دانلود و خرید کتاب آینه و چند داستان دیگر هاروکی موراکامی ترجمه مصطفی تجلی
تصویر جلد کتاب آینه و چند داستان دیگر

کتاب آینه و چند داستان دیگر

معرفی کتاب آینه و چند داستان دیگر

«آینه و چند داستان دیگر» نام کتابی از هاروکی موراکامی (-۱۹۴۹) است که ۱۵ داستان این نویسنده موفق ژاپنی را در خود جای داده‌است. موراکامی در ایران با داستان «کافکا در کرانه» شناخته شد. او چهار مجموعه داستان کوتاه دارد که از سوی منتقدان و خوانندگانش با اقبال بسیاری روبه‌رو شده‌است. نشریه گاردین موراکامی را از بزرگترین نویسندگان جهان می‌داند. ارزش‌های انسانی، بحران هویت، معنویت و مناسبات پیچیده‌ی جامعه‌ی ژاپن بخش‌های جدانشدنی داستان‌ها و دغدغه‌های او هستند. این که آدم‌های داستان‌هایش معمولا در دام مناسباتی می‌افتند که گویی درک درستی از آن ندارند و چگونگی خلاصی آنها از این روابط، داستان‌های این نویسنده را جذاب و خواندنی کرده‌است. بخش کوتاهی از داستان «همسر من یک مرد یخی است» را می‌خوانید: اولین باری که او را ملاقات کردم، در هتلی در یک تفریحگاه اسکی بود. تصور کردن مکانی مناسب‌تر برای ملاقات با یک مرد یخی، کاری بسیار دشوار است. او در لابی هتل که از حضور جوانان شلوغ و پرهمهمه بود، در گوشه‌ای دور از شومینه نشسته و غرق مطالعهٔ کتابش بود. تقریباً نزدیک ظهر بود، امّا به نظر می‌رسید نور شفاف و سرد صبحگاه فقط روی او می‌درخشد. یکی از دوستانم در گوشم زمزمه کرد: «اون مرد یخیه.» آن موقع هیچ نظری نداشتم که یک مرد یخی ممکن است چطور شخصی باشد و دوستم هم نمی‌توانست کمکی به من بکند. تمام آنچه که می‌دانست این بود که او مردی است به نام مرد یخی. با لحنی جدی اضافه کرد: «حتماً به این خاطر به این اسم صداش می‌زنن که از یخ ساخته شده».
معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

Ali_KamalipouR
۱۳۹۸/۰۶/۰۸

اولین کتاب و تا این لحظه آخرین کتابی که از موراکامی خوندم بد نبود قابل قبول بود

کاوشگر
۱۳۹۹/۰۳/۰۳

داستان هان مرد هفتم و همسر من یک مرد یخیست و داستان یک عمه ی بینوا رو خیلی دوست داشتم...متن پر از اشتباه تایپی بود و بعضی جاها یه کلماتی عجیبی به کار برده شده بود که معنی نداشت!...در کل

- بیشتر
Tamim Nazari
۱۴۰۱/۱۱/۰۵

هر کاری میکنید، بکنید، فقط این کتاب رو آخر شب نخونید...

هانا
۱۳۹۸/۰۵/۱۴

دیگه از نثر موراکامی لذت نمی برم😐این اتفاق قبلاً هم در مورد امیرخانی افتاده بود.بنظرم امکان ارتباط گرفتن با داستانهاش هرچی پیش میره ، کم و کمتر میشه.انگار پیر شده و دیگه حوصله پرداخت شخصیت هاش و نداره و سعی

- بیشتر
ترسناک ترین چیزی که در جهان وجود دارد، خود ما هستیم
Kamand
به نظر می‌رسید تمام زندگی من حول همین مسئله می‌چرخد که تلاش کنم متوجه شوم زمان مناسب در یک مکالمه برای خداحافظی را دریابم.
Mehr
ترس بدترین چیزه. دردی که تصور می‌کنم، بدتر از درد واقعیه
Mehr
برخلاف دوست اولم که خودش را کشت، این دوستانم فرصت نداشتند درک کنند که دارند می‌میرند. مرگ برای آن‌ها درست مانند بالا رفتن از راه پله‌ای بود که قبلاً میلیون‌ها بار از آن بالا رفته بودند و ناگهان متوجه می‌شوند یکی ا ز پله‌ها مفقود شده است.
Tamim Nazari
وقتی به نظر دبوسی رسید با اپرایی که در حال نوشتنش بود به هیچ جایی نمی‌رسه، ماجرا رو این شکلی توصیف کرد: «من روزها رو صرف دنبال کردن هیچی می‌کنم. این یعنی تولید هیچ.»
Mehr
همه جور اختلالات عصبی وجود داره. حتی اگه علتی مشابه داشته باشن، اما میلیون‌ها علامت متفاوت دارن. درست مثل زمین لرزه می‌مونه. انرژی زیر زمین یکیه، امّا نتایج بسته به این که کجا اتفاق میفته، متفاوته. یک جا ممکنه جزیره‌ای غرق بشه، یک جای دیگر جزیرهٔ جدید شکل بگیره.
Mehr
شروع به جمع کردن وسایلمان کردیم. به محض اینکه چمدان‌هایمان پر شدند و آن‌ها را کنار تخت گذاشتیم، اتاق ناگهان سرد و بیگانه به نظر رسید. تعطیلات ما به پایان رسیده بود.
Mehr
زن گفت: «مطمئنم از اون بالا طوری به نظر می‌رسیم که اوقات خیلی خوبی داریم و اینجا داریم آفتاب می‌گیریم و هیچ دغدغه‌ای هم تو دنیا نداریم.» - «حق با شماست.» او گفت: «وقتی اون بالا هستی، خیلی چیزها زیبا به نظر می‌رسن.»
Mehr
خاطراتش محو شده بودند، امّا هنوز هم آنجا حضور داشتند. همان جایی که همیشه بوده‌اند و با تمام آن وزنی که خاطره‌ها می‌توانند داشته باشند.
Mehr
تنها چیزی که برای او کاملاً ملموس بود، حس فقدان بود.
Mehr
به خود گفت: «همه چیز دیگر تمام شده. مهم نیست چقدر تلاش می‌کنم، امّا همه چیز تمام شد.»
Mehr
عنصری، اندک عجیب در این عدم تنهایی وجود داشت، این واقعیت که او دیگر تنها نبود، باعث شده بود از احتمال دوباره تنها شدن به وحشت بیفتد. این فکر ذهن او را تسخیر کرده بود که اگر دوباره تنها شد، باید چه کند؟
Mehr
او بیش از آنچه که بخواهد در مورد خودش صحبت کند، از گوش دادن به حرف‌های دیگران لذت می‌برد. به همین دلیل هرکس که او را می‌شناخت، از او خوشش می آمد. درعین حال برایش غیرممکن بود که روابطی با مردم شکل دهد که ورای سطح تعاملات روزمره برود.
Mehr
سرگرد همه نوع غذا و شیر و لیکور را برای او فراهم می‌کرد، موادی که بدست آوردنشان در آن روزها بسیار دشوار بود. او با خود اندیشید: اصلاً بد نیست، زمان بدی برای زنده ماندن نیست.
Mehr
با خود اندیشید: هرگز زندگی را درک نمی‌کنم.
Mehr
او متقاعد شده بود که آنجا می‌میرد. امّا چشم انداز مرگ آنقدرها هم باعث وحشت‌اش نشده بود. لحظه‌ای کوتاه از درد و تمام.
Mehr
برای لحظه‌ای در مکانی عجیب و مبهم ایستاده بودم. جایی که چیزهایی که می‌دیدم، وجود نداشتند و ندیده‌ها وجود داشتند.
Mehr
فکر می‌کنم منظورش این بوده چیزی که همه می‌تونن اونو ببینن، چندان هم مهم نیست ... حدس من اینه.
Mehr
ترسناک ترین چیزی که در جهان وجود دارد، خود ما هستیم، شما چه فکر می‌کنید؟
Mehr
«آیا مسئلهٔ خاصی اتفاق افتاده؟ راجع به چیزی می‌خواستی با من صحبت کنی؟» گفتم: «نه چیز خاصی نیست. می‌تونیم بعدا راجع بهش صحبت کنیم.» «بله، ما زمان زیادی داریم ...» ده هزار سال، بیست هزار سال و من می‌توانستم صبر کنم.
Tamim Nazari

حجم

۲۲۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

حجم

۲۲۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان