. رایگانش کنید مناسب ایامه
کتاب فوق العاده ای هستش!امیدوارم مردم کره شمالی هرچه زودتر آزادیشونو بدست بیارن و برای نویسنده خوش ذوق این کتاب سلامتی و موفقیت آرزو میکنم همچنین واسه خانوادش و بخصوص داداش کوچیکش
واقعا این کتاب ذهن ادم رو میلرزونه ، یه لرزش خوب . اخرای کتاب نمیخواستم تموم شه . کودکی و نوجوانی خیلی سختی داشتم و همزاد پنداری میکردم با دختر این کتاب . همه بخونید و شک نکنید جزو بهترین