دانلود و خرید کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد دوم) علی شمیسا
تصویر جلد کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد دوم)

کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد دوم)

نویسنده:علی شمیسا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد دوم)

«مردان مجنون زنان لیلی (جلد دوم)» به قلم دکتر علی شمیسا (-۱۳۴۶)، سعی دارد مفاهیم رفتارشناسی زناشویی را با تکیه بر ادبیات و نماد «لیلی و مجنون» و ترکیب آن با روان‌شناسی امروز بیان کند. روابط زناشویی جای بحث بسیار دارد، در این اثر سعی شده در هر بخش به جنبه‌ای از روابط زناشویی پرداخته شده و برای درک بهتر آن، حکایتی مرتبط با آن موضوع ارائه شود و با تکیه بر مفاهیم تحلیل رفتار متقابل (TA) (من کودک، من بالغ و من والد) به تحلیل کوتاه این حکایت‌های خردمندانه و عاشقانه پرداخته‌ شود. این نوشتار قصد دارد بیشتر در راستای روان‌شناسی فرهنگ (Culture-psy) گام بردارد. روان‌شناسی فرهنگ با زاویه‌ دید روان‌شناسی امروز، به تحلیل نمادها و نشانه‌های ادبیات و فرهنگ و هنر می‌پردازد. بخشی از کتاب را می‌خوانید: وقتی خودتان نباشید، زندگی برای شما سراسر دردسر می‌شود، زیرا زمانی‌که شما زن و شوهر از خودتان راضی نباشید و بخواهید همانند فرد دیگری رفتار و زندگی کنید، درگیری‌ها میان شما شروع می‌شود. وقتی زن تمام تلاش خود را به‌کار می‌برد تا از لحاظ ظاهری به فلان الگو و یا هنرپیشه نزدیک شود، به‌اجبار تغییراتی را در خود به وجود می‌آورد و این زمینه‌ی دور شدن از خود را فراهم می‌کند. اگر قورباغه‌ای، قورباغه باشد و اگر گربه‌ای، گربه باشد، غیرممکن است که بتواند یک ببر باشد. هرکسی باید بتواند در نقش فیزیولوژیک و روان‌شناختی خود ظاهر شود. وقتی شما یک زن و یک مادر هستید، باید در روابط زناشویی خود در این دو نقش با کیفیت ظاهر شوید؛ حال اگر شما به‌عنوان یک زن در مقابل همسر خود بخواهید شبه‌مرد باشید، هر روز با همسرتان جنگ و دعوا خواهید داشت و یا مرد اگر از نقش خود خارج شود و به‌جای این‌که تکیه‌گاه و حامی قدرتمند همسرش باشد، تغییر جهت دهد و به یک فرد متزلزل و ترسو تبدیل شود، طبیعی است که هیچ زنی از چنین مردی خوشش نمی‌آید و از حضورش لذت نمی‌برد.
سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۷/۰۷

کتاب صد و نود و نهم برنامه مطالعه از طرح کتابخانه همگانی ، مثل جلد اول ، مفید بود و جالب ، البته حکایات تکراری هم داشت که حالا من نمیگم که ریا نشه ، تعداد زیادی بریده به اشتراک گذاشتم برای

- بیشتر
فرهنگ معذرت‌خواهی دال بر ضعف و زبونی نیست.
سیّد جواد
سطح مقاومت خودتان را بالا ببرید
سیّد جواد
مردی که از مشکلات زندگی خسته شده بود، تصمیم به خودکشی گرفت. شبی در حالی‌که یک قرص نان زیربغلش بود، به اطراف شهر رفت. هنگامی‌که به تقاطع خطوط راه‌آهن رسید، روی ریل‌ها دراز کشید. پیرمردی که از آن‌جا می‌گذشت، از دیدن این صحنه متعجب شد و پرسید: «چرا این‌جا روی ریل‌ها خوابیده‌ای؟» مرد جواب داد: «می‌خواهم خودکشی کنم.» پیرمرد پرسید: «آن نان برای چیست؟» مرد جواب داد: «برای این‌که تا قطار برسد از گرسنگی نمیرم!»
سیّد جواد
نه گفتن! (از همین اکنون، نه گفتن را تمرین کنید!)
سیّد جواد
۳: این نیز بگذرد!
سیّد جواد
۹: فقط خودت باش!
سیّد جواد
زن: «دوستت دارم.» شوهر: «منم دوستت دارم.» زن: «ثابتش کن. داد بزن تا همه‌ی دنیا بفهمن.» شوهر کنار گوش زن زمزمه می‌کند: «دوستت دارم.» زن: «چرا آروم و برای من زمزمه می‌کنی؟» شوهر: «چون تو همه‌ی دنیای منی.»
سیّد جواد
ملانصرالدین خرش را گم کرده بود، فریاد می‌زد که هرکسی خرم را به من برگرداند، به او دو خر مژدگانی می‌دهم. به او گفتند: «این چه کار است، دو خر می‌دهی که یک خر به دست آوری؟!»‌ ملانصرالدین در جواب گفت: «شما لذت پیدا کردن و بخشیدن را نفهمیده‌اید!»
سیّد جواد
از یکی می‌پرسند: «می‌دانی چرا غواص‌ها از پشت، در آب می‌پرند؟» او می‌گوید: «آخر اگر از جلو بپرند می‌افتند داخل قایق!
سیّد جواد
یک دانش‌آموز با ترس، خطاب به معلمش گفت: «مرا ببخشید آقا! من نمی‌توانم جمله‌ای که در حاشیه‌ی مقاله‌ی قبلی من نوشته‌اید، بخوانم!» معلم جواب داد: «من نوشته بودم، خوش‌خط‌تر بنویس!»
سیّد جواد
مردی زنی گرفت که از قضا بچه‌ی هفت‌ماهه‌ای به‌دنیا آورد. او به‌سرعت به بازار رفت و وسایل تحصیل فرزندش را خرید و به خانه آورد. همسایه‌ها از او پرسیدند: «این چه کاری است که کرده‌ای، حالا موقع خرید وسایل تحصیل بچه نیست.» در جواب گفت: «بچه‌ای که به این زودی به دنیا بیاید، حتماً همین فردا می‌خواهد به مدرسه برود.»
سیّد جواد
زنی پارچه‌ای نزد خیاط برد تا برایش پیراهنی دلخواه بدوزد. او به خیاط گفت: «سابقه‌ی خیاط‌جماعت حاکی از بدقولی است. فردا به من نگویی: سوزنم گم شده بود و یا دکمه‌ی مناسب پیدا نشد و نتوانستم پیراهنت را به‌موقع آماده کنم. فردا به من نگویی: اُتویم سوخت و نتوانستم پیراهنت را به‌موقع آماده کنم. فردا به من نگویی: نخ خوب و همرنگ پیدا نکردم، مریض شدم، برق مغازه‌ام قطع شد، اندازه‌ات را گم کردم و نتوانستم پیراهنت را به‌موقع آماده کنم.» زن پس از همه‌ی این حرف‌ها، عصبانی و برافروخته شد و گفت: «اصلاً نمی‌خواهم برایم لباس بدوزی، یالا پارچه‌ام را پس بده» و اما خیاط، باز هم هیچ نگفت.
سیّد جواد
شم اقتصادی خود را فعال کنید
سیّد جواد
