
کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
معرفی کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» اثری از «فردریک بکمن» و با ترجمهٔ «سمانه دلاوری» است که نشر درقلم آن را منتشر کرده است. این رمان داستانی دربارهٔ دختربچهای هفتساله به نام «السا» و مادربزرگ متفاوت و عجیبش را روایت میکند. محوریت کتاب بر رابطهٔ میان نسلها، تخیل کودکانه و مواجهه با فقدان و تفاوتها استوار است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
«مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» یک رمان داستانی است که با نگاهی طنزآمیز و در عین حال عمیق به روابط خانوادگی، دنیای کودکان و چالشهای بزرگسالی میپردازد. فردریک بکمن، نویسندهٔ این کتاب، با خلق شخصیتهایی چندلایه و فضایی آشنا اما پر از شگفتی، داستانی را روایت کرده است که در آن مرز میان واقعیت و خیال بهسادگی جابهجا میشود. روایت از زبان السا، دختری باهوش و متفاوت، پیش میرود که تنها دوست واقعیاش مادربزرگش است؛ زنی سرزنده، بیپروا و گاه قانونگریز که با قصههای خیالی و ماجراجوییهایش، دنیای السا را رنگی میکند. ساختار کتاب بر پایهٔ ترکیب واقعیتهای روزمره با افسانههای ساختهشده در ذهن کودکانهٔ السا شکل گرفته است. این رمان در قالب داستانی خانوادگی و اجتماعی، به موضوعاتی چون پذیرش تفاوتها، قدرت تخیل، سوگواری و معنای قهرمانی میپردازد و با روایت اپیزودیک و شخصیتپردازی دقیق، مخاطب را به سفری میان دنیای واقعی و سرزمینهای خیالی میبرد.
خلاصه داستان مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با معرفی السا، دختری هفتساله که کمی با همسنوسالانش فرق دارد، آغاز میشود. او در مدرسه تنهاست و تنها پناه و دوست واقعیاش مادربزرگش است؛ زنی هفتادوهفتساله که نهتنها با هنجارهای اجتماعی میانهای ندارد، بلکه با رفتارهای غیرمنتظره و شوخطبعی خاصش، زندگی السا را پر از ماجرا و قصه میکند. مادربزرگ برای السا سرزمینی خیالی به نام «میاماس» ساخته است؛ جایی که قصهها، شجاعت و تخیل حرف اول را میزنند و السا در آنجا شوالیهای شجاع است. ماجرا زمانی جدیتر میشود که مادربزرگ بیمار میشود و السا باید با واقعیت تلخ بیماری و احتمال از دستدادن قهرمان زندگیاش روبهرو شود. مادربزرگ پیش از رفتنش، مأموریتی به السا میسپارد: رساندن نامههایی به ساکنان ساختمان و انتقال پیامهایی از طرف مادربزرگ. این مأموریت، السا را وارد دنیای بزرگترها و رازهای پنهان همسایهها میکند. در طول این سفر، السا با آدمهایی روبهرو میشود که هرکدام داستان و زخمی دارند و بهتدریج درمییابد که قصههای مادربزرگ، ریشه در واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی اطرافیانش دارد. در این مسیر، السا با مفاهیمی چون فقدان، بخشش، دوستی و پذیرش تفاوتها آشنا میشود و درمییابد که قهرمان بودن، همیشه به معنای شکستدادن اژدهاها نیست؛ گاهی کافی است کسی را بفهمی یا برایش قصهای تعریف کنی. داستان با پیوند میان خیال و واقعیت، تجربهٔ رشد و بلوغ السا را به تصویر میکشد، بیآنکه پایان ماجرا را بهطور کامل افشا کند.
