بریدههایی از کتاب هزار فرسنگ تا آزادی
۴٫۱
(۲۷۲)
وقتی بچه بودم و زمانی که هنوز کیم ایلـ سونگ زنده بود، به ما قول داد، روزانه «برنج و سوپ گوشت» بدهد. اما بیش از بیستوپنج سال بعد، این هدف همچنان محقق نشده بود
parvaz
اما در عین حال باور داشتم که رژیم برای مدت طولانی دوام نخواهد آورد. هیچکس نمیتوانست به طور قطعی پیشبینی کند، اما اطلاعاتی که از طریق قاچاقچیان غیرقانونی در طول مرز چین به دست آوردیم ثابت میکرد که مردم کره شمالی دیگر ایمان و باوری به رژیم ندارند.
parvaz
من و خواهرم دیگر به مدرسه نرفتیم. ما مشغول جستجوی ریشه گیاهان و هیزم در کوهها بودیم. برای زنده ماندن ریشهها را میخوردیم و هیزمها را میفروختیم.
Dexter
و ناگهان اعلام کرد: «رئیسجمهور کیم ایل_ سونگ درگذشت.» و بعد به گریه افتاد.
پدرم از شوک فلج شده بود. مجری که این خبر را گفت انگار آسمان فرو ریخت. من و خواهرم نگران به پدرمان نگاه میکردیم. تصاویری که روی تلویزیون نشان میداد همه ما را مات و مبهوت کرده بود. واقعاً نمیفهمیدم که چه اتفاقی افتاده است، اما میدانستم که چیزی تصورناپذیر رخ داده بود.
کمی بعد، مادرم با گریه از سر کار به خانه آمد. هیچوقت قبلاً او را اینطور ندیده بودم. در بیمارستان او خبر را با همکارانش شنیده بود و یکی از آنها به خاطر شوک، دچار حملهٔ قلبی شده بود. در آن روز، بسیاری از مردم کشور از این شوک مردند
parvaz
برای من اینگونه است که خود را اهل تمام سرزمین کره میدانم. هر وقت کسی از من میپرسد اهل کجا هستم جواب میدهم: «اهل کرهام.» و اگر بپرسند: «شمال یا جنوب؟» جواب میدهم: «هر دو!» فکر میکنم این بهترین جواب ممکن است.
پروا
چرا بیشتر مردم کشورم به زندگی در چنان رنج و عذابی ادامه میدهند؟
yazdaan
ما کیم ایل_ سونگ و پسر و جانشینش، کیم جونگـ ایل، را با تمام وجودمان دوست داشتیم. آنها برای ما مثل بابانوئل بچههای دیگر دنیا بودند. ۱۵ آوریل و ۱۶ فوریه، روز تولد مبارک آنها، روزهایی حیرتآور برای بچهها بود. برای تولد هر کدام یک کیلو شیرینی میگرفتیم. شب قبل از تولدشان بینهایت هیجانزده بودیم و در این شبها اصلاً خوابمان نمیبرد. صبح تولد آنها، با یونیفرم کاملاً تمیزمان، با افتخار برای گرفتن کیسههای پلاستیکی میرفتیم که رویش این نوشته چاپ شده بود: «هیچ چیز در دنیا نیست که حسرتش را بخوریم.»
Morteza Rahmani
من و خانوادهام نسبتاً خوششانس بودیم. ما با مردی دوست شدیم که در بیابان دچار بیآبی شدید و مجبور شده بود ادرار خودش را بنوشد.
کالیو
او در کارخانهٔ اسلحهسازی «بیستم ژانویه» کار میکرد؛ کارخانهای که به خاطر یادبود روزی که کیم ایلسونگ، پایهگذار کره شمالی، از این کارخانه دیدن کرده بود به این اسم نامیده شد. در کره شمالی، نام اغلب ساختمانها تاریخ بودند که به افتخار بازدید رهبران کره شمالی در آن تاریخ نامگذاری شده بودند.
Morteza Rahmani
دسترسی به اینترنت بسیار محدود است و فقط برای اعضای درجه بالای حزب کارگر قابل دسترس است. نگاه کردن برنامههای تلویزیونهای خارجی، تماس با خارج از کشور یا رد و بدل کردن ایمیل با خارجیها به شدت ممنوع است و اگر کسی این کار را انجام دهد مجازاتش زندانی شدن در یکی از اردوگاههای کار اجباری بدنام کشور است.
حاج خانوم
«رئیسجمهور ابدی» ما، کیم ایل_ سونگ، و جانشینش «رهبر عزیز»، کیم جونگـ ایل
Dexter
رؤیایم این است که یک روز مردمم را در شمال آزاد از دیکتاتوریای که دهههاست آنها را در ترس، فلاکت و انزوا و دور از تمام دنیا نگه داشته است ببینم. برای اینکه این رؤیا به واقعیت بپیوندد، همه دنیا باید چشمانش را به وحشتی که در حال حاضر در کره شمالی حکمفرماست باز کند.
سلسلهٔ کیم با در انزوا قرار دادن کشور، موفق عمل کرده است و همین موضوع باعث شده است دنیا به راحتی این کشور را فراموش کند. اگر شرح حال من بتواند نقش کوچکی در بالا
پروا
حالا فهمیدهام که کشور ما در واقع زندانی بزرگ است، جایی که بازداشتشدگان از بدبختیشان بیخبرند، زیرا اولین اولویت آنها همیشه جنگیدن برای زندگیشان بوده است.
maryam
«هیچ چیز در دنیا نیست که حسرتش را بخوریم.» فکر میکنم این یکی از راههایی بود تا رژیم مطمئن شود که ما میفهمیم کسی خوشحالتر از ما وجود ندارد.
maryam
ممکن است خودخواهی به نظر برسد، اما وقتی برای زنده ماندن میجنگی، سخت است دلسوز و مهربان باشی.
|ZaHra|
مردم من، کاملاً در دنیایی بسته در انزوا زندگی میکنند. نمیشود آنها را به خاطر طغیان نکردن سرزنش کرد، زیرا نمیدانند چطور عقایدشان را شکل دهند و کاملاً محدودهٔ واقعی بدبختیشان را درک نمیکنند. کار سختی است که واقعیت تلخ دیکتاتوری را بسنجیم. دسترسی به اینترنت بسیار محدود است و فقط برای اعضای درجه بالای حزب کارگر قابل دسترس است. نگاه کردن برنامههای تلویزیونهای خارجی، تماس با خارج از کشور یا رد و بدل کردن ایمیل با خارجیها به شدت ممنوع است و اگر کسی این کار را انجام دهد مجازاتش زندانی شدن در یکی از اردوگاههای کار اجباری بدنام کشور است.
پروا
از میان گیت عبور کردیم و به معبر دیگری رسیدیم. دیگر در کرهٔ جنوبی بودم و هرگز داخل یک فرودگاه را ندیده بودم.
از پنجره، با چشمان گشاد به کشور جدید خیره شده بودم. از تمیزیاش متعجب بودم.
پروا
ما فیلمهایی در بارهٔ قهرمانانی میدیدیم که علیه استعمارگران امپریالیست ژاپنی میجنگیدند. در اطراف پرده سینما، نوشتهای بود: «بیایید پشت سرکردهٔ بزرگمان کیم جونگ_ ایل با هم متحد شویم!»
Morteza Rahmani
امروز وقتی این چیزها را مینویسم، بیستوپنج سالهام و برنامههایی برای آینده دارم. اینجا میتوانم رؤیای انجام دادن کارهایی را داشته باشم که در طول زندگی قبلی حتا نمیدانستم آنها وجود دارند.