دختر کوچکی به مهمانشان گفت «می‌خواهی عروسک‌هامو ببینی؟» مهمان با مهربانی جواب داد: «آره عزیزم.» دخترک دوید و همه‌ی عروسک‌هایش را آورد. بعضی از آن‌ها خیلی بانمک بودند. در میان آن‌ها یک عروسک زیبا هم بود. مهمان از دخترک پرسید: «کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟» و پیش خودش فکر کرد که دخترک حتماً آن عروسک زیبا را انتخاب می‌کند، اما خیلی تعجب کرد وقتی دید دخترک به عروسک پاره‌ای، که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت: «اینو بیشتر از همه دوست دارم.» مهمان با کنجکاوی پرسید: «این‌که زیاد خوشگل نیست!» دخترک جواب داد: «آخه اگه منم دوستش نداشته باشم، دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه؛ اون وقت دلش می‌شکنه…»
سیّد جواد
سارق مسلحی وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد. وقتی پول‌ها را گرفت، رو به یکی از مشتریان بانک پرسید: «آیا شما دیدید که من در این بانک دزدی کنم؟» مرد با ترس پاسخ داد: «بله قربان، من دیدم.» پس دزد، اسلحه را به سمت سر مرد گرفت و شلیک کرد. این بار او رو به زوجی کرد که نزدیکش ایستاده بودند و از آن‌ها پرسید: «آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟» مرد با اطمینان و آرامش خاصی گفت: «نه قربان، من ندیدم، اما فکر می‌کنم همسرم دید!»
سیّد جواد
معذرت‌خواهی باید از آلودگی و دروغ دور باشد و گرنه تأثیری منفی خواهد گذاشت.
سیّد جواد
زنی، نزد پزشکی رفت تا آپاندیسش را بردارد. دکتر پرسید: «آیا مزاحم شماست؟» زن گفت: «نه، آن مسئله‌ای نیست. همه‌ی زنان باشگاهی که من در آن عضوم، عمل کرده‌اند. بعضی‌ها آپاندیسشان را برداشته‌اند و بعضی چیز دیگری را، اما من از بدنم چیزی برنداشته‌ام، لذا چیزی ندارم که در باشگاه از آن صحبت کنم!»
سیّد جواد
مردی در حال مرگ بود. وکیل آمد تا وصیتنامه‌اش را تنظیم کند. همسر آن مرد ترتیبی داد تا در این مراسم بااهمیت شرکت داشته باشد. وکیل گفت: «بدهکاری‌ها و طلبکاری‌هایت را هرچه سریع‌تر بگو.» مرد بیمار نالید: «آقا حسن به من پنجاه میلیون بدهکار است.» زن بیوه پس از این گفت «خوب است!» مرد گفت: «آقا سید چهل میلیون به من بدهکار است.» زن با لبخند گفت: «چه مرد نازنینی! تا آخرین لحظه دقیق است.» مرد گفت: «به حاج تقی هم صد میلیون بدهکارم.» با شنیدن این حرف، زن فریاد کشید: «ای خدای من! می‌شنوی این مرد دیوانه چه می‌گوید؟! دارد هذیان می‌گوید.»
سیّد جواد
دکتر جراحی، که بسیار کم‌حرف بود، روزی همتای خود را در یک زن یافت. یک روز آن زن به مطب او آمد و دستش را، که بسیار متورم شده بود، نشان داد. مکالمات زیر از سوی دکتر شروع شد: ـ «سوخته؟» ـ «ضربه.» ـ «پماد» روز بعد زن باز هم به مطب مراجعه کرد و مکالمات چنین بود: ـ «بهتره؟» ـ «بدتر» ـ «پماد بیش‌تر.» دو روز بعد زن بار دیگر به مطب مراجعه کرد و این گفتگوها رد و بدل شد: ـ «بهتره؟» ـ «خوبه. حق ویزیت؟» ـ «هیچ، عاقل‌ترین زنی هستی که دیدم!»
سیّد جواد
برخی از زوج‌ها خودآگاه و یا ناخودآگاه همسر خود را در مقام یک عابربانک و منبع پولی تعریف می‌کنند که در صورت تأمین هزینه‌هایشان همسر دوست داشتنی‌ای می‌شود.
سیّد جواد

حجم

۲۲۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

حجم

۲۲۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

قیمت:
۸۵,۹۰۰
۲۵,۷۷۰
۷۰%
تومان