
کتاب همه چیز را به من بگو!
معرفی کتاب همه چیز را به من بگو!
کتاب همه چیز را به من بگو! نوشتهٔ الیزابت استراوت و ترجمهٔ علی اکبر عبدالرشیدی توسط نشر گویا منتشر شده است. این کتاب داستانی بلند است که در شهر کراسبی ایالت مین رخ میدهد. این کتاب به کاوش در روابط انسانی، عشقهای قدیمی و تلاش برای به جا گذاشتن اثری در جهان میپردازد و توسط چهرههایی چون اوپرا وینفری تحسین شده است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب همه چیز را به من بگو!
کتاب همه چیز را به من بگو! داستانی آمریکایی متعلق به قرن بیستم میلادی است. الیزابت استراوت، نویسندهٔ کتاب، به خاطر آثار پرفروش و ممتاز خود در فهرست نیویورک تایمز قرار گرفته است. این کتاب توسط اوپرا وینفری بهعنوان داستانی عاطفی و غنی در مورد دوستی، عشقهای قدیمی و میل انسانها برای به جا گذاشتن رد پای خود در این جهان توصیه شده است. همچنین، روزنامه بوستون گلوب آن را کتابی تفکربرانگیز و پر از تعلیق توصیف کرده است. این کتاب خواننده را به شهر کوچک و ساحلی کراسبی در ایالت مین آمریکا در فصل پاییز میبرد. این داستان، همانطور که از نامش پیداست، به تدریج لایههای پنهان زندگی شخصیتهایش را آشکار میکند و خواننده را به شنیدن رازها و ناگفتههای آنها دعوت مینماید. محوریت داستان بر روی شخصیتهایی چون باب برگس، مردی شصت و پنج ساله که با وجود دریادلی ظاهری، در شناخت خود و ارزشهایش دچار سردرگمی است، قرار دارد. الیزابت استراوت با چیرهدستی، روابط پیچیدهٔ انسانی، عشقهای فراموششده، بار سنگین خاطرات گذشته و تلاش مداوم انسانها برای یافتن معنا و به جا گذاشتن اثری از خود در این جهان را به تصویر میکشد. در خلال داستان، با شخصیتهای دیگری همچون اولیو کیتریج و لوسی بارتون نیز برخورد میکنیم که هر یک داستانها و دغدغههای خاص خود را دارند و به نوعی با زندگی باب برگس و فضای کلی داستان گره میخورند. بخش اول کتاب، به معرفی این شخصیتها و فضاسازی در شهر کراسبی اختصاص یافته و به تدریج خواننده را با حکایتهای درهمتنیدهٔ زندگی آنها آشنا میسازد. این اثر، با نثری روان و نگاهی عمیق به درون انسانها، تجربهای تفکربرانگیز و سرشار از احساس را برای خواننده رقم میزند و همانگونه که اوپرا وینفری اشاره کرده، داستانی عاطفی و غنی از دوستیها و عشقهای قدیمی است که اهمیت ارتباطات انسانی و میل به درک شدن را برجسته میسازد.
خلاصه کتاب همه چیز را به من بگو!
داستان کتاب همه چیز را به من بگو! در شهر کراسبی ایالت مین اتفاق میافتد و حول محور شخصیتهایی چون «باب برگس»، پیرمردی ۶۵ساله و دریادل که از شناخت خود و ارزشهایش بیاطلاع است، میچرخد. بخش اول کتاب به معرفی شخصیتهای داستان و فضای شهر کراسبی در فصل پاییز میپردازد. داستان به روابط، گذشته و دغدغههای شخصیتهای مختلف از جمله «اولیو کیتریج»، «لوسی بارتون» و خود باب برگس میپردازد و حکایتهایی از زندگی آنها و ارتباطشان با یکدیگر را روایت میکند.
چرا باید کتاب همه چیز را به من بگو! را بخوانیم؟
خواندن کتاب همه چیز را به من بگو! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای آمریکایی با محوریت روابط انسانی و شخصیتپردازی عمیق پیشنهاد میکنیم.
نظر افراد درباره کتاب همه چیز را به من بگو!
«اپرا وینفری»، شخصیت نامدار آمریکایی، این اثر را تحسین کرده و آن را «داستانی عمیق و احساسی دربارهٔ دوستی، عشقهای دیرین و تمایل انسان به ماندگار کردن نام خود در جهان» توصیف نموده است.
مفسر ادبی روزنامهٔ «بوستون گلوب»، این کتاب را «تفکر برانگیز و پر از تعلیق» توصیف کرده است.
درباره الیزابت استراوت
بخشی از کتاب همه چیز را به من بگو!
«ایمی هیچوقت مادرش را دوست نمیداشت. اولیو میدانست که ایمی عاشق مادرش هست. اما قصهای را که بارها از زبان ایزابل شنیده بود در یاد داشت. ایزابل گفته بود که یک مادرِ سرپرست خانواده بوده که نه پدر و نه مادری برای حمایت از خود نداشته است. وقتی ایمی طفل بوده، از شهر کوچک نیوهمپشایر به شرلی فالز «مین» آمده بود.
اولیو همه چیز را میدانست. تنهایی ایمی، رابطهٔ ایمی با معلمش و این که وقتی ایزابل از رابطهٔ دخترش با معلم او مطلع شد چگونه تصمیم به قطع رابطه با او گرفت. اولیو همه چیز را میدانست. چندین بار ظرف سالهای گذشته ایمی و شوهرش و تنها پسرشان را دیده بود. اولیو از پسر ایمی خوشش نمیآمد؛ اما یک چیز را میدانست و آن، اینکه، ایمی عاشق مادرش بود و وظیفهاش را در قبال آن مادر انجام میداد. عاشق آن مادر بود ولی هیچوقت او را دوست نمیداشت. چه میشود که یک فرزند این همه از مادرش فاصله میگیرد؟ ایزابل بارها این مطلب را گفته بود. خود اولیو هم گرفتار همین وضع بود. پسر اولیو، کریستوفر، در نیویورک زندگی میکرد. کریستوفر میتوانست در جایی نزدیکتر مقیم باشد اما جای دورتری را برگزیده بود.
اولیو از جا برخاست. ذهنش پر از آشوب و افکار و خیالات بود: "من خودم را خواهم کشت. کریستوفر غصه دار خواهد شد. اما یادش میرود. من خودم را خواهم کشت. خودم را چطور بکشم؟ کاردی برمیدارم و رگ مچ دستم را میزنم؟ این که خیلی ترسناک است."به یاد پدرش افتاد که برای خودکشی از تفنگ استفاده کرد. مگر مادرش جوان نبود؟ فقط پنجاه و هفت سال سن داشت. چند سال بعد از مرگ پدر اولیو، وقتی هنوز جوان بود، او هم مرد. حالا نوبت اولیو بود. خودکشی پدرش با او چه کرد؟ اولیو اما نمیدانست خودکشی پدرش چه اثری روی او گذاشته است. ولی تأثیر آن عمیق بود. اولیو میدانست که خودکشی پدرش اصلاً خوب نبوده است.»
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه