تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب روزی که مرگ می میرد
معرفی کتاب روزی که مرگ می میرد
معرفی کتاب روزی که مرگ می میرد
کتاب الکترونیکی «روزی که مرگ میمیرد» (نویسنده: علی جعفریزاده، ویراستار: علی نوری، ناشر: نیکایش) مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. این اثر با نگاهی شاعرانه و فلسفی، به دغدغههای انسانی، تنهایی، عشق و معنای زندگی میپردازد و روایتهایی را از زبان شخصیتهایی با تجربههای متفاوت ارائه میدهد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب روزی که مرگ می میرد
«روزی که مرگ میمیرد» مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در فضای معاصر و با رویکردی تأملبرانگیز نوشته شده. نویسنده، علی جعفریزاده، در این کتاب به سراغ مفاهیمی چون مرگ، عشق، خاطره و هویت رفته و آنها را در قالب روایتهایی گاه سوررئال و گاه واقعگرایانه به تصویر کشیده است. فضای داستانها اغلب در مکانهایی چون آسایشگاه سالمندان، کافهای خلوت یا سالن تئاتر میگذرد و شخصیتها با دغدغههایی عمیق و گاه فلسفی دستوپنجه نرم میکنند. کتاب با زبانی تصویری و پر از ارجاعات ادبی و هنری، تجربههای زیسته و ذهنی شخصیتها را به خواننده منتقل میکند. این اثر در دورهای نوشته شده که ادبیات فارسی شاهد بازگشت به روایتهای درونی و دغدغههای اگزیستانسیال است و از این منظر، حالوهوای خاصی دارد. نویسنده در مقدمه و متن، بارها به تأثیرپذیری از شاعران و نویسندگان بزرگ اشاره میکند و با بهرهگیری از عناصر نمادین، فضایی چندلایه و تأملبرانگیز خلق میکند.
خلاصه کتاب روزی که مرگ می میرد
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! کتاب با مقدمهای شاعرانه آغاز میشود که نویسنده در آن از تجربههای زیسته، دغدغههای وجودی و تلاش برای معنا دادن به واژگان سخن میگوید. روایت اصلی با داستانی در آسایشگاه سالمندان شروع میشود؛ جایی که راوی، جوانترین سالمند خانه، با پیرمردی عجیب و تنها آشنا میشود. این پیرمرد با گلهای بنفشه حرف میزند، در آینه به دنبال هویت خود میگردد و خاطراتش را با رنگها و اشیا پیوند میزند. فضای آسایشگاه، با دیوارهای سرد و باغچهای پر از گلهای خاکستری، بستری برای گفتگوهای فلسفی درباره مرگ، عشق و فراموشی میشود. در ادامه، راوی به کافهای میرود که هر گوشهاش پر از خاطره و نماد است؛ گرامافونی قدیمی، نقاشیهای مرموز و گلدانی چوبی که گل ندارد. گفتگوهای راوی با مسافران کافه، به ویژه با مدیر یک تئاتر، به تأمل درباره نقش انسان در زندگی و تئاتر هستی میانجامد. داستانها با روایتهایی از نمایشنامهها، صندلیهای خالی سالن تئاتر و خاطراتی از گذشته پیوند میخورند. در تمام این روایتها، مرگ نه به عنوان پایان، بلکه به مثابه مفهومی در حال دگرگونی و حتی مرگِ مرگ، به تصویر کشیده میشود. کتاب با مونولوگهای درونی، دیالوگهای فلسفی و ارجاعات به هنر و ادبیات، تجربههای انسانی را در مرز واقعیت و خیال روایت میکند، بیآنکه پایانی قطعی برای داستانها رقم بزند.
چرا باید کتاب روزی که مرگ می میرد را خواند؟
این کتاب با روایتهایی چندلایه و سرشار از تصویرسازی، به مفاهیمی چون مرگ، عشق، هویت و خاطره میپردازد و خواننده را به تأمل درباره معنای زندگی و زیستن دعوت میکند. استفاده از نمادها، ارجاعات ادبی و هنری و پرداختن به دغدغههای اگزیستانسیال، اثری متفاوت و تأملبرانگیز خلق کرده که میتواند برای علاقهمندان به ادبیات معاصر و داستانهای فلسفی جذاب باشد. مواجهه با شخصیتهایی که در مرز واقعیت و خیال زندگی میکنند، فرصتی برای بازاندیشی در تجربههای انسانی فراهم میآورد.
خواندن کتاب روزی که مرگ می میرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای کوتاه معاصر، دوستداران روایتهای فلسفی و کسانی که دغدغههایی درباره مرگ، تنهایی، هویت و معنای زندگی دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به ادبیات نمادین و ارجاعات هنری علاقهمندند، تجربهای متفاوت خواهد بود.
فهرست کتاب روزی که مرگ می میرد
- مقدمه: نویسنده از دغدغههای شخصی، تجربههای زیسته و معنای واژگان سخن میگوید و فضای کلی کتاب را ترسیم میکند. - فصل صفر: روایت آغازین با حالوهوای مهآلود و تأمل درباره نور، تاریکی و جستجوی هویت شکل میگیرد. - فصل اول: داستان در آسایشگاه سالمندان میگذرد؛ راوی با پیرمردی عجیب آشنا میشود و گفتگوهایی درباره مرگ، عشق و خاطره شکل میگیرد. - فصل دوم: فضای داستان به کافهای منتقل میشود که هر گوشهاش پر از نماد و خاطره است؛ گفتگوهای فلسفی درباره زندگی، هنر و نقش انسان در جهان. - فصل سوم: روایتهایی از سالن تئاتر و نمایشنامهها، صندلیهای خالی و خاطرات گذشته، با تأمل درباره نقش و هویت انسان. - فصل چهارم تا هفتم: ادامه روایتها و مونولوگهای درونی شخصیتها، پیوند میان گذشته و حال، و جستجوی معنای زندگی و مرگ در بستر خاطره و خیال.
بخشی از کتاب روزی که مرگ می میرد
«قلبم را تکه تکه کردم و ریختم در همان مرکبدان. چشمهایم را چکاندم درونش و دوات حاضر شد. جانم را قلم کردم که قلبم را بنویسد. چون خطاطان به ظرافت باقلمتراش رویا خویش را تراشیدم که این بار زیبا بنویسم. از کودکی بد خط بودم و همیشه سرزنش روزگان قلمم را میشکاند و کسی رغبست نمی کرد به خواندن من؛ اما این بار پیذیر که معنایی خواهی یافت از میان این خطوط ناشیانه. من این بار هم نوشتم. با جانم از چشمان شاید «تو» نوشتم که ندید. از شاید لبخندی نوشتم که نخندید. از دردی نوشتم که ندرید؛ بلکه فقط مرا بلعید» تمام حجم من را. حجمی که مدتهاست در سیاهی شب پریشان بود و مست. از واژزگانی نوشتم که از پس هزاران لایهی زنددگی معنا را معنی می کنند ولی در همان نگاه اول بیمعنایی را به رخسار آدمی باز می گردانند. البته رسم واژزگان هم همین است؛ واژگونی از ابتدای تاریخ نامعلوم به پیکرهی آنها تزریق شده. همین بهانهای شد که از وا زگونی مستانهی طعم «شراب» در ...
حجم
۷۹۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۸۳ صفحه
حجم
۷۹۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۸۳ صفحه