چرا باید کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است را بخوانیم؟
این کتاب با ترکیب طنز، تخیل و واقعیت، تصویری متفاوت از رابطهٔ میان نسلها و مواجهه با فقدان ارائه میدهد. روایت از نگاه کودکی که با دنیای بزرگترها بیگانه است، به مخاطب امکان میدهد تا جهان را از زاویهای تازه ببیند. «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» با شخصیتپردازی دقیق و فضاسازی منحصربهفرد، به موضوعاتی چون پذیرش تفاوتها، قدرت قصهگویی و اهمیت همدلی میپردازد. خواندن این کتاب فرصتی است برای تجربهٔ همزمان خنده و تأمل، و بازنگری در معنای قهرمانی و خانواده.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای خانوادگی، دوستداران ادبیات معاصر و کسانی که به موضوعاتی چون روابط میان نسلها، سوگواری، تخیل و پذیرش تفاوتها علاقه دارند، مناسب است. همچنین برای نوجوانان و بزرگسالانی که به دنبال روایتی صمیمانه و در عین حال عمیق دربارهٔ رشد و بلوغ هستند، انتخاب خوبی بهشمار میآید.
بخشی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
«هر بچهی هفتسالهای حق داره یه قهرمان داشته باشه. همین و بس. هرکی هم مخالفه. باید بره سرشو معاینه کنه. حداقل مادربزرگ [لسا اینو میگه. السا هفت سالشه. نزدیک هشت. خودش میدونه تو هفتساله بودن چندان موفق نیست. میدونه فرق داره. مدیر مدرسهش میگه باید "همرنگ جماعت بشه" تا "با همسنوسالاش بهتر جور دربیاد." بقیهی بزرگترا هم میگن "برای سنش خیلی بزرگ شده." السا میدونه این فقط به جور مودبانه گفتن "خیلی رو مخه برای سنش "ه. چون فقط وقتی اینو میگن که مثلاً اون تلفظ "دژاوو" رو درست میکنه یا آخر جمله فرق "من" و "مرا" رو یادآوری میکنه. خلاصه. چون بچهی خنگی نیست. برای همینم دوست درستوحسابی نداره جز مادربزرگ. چون بچههای دیگهی مادربزرگش میگه: "به نظر اون عروسکای بیخاصیت توجه نکن. همهی آدمای چیز معمولی بود. همه داشتن." مادربزرگ هفتادوهفت سالشه. نزدیک هفتادوهشت. اونم مثل نوهش زیاد توی سن خودش موفق نیست. از قیافهش معلومه سنش بالاست» چون صورتش شبیه روزنامهایه که تو کفنش خیس چپوندن. ولی هیچوقت کسی نمیگه "برای سنش بزرگمغزه." بیشتر میگن "شیطونه." اینو معمولا به مامان السا میگن» درحالیکه با نگرانن یا عصبانی» چون مامانش آه میکشه و میپرسه: "خسارتش چقدره؟" مثلً وقتی مادربزرگ تو بیمارستان سیگار روشن میکنه و آژیر خطر آتیشسوزی درمیاد و بعدشم شروع میکنه داد زدن که: "همهچی باید اين روزا لعنتی سیاسی درست باشه!" وقتی نگهبانا مجبورش میکنن سیگارشو خاموش کنه. یا اون دفعه که توی باغچهی بریت-ماری و کنت آدمبرفی ساخت و لباس آدم بزرگ تنش کرد که انگار یکی از بالکن افتاده پایین. پا وقتی یه سری مرد مذهبی اومدن در میزدن و از خدا و عیسی میگفتن. مادربزرگ هم از بالکن با گان پینتبال بهشون تبر زد. اونم در حالیکه تنش فقط یه حولهی باز بود. بریت-ماری دقیق نمیدونست بیشتر از پینتبال عصبانی باشه یا از بیلباسی زیر آون حوله, برای همین هر دوشو به پلیس گزارش داد. اینجور وقتا به نظر میاد مردم مادربزرگ رو "سرحال برای سنش" صدا میکنن. البته بعضیا هم میگن دیوونهست. ولی واقعیت اینه که نابغه ست. فقط یه کم خلوچل هم هست. قبلاً دکتر بوده. جایزه گرفته» روزنامهها ازش نوشتن» رفته بدترین جای دنیا وقتی همه از اونجا فرار میکردن. جون نجات داده. با بدی جنگیده. مثل هر قهرمان واقعی.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه