کتاب خانواده وایت مگی جی + دانلود نمونه رایگان

تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

تصویر جلد کتاب خانواده وایت

کتاب خانواده وایت

معرفی کتاب خانواده وایت

معرفی کتاب خانواده وایت

کتاب الکترونیکی «خانواده وایت» (White Family) نوشتهٔ «مگی جی» با ترجمهٔ «یاسمن حاتمی‌نژاد» و «عبدالمطلب برات‌نیا» و ویراستاری «معصومه جنگی» توسط نشر نیکایش منتشر شده است. این رمان معاصر انگلیسی، داستان خانواده‌ای طبقه کارگر در لندن را روایت می‌کند و به موضوعاتی چون نژادپرستی، پدرسالاری و بحران هویت می‌پردازد. نسخه الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب خانواده وایت

«خانواده وایت» در سال ۲۰۰۲ منتشر شد و از همان ابتدا توجه منتقدان را به خود جلب کرد. نویسنده، «مگی جی»، با سابقه‌ای در نویسندگی خلاق و طنز اجتماعی، داستان را در محله‌ای فقیرنشین از لندن به نام هیلسدن روایت می‌کند. فضای رمان، جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که درگیر تعصبات نژادی و ساختارهای سنتی است. روایت داستان از زاویه دید چند شخصیت مختلف پیش می‌رود و هرکدام از اعضای خانواده و اطرافیان‌شان با مسائل شخصی و اجتماعی خود دست‌وپنجه نرم می‌کنند. این رمان با نگاهی انتقادی به ساختارهای پدرسالارانه و باورهای خرافی، تصویری از زندگی طبقه کارگر و چالش‌های روزمره آن‌ها ارائه می‌دهد. نام خانوادگی «وایت» (سفید) به‌عنوان نمادی از تقابل نژادی و تاثیرات مخرب آن در بطن داستان حضور دارد. نویسنده با پرداختن به لایه‌های مختلف شخصیت‌ها، به بررسی عمیق روابط خانوادگی، احساس گناه، عذاب وجدان و بحران‌های هویتی می‌پردازد. این اثر، علاوه بر روایت داستانی خانوادگی، بستری برای نقد اجتماعی و فرهنگی جامعه معاصر انگلستان فراهم می‌کند.

خلاصه کتاب خانواده وایت

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند!داستان با حادثه‌ای در پارک آغاز می‌شود؛ جایی که «آلفرد وایت»، پدر خانواده و نگهبان پارک، درگیر مشاجره‌ای با خانواده‌ای سیاه‌پوست می‌شود. این برخورد، زمینه‌ای برای نمایش تعصبات نژادی و نگاه پدرسالارانه آلفرد است. پس از این اتفاق، آلفرد دچار حمله قلبی می‌شود و به بیمارستان منتقل می‌گردد. اعضای خانواده و دوستان یکی پس از دیگری برای ملاقات او می‌آیند و هرکدام با گذشته و دغدغه‌های خود روبه‌رو می‌شوند. «می»، همسر آلفرد، زنی است که سال‌ها تحت سلطه پدر و سپس شوهرش زندگی کرده و اکنون با بحران هویت و احساس پوچی مواجه است. فرزندان خانواده، هرکدام نماینده نسلی متفاوت با نگرش‌ها و مشکلات خاص خود هستند؛ «دیرک» با خشم و احساس بیگانگی، «دارن» با جاه‌طلبی و فاصله گرفتن از خانواده و «شرلی» که قربانی نگاه مردسالارانه و تعصبات نژادی پدر است. روایت داستان از زاویه دید شخصیت‌های مختلف، به تدریج لایه‌های پنهان روابط خانوادگی، احساسات سرکوب‌شده و زخم‌های اجتماعی را آشکار می‌کند. بیماری آلفرد و مواجهه او با مرگ، فرصتی برای بازنگری در رفتارها و باورهای گذشته‌اش فراهم می‌کند. در طول داستان، نویسنده با ظرافت به نقد نظام پدرسالاری، نژادپرستی و بحران‌های هویتی می‌پردازد، بی‌آنکه پایان داستان را به‌طور کامل افشا کند.

چرا باید کتاب خانواده وایت را خواند؟

این رمان با پرداختن به موضوعات حساسی مانند نژادپرستی، پدرسالاری و بحران هویت، تصویری چندلایه از جامعه معاصر انگلستان ارائه می‌دهد. روایت داستان از دیدگاه شخصیت‌های مختلف، امکان همذات‌پنداری با دغدغه‌ها و زخم‌های هر نسل را فراهم می‌کند. «خانواده وایت» فرصتی برای تأمل درباره تأثیر ساختارهای اجتماعی و باورهای ریشه‌دار بر زندگی فردی و جمعی است و خواننده را به بازنگری در پیش‌داوری‌ها و نقش خانواده در شکل‌گیری هویت دعوت می‌کند.

خواندن کتاب خانواده وایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های اجتماعی، کسانی که دغدغه مسائل نژادی، هویت فردی و ساختارهای سنتی خانواده را دارند، مناسب است. همچنین برای دانشجویان و پژوهشگران مطالعات فرهنگی و اجتماعی که به بررسی روابط خانوادگی و نقد جامعه معاصر علاقه‌مندند، اثری قابل توجه خواهد بود.

بخشی از کتاب خانواده وایت

«توماس کتابدار است. وقتی به سر کارش می‌رود. درطی مسیر چشم‌هایش از هوای سرد و گرم و به یاد آوردن خاطراتش, تنگ می‌شوند. او عادت داشت که بعد از مدرسه با دارن به اینجا بیایند (وقتی که آنها برای اولین بار از پیش مادرشان فرار کردند. ۶ پا ۷ ساله بودند؟) آلفرد؟- بر دارن- نگهبان پارک بود. نگهبان پارک بود و هنوز هم هست. هنوز سر پستش است. چیزی قهرمانانه در زندگی او این است که قریب به پنجاه سال خدمت کرده است. ..... آلفرد وایت؛ کسی که عهده‌دار تمام این مسئولیت است. توماس صداهای بلند شده را در فاصله‌ی کمی دورتر می‌شنود. به آن سوی ردیف درختان چنار نگاهی می‌اندازد. آلفرد را با جثه‌ای چالاک وکوچک در یک پالتوی نظامی می بیند. کلاه صاف اشفایش با چتری کم‌پشتی از موی سفید در فاصله نه چندان دوری از آن باغچه‌های زیبا به چشم می‌خورد. جایی که او ایستاده بود تنها قطعه‌ی چمن کاری شده بود که به مردم اجازه داده نمی‌شد در آن قدم بزنند؛ یکی از کارهای ۵5 ( ۰۸۵۱0۱۵۴ ۲ 0 ۲ «(0 * ۰۸۵۱۲۲60 توماس متوجه می‌شود. زنی که او دارد باهاش صحبت می کند. سیاه‌پوست است. دو بچه کوچک هم هستند که زن یکی از آنها را در صدایی مقتدارانه گفت: «خانم. این شغل منه. دارم کارمو انجام می‌دم » «وایستا ببینم» من دارم بهت می‌گم-» «می‌شه خانم لطف کنین از تو چمن‌ها بیاین بیرون. آزتون موّدبانه خواهش می‌کنم.» «آدمایی مثل شما اصلاً گوش نمی‌دن.» «لازم نیست داد بزنین» خانم.» «ببین من داد نمی‌زدم.» «یه چیز دیگه. شما الانه که روی گل‌های لاله پا بزارین.» حالا دختر کوچولو زیر گریه می‌زند. صدای زیری که به نظر می‌رسید صدای کود کانه‌ای است از سر ذرک و از شست دادن آراستی و بدون هیچ ارتباط با دعوایی که داشت شروع می‌شد. زن سعی می‌کند بازوی دخترک را بگیرد و کناری ببرد. «مامان. مامان. مامان من اونو می‌تونم ببینم.» «خفه شو کارلی » من دارم با این مرد حرف می‌زنم.» «مامان» مامان» من می‌خوام-» «جفه شو.» از آن طرف هم. آلفرد به فکر منافع خودش است. «اگه هر کسی اینجا قدم زده بود که دیگه چمنی باقی نمونده بود-» (۱ ۷ ۳0 ۲ هر دو طرف به همدیگر حمله کردند» ناگهان زن با صدایی لرزان می‌گوید: «گم شو گورت رو گم کن!» «من دارم بهت می‌گم. تو یه به درد نخوری!» مرد سیاه‌پوست قد بلندی با عجله در حالی‌که توپ بسکتبال بنفشی دستش بود. بطور اتفاقی از آنجا می‌گذرد. نزدیک آلفرد می‌ایستد و با هیکل درشتش او را می‌ترساند. مرد سیاه‌پوست به نظر حداقل سی سانتی‌متر از آلفرد بلندتر» و عرض شانه‌اش نیز شصت سانتی‌متر پهن‌تر بود.(کمی بعد توماس از خودش پرسید که آیا او واقعاً ترسناک بود؟ می‌شه بهش گفت ترسناک؟ نه, اون فقط قد بلند و سیاه‌پوست بود. البته که این ویژگی‌ها بخشی از وجودش بود). مرد با حالتی کاملا مدبانه می‌پرسد: «موضوع چیه؟» «متأسفم آقاء اینجاء جای توپ بازی نیست.» « بازی نمی‌کردیم. ما توپ بازی نمی‌کردیم.» او از همسرش که کمی آرام‌تر شده است می‌پرسد: «چرا کارلی داره گریه می‌کنه؟» زن آلفرد را نشان می‌دهد و می‌گوید: «اون ناراحتش کرد. نکرد؟» «کارلی رفت توی باغچه و هواپیمای جدید دواین" را گم کرد.- بعدم واسه خودش فکر کرد که لابد هواپیما توی باغچه است.» پدر دختر با اخمی به آلفرد از او می‌پرسد که :« خب این مسأله به تو چه ربطی داره مرد؟ مشکلت چیه؟» صدای گربه و زاری کردن دخترک بلند تر می‌شود. دواین به او سیخکونک می‌زند. (۱ ۵ آلفرد در کنار آنهاء پیر و رنگ پریده به نظر می‌رسد. او با شک و تردید به دور و برآنها زل می‌زند. می‌گوید: «خانم هیچ اشاره‌ای به هواپیمای گمشده نکردند.» مرد سیاه‌پوست به او می‌گوید : «این پارک مال همه است. درسته؟» آلفرد که حالا حالش کمی جا آمده. انگشت خود را به نشانه‌ی ناراحتی و با شدت و قاطعانه تکان می‌دهد و می‌گوید: «پس همین‌طور هم قوانین یکسان برای همه من دارم با روی خوش از شماها خواهش می‌کنم که از روی چمن‌ها برین بیرون.» چهره زن تغییر می‌کند. این الان روی خوشه پا خشونت؟ شماها! زن با صدای بلند جیغ می‌کشد: «این مرد نژادیرسته دیگه. نیست؟» سکوتی کوتاه برقرار شد. دو مرد از نگاه کردن به چشمان یکدیگر اجتناب می‌کنند. کلمات بین آنها مانند یک بمب منفجر نشده. آماده انفجار است. آلفرد شروع به حرف زدن می‌کند اما بقیه گیج هستند. آلفرد می‌گوید: «من پنجاه ساله که شغلم اینه.» زن جیغ می‌کشد: «جانی » بهت می‌گم از دست این حرومزاده با موبایلت به پلیس زنگ بزن.» اما جانی پوزخندی می‌زند و پشتش را به او می‌کند. او به همسرش می‌گوید: «داری عصبیم می‌کنی!» با پرخاش به بچه‌ها می‌گوید: «یالا«... بیاین بیرون از اونجا. کارلی اینقدر نق نزن» می‌شنوی چی میگم؟» اما او لحظه‌ای مکث کرد به عقب برگشت و خیره به الفرد نگاه کرد با چشمانش چیزی به او گفت :«این پارک مال ما هم هست.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۵۳۴ صفحه

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۵۳۴ صفحه

قیمت:
۱۲۸,۰۰۰
تومان