🍃Moh3n
او برای ما خدا بود، این احتمال که بمیرد تصورناپذیر بود. آیا میتوانستیم همچنان بدون خدایمان زندگی کنیم؟ بدون پدرمان؟
پروا
ناگهان صدای بلند در زدن را شنیدیم. وقتی در را باز کردیم، مردی را دیدیم که مثل موش آبکشیده در ایوان ما ایستاده بود. او رئیس محلهٔ ما بود که به نام اینمینبانجانگ میشناختیم. فقط آوردن نام او کافی بود تا ترس همه محله را بگیرد، زیرا او مأمور رصد کردن و گزارش هر چیزی که در بلوک ما اتفاق میافتاد، به مقامات بود.
کل کشور پر بود از این افراد مزاحم، کسانی که حتا این روزها رژیم را در به دست گرفتن زندگی بیستوپنج میلیون مردم کره شمالی در چنگال آهنین خود مطمئن میکنند.
پروا
نوشتم: «مامان، منتظرت بودم. شش روز منتظرت بودم. احساس میکنم به زودی میمیرم. چرا هنوز برنگشتهای؟»
بعد از تمام شدن صفحه، شروع به گریه کردم
yazdaan
در آن روز، بسیاری از مردم کشور از این شوک مردند.
Fatemeh Karimian
ما هرگز نباید به چین میآمدیم. سه ساعت من، مادرم و کئومسان، در دل تاریکی در حومه چین راه رفتیم تا یک ایستگاه اتوبوس پیدا کنیم. برای فرار... ترک کردن مردی وحشی که ما را مثل یک زندانی نگاه داشته بود. مادرم یک شب بعد از بحث تند و زنندهای با همسر چینیاش تصمیم گرفت که فرار کنیم.
او به زنی که ما را فروخته بود گفته بود: «از او میخوام که برام یه پسر بیاره.» چند ماه بود که او مادرم را برای این خواسته مورد اذیت و آزار قرار میداد.
z_a217
در بازدید از اداره پست به ما نشان دادند چطور یک بسته را ارسال کنیم. بعد ما را به بانک بردند و یاد دادند چطور از عابربانک استفاده کنیم. هم مجذوب و هم کاملاً شکستخورده بودم. هیچکدام از توضیحات را نمیفهمیدم؛ من از دنیای کاملاً متفاوتی آمده بودم و از سیستمهای مالیای که به ما توضیح میدادند هیچ تصوری نداشتم.
کاربر ۹۶۹۸۴۰
من داستانم را بازگو کردم، اینکه چطور به خاطر گرسنگی کشورم را ترک کردم. توضیح دادم که حالا گرسنگی دیگری دارم: گرسنهٔ دیدن بقیهٔ دنیا هستم. میخواستم بدانم دیگران چطور زندگی میکنند.
🍃Moh3n
ممکن است خودخواهی به نظر برسد، اما وقتی برای زنده ماندن میجنگی، سخت است دلسوز و مهربان باشی.
صبا
آنها داستانهایی از خانوادههایی میگفتند که به چین فرار کردهاند و حالشان آنجا خوب است. ابتدا مادرم حرف آنها را باور نمیکرد، زیرا وقتی جوان بود شنیده بود که کشور ما بهتر از چین است. در روزهای جوانیاش این چینیها بودند که برای رفع گرسنگی در آرزوی آمدن به کره شمالی بودند. چقدر اوضاع زود عوض شد!
🍃Moh3n
او با صدای آرام و ناکامی گفت: «تنها چیزی که اینجا برای انجام دادن وجود داره، مردنه. همهمون میمیریم.»
Armin
اگر شرح حال من بتواند نقش کوچکی در بالا بردن سطح آگاهی جهانی در بارهٔ رنج و تراژدیای داشته باشد که به دستان این رژیم اتفاق میافتد، بنابراین همه آنچه متحمل شدهام بیهوده نخواهد بود.
🍃Moh3n
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۱۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
تومان