تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
معرفی کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
معرفی کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
کتاب الکترونیکی «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود» نوشتهٔ «فردریک بکمن» با ترجمهٔ آزاده وفایی و عباس رضایتی و نشر در قلم، داستانی کوتاه و احساسی دربارهٔ پیری، فراموشی و پیوندهای خانوادگی است. این اثر در دستهٔ رمانهای معاصر سوئدی قرار میگیرد و با نگاهی شاعرانه به موضوعاتی چون خاطره، عشق و وداع میپردازد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
این کتاب در سالهای اخیر توسط «فردریک بکمن» نوشته شده و به سرعت توجه خوانندگان بسیاری را به خود جلب کرده است. داستان در فضایی خیالانگیز و نمادین روایت میشود و محوریت آن بر رابطهٔ یک پدربزرگ، پسر و نوهاش است. نویسنده با الهام از تجربههای شخصی و دغدغههای ذهنی خود دربارهٔ پیری و از دست دادن حافظه، اثری خلق کرده که همزمان نامهای عاشقانه و وداعی آرام با عزیزان است. روایت کتاب در مرز واقعیت و خیال حرکت میکند و با استفاده از عناصر نمادین، دنیای ذهنی شخصیتها را به تصویر میکشد. دغدغهٔ اصلی کتاب، مواجهه با ترس از فراموشی و تلاش برای حفظ خاطرات و پیوندهای عاطفی است. «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود» اثری کوتاه اما تأثیرگذار است که با زبانی ساده و صمیمی، تجربهٔ انسانی از دست دادن و پذیرش را به تصویر میکشد.
خلاصه کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!داستان با پدربزرگی آغاز میشود که در ذهن خود، همراه با نوهاش «نوا» روی نیمکتی در میدانی خیالی نشسته است. این میدان، نمادی از ذهن پدربزرگ است که هر روز کوچکتر و مبهمتر میشود. پدربزرگ به تدریج خاطراتش را از دست میدهد و نوا، با او در این سفر ذهنی همراه میشود. در این میدان، اشیاء و شخصیتهایی از گذشته و خاطرات مشترک آنها ظاهر میشوند؛ از جمله مامان بزرگ، اژدها، پنگوئن و کلیدهایی که معنای خاصی برایشان دارند. پدربزرگ و نوا با هم دربارهٔ خاطرات، ترسها و عشق صحبت میکنند. پدربزرگ تلاش میکند به نوا توضیح دهد که ذهنش در حال محو شدن است و این وداعی آرام با زندگی و عزیزانش است. در این میان، رابطهٔ پدر و پسر (تد) نیز به تصویر کشیده میشود؛ نسلی که میان خاطرات و واقعیت، میان ترس و پذیرش، در رفتوآمد است. داستان با لحظاتی از شوخی، بازی با اعداد و یادآوری خاطرات کوچک و بزرگ پیش میرود و در نهایت، به پذیرش تدریجی جدایی و فراموشی میرسد. پایان داستان، بر اهمیت همراهی، عشق و خاطره تأکید میکند و نشان میدهد که حتی در دل فراموشی، پیوندهای انسانی باقی میماند.
چرا باید کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود را خواند؟
این کتاب با نگاهی شاعرانه و لطیف به موضوع فراموشی و پیری میپردازد و تجربهٔ انسانی وداع با عزیزان را از زاویهای متفاوت روایت میکند. روایت نمادین و فضای خیالانگیز داستان، فرصتی برای تأمل دربارهٔ ارزش خاطرات و پیوندهای خانوادگی فراهم میآورد. خواندن این اثر میتواند به درک بهتر احساسات پیچیدهٔ ناشی از بیماریهای ذهنی و پذیرش تغییرات زندگی کمک کند.
خواندن کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای کسانی مناسب است که دغدغهٔ پیری، فراموشی، بیماریهای ذهنی یا از دست دادن عزیزان را دارند. همچنین برای علاقهمندان به داستانهای کوتاه، ادبیات معاصر سوئد و روایتهای احساسی و خانوادگی توصیه میشود.
بخشی از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
«درنهایت سفر زندگی، اتاق بیمارستانی است که شخصی درست وسط آن یک چادر سبز برپا کرده است. درون چادر یک نفر ترسان و ازنفسافتاده بیدار میشود. درحالی که نمیداند کجاست. مرد جوانی که کنارش نشسته میگوید: «نترس.»پیرمرد درحالیکه به نوهاش مینگرد با خود میاندیشد قطعاً بهترین سالهای زندگی این نیست؛ زمانی که یک پسربچه آنقدر بزرگ شده که بفهمد جهان چگونه میگذرد اما نه آنقدر که آن را نپذیرد. پاهای نو از کنار نیمکت آویزان شده و به زمین نمیرسد اما سرش همیشه توی فضاست. چون هنوز آنقدر زندگی نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگه دارد.بابا بزرگش کنارش است و البته به طور حیرتانگیزی پیر شده آنقدر پیر که آدمها دست از سرش برداشتهاند و دیگر به او غر نمیزنند که باید مثل یک آدم بزرگ رفتار کند. آنقدر پیر که دیگر برای بزرگ شدن دیر است. بودن در این سن خیلی هم بد نیست. نیمکت توی یک میدان قرار گرفته است. نوا که تازه بیدار شده در سپیده دم میدان به سنگینی پلک میزند. نمیخواهد جلوی بابا بزرگ کم بیاورد که نمیداند کجا هستند. چون این مسئله همیشگی آنهاست؛ نوا چشمهایش را میبندهد و بابا بزرگ او را به جایی میبرد که پیش از آن هیچوقت نبودهاند. گاهی وقتی پسرک چشمهایش را بسته بابا بزرگ توی شهر چهارتا اتوبوس عوض میکند، گاهی هم او را مستقیم میبرد به جنگل پشت خانه. کنار دریاچه. گاهی میروند توی قایق.»
حجم
۲۷۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۲۷۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
نظرات کاربران
مفهومی و جذاب، کوتاهه و سریع و شاید در عرض یک ساعت تموم بشه. به شدت توصیه میکنم.