کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟
معرفی کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟
کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟ یکی از آثار دبی فورد در حوزه خودیاری و روانشناسی است. این کتاب با ترجمه مرضیه مروتی پسند و توسط بنیاد فرهنگ زندگی منتشر شده است.
درباره کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟
برای بیشتر ما پذیرش این که انسان ضعیفی هستیم راحتتر از این است که بپذیریم انسان با عظمت و توانایی هستیم. همین احساس ضعف باعث میشود خود را گرفتار زندگیای کنیم که آن را دوست نداریم و با آن احساس خوبی نداریم. با خواندن کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟ اثر دبی فورد، عمیقاً درمییابیم تنها یک مانع مهم و اساسی برای دسترسی ما به عظمت و خواستههایمان وجود دارد و آن باور ما است. دبی فورد با بیان سرگذشت خود، مشکلاتش و راههای پایداریاش با توکل به خداوند در این کتاب در تلاش است به ما بیاموزد با شناخت این مانع و برداشتن آن به عظمت خود دست مییابیم و با زیستن خودِ تازه، انگیزه، اعتماد به نفس، شجاعت و احساس رضایت بیشتری در زندگی خواهیم یافت.
این کتاب مسیری به امکان یک زندگی فوقالعاده با انتخابهای فوقالعادهای است که از طریق قدرت شگفتانگیز دعای اصیل امکانپذیر میشود. این کتاب را فقط یک بار با هدف الهام گرفتن نخوانید - هر روز بخوانید، با هدف روبرو شدن با نفحه جدیدی از زندگی.
درباره دبی فورد
دبی فورد نویسنده، مدرس، معلم و سخنران مشهور آمریکایی است. بیشترین شهرت او برای کتاب نیمه تاریک وجود است که توسط نیویورک تایمز در سال ۱۹۹۸ با هدف کمک به خوانندگان خود در غلبه بر سایه فردی با کمک روانشناسی مدرن و دستورالعملهای معنوی به چاپ رسیدهاست. دبی فورد، به عنوان مشاور خانواده و راهنمای خودیاری، در برنامههای رادیویی و تلویزیونی گوناگون حضور پیوسته داشت و یک شخصیت رسانهای محبوب و پرطرفدار به شمار میرفت. او در سن ۵۷ سالگی پس از یک مبارزه طولانی با بیماری سرطان در خانهاش در سندیگو درگذشت.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
اگر به کتابهای معنوی و انگیزشی علاقه دارید، و دوست دارید خودتان را بیشتر بشناسید و با خودتان مهربانتر باشید، خواندن کتاب چگونه خود با عظمتی بسازیم؟ برای شما مفید خواهد بود.
اگر شنیدن کتابها را به خواندن آنها ترجیح میدهید میتوانید کتاب صوتی چگونه خود باعظمتی بسازیم را با صدای مرضیه بدرقه بشنوید.
بخشی از کتاب چگونه خود باعظمتی بسازیم؟
در چهارمین مرکز ترک اعتیادم بودم و روز دهم از یک برنامه بیست و هشت روزه بود. بیش از پانزده سال بود که اعتیاد داشتم با تمام آن نا امنیها و تنفر از خود که منجر به آن اعتیاد شده بود. از این مرکز بیرون میآمدم و به مرکز دیگری میرفتم و به نظر میرسید نمیتوانم دوره را به پایان برسانم. حدود روز دهم، کمکم احساس قدرت، اراده و امید میکردم و متقاعد میشدم که «به آن رسیدهام». نمیدانم فکر میکردم به چه چیزی رسیدهام، اما دردی که مرا به آن مرکز درمانی کشانده بود معمولاً در این مرحله کمرنگ میشد و جای آن را نیازی نومیدانه به فرار میگرفت. اما در این روز خاص با حساسیتی عجیب آگاه بودم که «فرار از زندان» مرا به کجا خواهد برد. هیچ چیز پنهان و ناشناخته نبود زیرا پیش از این بسیار اتفاق افتاده بود. من با زرنگی از مرکز درمانی فرار میکردم با این ادعا که شفا یافتهام و به روشنبینی و آزادی از اعتیادهایم دست یافتهام - و سپس، چند ساعت یا چند روز بعد به همان چرخه معیوب باز میگشتم و بدنم را از مواد پر میکردم به امید رسیدن به لحظهای احساس خوب - و به درون اعماق جهنم و ناامیدی فرو میرفتم.
در آن صبح خاص به لطف خدا سرانجام قادر شدم ببینم مسیر فرار مرا به کجا میرساند. و بدون سایهای از تردید میدانستم که نمیتوانم یک بار دیگر آن را تکرار کنم. میدانستم که اگر فرار کنم یا سر جای اولم باز میگردم یا از آن هم بدتر، میمیرم. حتی با این آگاهی باز هم وجودم از میل و انگیزه به فرار پر شد. صداهای درون سرم بلندتر و بلندتر شده بودند: فرار کن، دبی، فرار کن! از اینجا برو! تو از آنها نیستی. تو نیازی به این کار نداری. میتوانی تنهایی از پس آن برآیی! ساعتها توجهم را به این صدای درونی معطوف کردم و گوش دادم. میخواستم باورش کنم. میخواستم حقیقت داشته باشد. اما واقعیت تلخ این بود که این صدا پیش از این، مرا بارها درمانده کرده بود. بنابراین، برای اولین بار تصمیم گرفتم در برابر وسوسههای این صدا مقاومت کنم و انتخاب کردم که حداقل این امکان را بررسی کنم که شاید نیرویی در درونم باشد که بتواند مرا تسکین دهد که در جایی که قادر به کمک به خودم نبودم، به من کمک کند.
بنابراین از جلسه گروهدرمانی عذرخواهی کردم (با خوشحالی) و به ته راهرویی تاریک و کثیف رفتم که به دستشویی منتهی میشد. باید به شما بگویم که دستشویی این مرکز درمانی جای نفرتانگیزی بود. بوی ادرار خشکشده میداد. بوی گند تقریباً بیش از چیزی بود که بتوانم تحمل کنم.
کاشیهای کف و ملات بین آنها که احتمالاً زمانی خاکستری بودند حالا سیاه شده بودند. من کمی وسواس تمیزی دارم و اولویت اولم زیبایی است. زیبایی را لازم دارم. مشتاق آن هستم. این دستشویی نه تمیز بود نه زیبا. اما من به قدری از عواطف و هیجانات منفی پر بودم و به قدری محتاج کمک، که تصمیم گرفتم کار غیر قابل باور را انجام دهم: روی زمین روی دستها و پاهایم در حالت سجده به دعا مشغول شدم. از خدا - یا قدرت برترم، چیزی که در برنامه دوازده مرحلهای میگویند - خواستم که نزدم بیاید، به من کمک کند و مرا از درد و خود ویرانگریم نجات دهد. بدنم میلرزید و اشک روی گونههایم غلطیده بود. درمانده بودم. اگر چه در بسیاری برنامههای دوازده مرحلهای شنیده بودم افراد در مورد خدا صحبت میکنند، برای من خدا چیزی جز یک مفهوم در ذهنم نبود. شناخت یا تجربهای واقعی از خدا در درونم وجود نداشت.
برای چند دقیقه به غرولند درون ذهنم گوش دادم که میگفت چقدر کارم احمقانه است، چقدر نفرتانگیزم که اینجا نشستهام و چقدر دستپاچهام که دارم به قدرتی التماس میکنم که حتی به آن باور نداشتم. از دست خدا عصبانی بودم، از دست والدینم، از دست همه کسانی که آزارم داده بودند، باور داشتم دلیل اینجا بودنم و سر فرود آوردنم در برابر این پستی، آنها هستند. سعی کردم به خودم بقبولانم که میتوانم برخیزم و بروم، اما ترسم از این که اگر فرار کنم خواهم مرد، مرا وادار به ماندن کرد.
حجم
۱۶۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۱۶۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
چرا انقدر گرون کردید...من اینجا میام که کتاب ارزونتر در دسترسم باشه..بیایید اینجارو هم گرون کنید که که کتابم آدم نتونه بخونه😏
این همون کتاب آسمان پرستاره وجود هست که در تاقچه با نصف همین قیمت موجوده. کتاب فوق العادست
چه خبر خود کتاب مگه چنده که بیست و دوتومان زدین فایل پی دی اف رو هم بزارید خوب
این کتاب با بیان متفاوت و ساده ای که داره نشون میده چطور اعتراف به ندانستن نتوانستن هست که دریچه معنویت رو به روی ما باز می کنه و روح ما رو به آرامش می رسونه. من قبلاً از اینکه
گرونه بی انصافا..فیدیبو صوتیش ۱۷۵۰۰ هست
عالیه