دانلود و خرید کتاب وصال گروه نویسندگان
تصویر جلد کتاب وصال

کتاب وصال

معرفی کتاب وصال

«وصال: چهل روایت از دلدادگی شهدا به امام زمان (عج)» اثری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. همان‌گونه که از نام کتاب برمی‌آید روایاتی از دلدادگی شهدای هشت سال دفاع مقدس به حضرت ولی عصر (عج) در آن گردآوری شده‌است که بیانگر ارادت و عشق ناب آنان به آن حضرت است.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

شیرعلی زمین کشاورزی داشت. ذاکر اهل بیت (ع) بود. شاعر بود و در وصف اهل بیت (ع) شعر می‌سرود. زندگی او ادامه داشت تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. او از کسانی بود که عشق به مولایش امام زمان (عج) در جانش ریشه دوانده بود. برای همین قسمتی از زمین‌هایش را به ساخت مسجدالمهدی (عج) اختصاص داد.

درباره‌ی او ماجراهای زیادی نقل می‌کنند. او از کسانی است که ارتباط عجیبی با مولایش داشت. از اتفاقاتی صحبت می‌کرد که کمتر از دیگران شنیده می‌شد!

با شروع جنگ زندگی را رها کرد و راهی جبهه‌ها شد. آخرین باری که برگشت در کنار کتابخانه‌ی مسجد برای خود قبری کند!

گفت: «من را اینجا دفن کنید!» برخی به او اعتراض کردند که این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ اما او با جدیت می‌گفت از این عملیات برنمی‌گردم!

دیگری گفت: «این قبر که برای قامت رعنای شما کوچک است!»

شیرعلی هم جواب داد:‌ «نه، اندازه است.» عجیب بود که وقتی پیکر پاک او را آوردند سر در بدن نداشت! برای همین دقیقاً به اندازه‌ی قبرش بود!

S
۱۳۹۶/۱۲/۰۴

یکی از بهترین کتابهاییست که خواندم، و قطعاً از این به بعد جزو پیشنهادهاییست که به دیگران می دهم،جذابیتش بقدری بود که گذر زمان را متوجه نشدم بیش از نیمی از کتاب را خواندم. با شهدایی مثل شهید احمد علی نیری

- بیشتر
جواد
۱۳۹۸/۱۲/۲۷

آدم دلش نمیاد سریع بخونه و تمومش کنه .درباره هر بحثش باید بشینه و فکر کنه.کتاب عالی و قابل استفاده و دارای نکات فراووون و من الله توفیق

آیه
۱۳۹۹/۰۱/۲۳

سلام بسیار عالی بود حتمــــا بخونیدخداروشکر میکنم که این کتابو خوندم باعث شد عشق و ارادتم به اقا امام زمان عج خیلی بیشتر بشه خدا خیر بده به انتشارات شهید ابراهیم هادی الحق الانصاف تک تک کتاب هایی که نوشتند عالی

- بیشتر
منمشتعلعشقعلیمچکنم
۱۳۹۷/۱۱/۲۲

در ایام فاطمیه و چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی ,خواندن این کتاب از رزقهای معنوی بود که نصیب شد.خدای را سپاس گذارم.... حضرت بقیه الله الاعظم (عج) که مطابق خاطرات رزمندگان و شهدا در جبهه جنگ تحمیلی حضور داشته و نوید دهنده

- بیشتر
سجاد
۱۳۹۷/۰۲/۳۰

چققققدر زیبا و آرامش بخش و امید دهنده .

3741
۱۳۹۶/۱۲/۰۵

ممنون از اهالی محترم کتاب که کتابهای خیلی خوبی را معرفی میکنند وممنون از قراردادن بریده های جالب از کتابهای خوب ما هرکه هستیم وهرچه داریم از شهداست خداکند هرگز فراموششان نکنیم

شهـــ گمنام ــــید
۱۳۹۹/۰۷/۰۹

آقا جانم یا صاحب الزمان ما کی به وصال شما میرسیم...💔💔 نسخه چاپی رو خوندم، بی نظیره واقعا حال دلتون رو خوب میکنه🌹🌹

مهدی کادیجانی
۱۳۹۷/۱۲/۰۷

عاااااااااالی بود. بعد از خوندن این کتاب خیلی ارادتم به امام زمان بیشتر شد ❤

Omid H
۱۳۹۷/۰۲/۱۲

کتاب های این انتشارات خیلی آموزنده و تاثیرگذار هستند

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۰۹/۱۲

کتاب خیلی عالی و تاثیر گذاری بود حتما بخونید👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻🌼🌼🌼🌷🌷🌷🌷⚘⚘⚘⚘🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟

روزی پیامبر (ص) به علی (ع) فرمودند: «عجیب‌ترین مردم از نظر ایمان و بزرگ‌ترین آنان از نظر یقین مردمی هستند که در آخرالزمان می‌آیند. درحالی‌که پیامبر خود را درک نکرده‌اند و حجت و امام آنان در غیبت است. با این حال از روی کتاب و نوشته‌ها ایمان می‌آورند.»
S
من آن شب‌ها را، آن گریه‌ها و اشک‌ها را، آن توسل‌ها را، آن پاکی و نورانیت را ... این علی (ع) را و این مهدی (عج) را در زندگی‌ام کم داشتم ...»
S
حالات معنوی خوبی داشت. اما حرفی نمی‌زد. سختی روزگار را کشیده بود. برای همین روح بزرگی داشت. تحمل می‌کرد. بسیار با حیا بود. اگر کسی در حضور او فحش می‌داد، رنگ چهره‌اش تغییر می‌کرد. او بزرگ‌شده در دامان آیت‌الحق استاد حق‌شناس بود. هر چه بزرگ‌تر می‌شد روحیات و رفتار او بیشتر معنوی می‌شد. یک بار پیرمرد خیارفروش دوره‌گردی به مسجد آمد. شب بود و خیارهای نامرغوب او مانده بود. بعد از نماز دوباره به سراغ چرخ دوره‌گردی‌اش رفت. مانده بود چه کند. جمال چند نفر از بچه‌ها را صدا زد و گفت: «برویم خیارهایش را بخریم.» هر کدام چند کیلو خیار خرید. نمی‌دانید پیرمرد چقدر خوشحال شده بود.
S
آخر هفته را به کارخانه گچ می‌رفت! کیسه‌های گچ را پر می‌کرد و حقوق ناچیزی می‌گرفت. هزینه‌ی زندگی را این‌گونه تأمین می‌کرد. تازه از همان پول به یکی از طلبه‌ها که متأهل شده بود کمک می‌کرد! پول را می‌داد به آیت‌الله (شهید) قدوسی، که مدیر مدرسه بود و می‌گفت اضافه کنید به شهریه‌ی فلانی! شاگرد امام زمان (عج) بود. ناله‌های جانسوز او در فراق مولایش شنیدنی بود. دل سنگ را آب می‌کرد. هر روز یک ساعت با خدا و امام زمان (عج) خلوت می‌کرد. کسی در خلوت او راه نداشت. این مراقبه و محاسبه‌ها او را بالا برد. تا جایی که استاد او علامه مصباح در کنار پله‌های مدرسه حقانی در جلو شاگردان، بر دستانش بوسه زد! آیت‌الله حائری در حضور شاگردان به او اشاره می‌کرد و می‌گفت: سعی کنید مصطفی شوید! آیت‌الله بهجت او را بسیار دوست داشت و مرتب در طی طریق معرفت نصیحتش می‌کرد. مصطفی هر کاری می‌کرد با نام و یاد امام زمان (عج) بود. همه او را به عنوان شاگرد مکتب امام عصر (عج) می‌شناختند. مصطفی عاشق بود.
S
مصطفی فرمانده سپاه سوم صاحب‌الزمان (عج) شد. پنج تیپ و لشکر را فرماندهی می‌کرد. لشکرهای ۲۵ کربلا، ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) ۱۰ سیدالشهدا (ع)، ۸ نجف و ۱۴ امام حسین (ع) تحت امر او بودند. از او خواسته بودند مسئولیت نیروی زمینی سپاه را به عهده بگیرد. اما قبول نکرد. بعد از عملیات رمضان همه‌ی مسئولیت‌ها را تحویل داد! چه شده بود نمی‌دانیم!؟ می‌گفت تا حالا تکلیف بود مسئول باشم. اما حالا می‌خواهم بسیجی باشم. به اصفهان برگشت. آماده شد برای ازدواج. می‌خواست همسرش از سادات باشد. به دلیل علاقه به حضرت زهرا (ع) برای همین با همسر یکی از شهدا که از سادات بود ازدواج کرد تا مَحرم حضرت زهرا (ع) شود. مصطفی در نیمه‌ی مرداد ۱۳۶۲ با رزمندگان لشکر امام حسین به سمت ارتفاعات رفت. او بر بالای تپه‌ی برهانی آنچنان مقاومتی کرد که مثال‌زدنی شد! از آن روز دیگر کسی مصطفی را ندید. صدها شهید از بالای این تپه در سال‌های بعد پیدا شد اما خبری از مصطفی ردانی‌پور نشد. او بالای ارتفاعات ماند تا زمانی که ندای ظهور، عالم هستی را پر کند و بتواند به یاری مولایش بیاید
S
امام زمان (عج) فرمودند: «اگر شیعیان ما در وفای به عهد و پیمان الهی اتحاد و اتفاق داشتند و عهد و پیمان را محترم می‌شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی‌افتاد و زودتر به سعادت دیدار ما نائل می‌شدند.
زهرا سادات
برادر هدایت مفاتیح کوچکش را برداشت و به سنگر کمین رفت. دو ساعت بعد شخص دیگری جایگزین او شد و هدایت برگشت. چهره‌ی هدایت خیلی تغییر کرده بود. یکپارچه نور بود. بوی عطر عجیبی داشت. وصیتنامه‌اش را همان جا نوشته بود. آن را به من داد و گفت: «نگه دار!» آنجا نوشته بود که در همان سنگر کمین مولایش امام زمان (عج) را زیارت کرده! در همان جا مژده وصل را از زبان آقا شنیده! برای همین دیگر آرام و قرار نداشت. بوی عطری که از شهید هدایت به مشام می‌رسید به همین دلیل بود.
S
با اخلاص بود و بی‌ریا. با آنکه فرمانده بود، از شستن لباس تا شستن دستشویی‌ها و سالن از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد. می‌گفت همیشه و در همه حال موفقیت‌های به دست آمده را از خدا بدانیم. اگر نگاه ما به قضایا این‌طور باشد، به شما قول می‌دهم که خدا ما را کمک می‌کند.
S
ایشان می‌فرمودند: «دوای همه‌ی دردها التجا به امام زمان (عج) است. و ادامه می‌دادند: هر وقت که به زیارت امام رضا (ع) می‌روم به نیابت از امام زمان (عج) می‌روم.»
s.latifi
بر هم زنید یاران، این بزم بی‌صفا را مجلس صفا ندارد بی‌یار مجلس‌آرا
کتاب خور

حجم

۱۵۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

حجم

۱۵۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان