
کتاب تعارض
معرفی کتاب تعارض
کتاب تعارض نوشتهٔ آماندا ریپلی و ترجمهٔ مهدی قراچه داغی است. انتشارات کتابسرای میردشتی این کتاب را منتشر کرده است. این اثر خواهان کمک به روابط شما با دیگران در حوزهٔ زناشویی و محیطهای کاری است.
درباره کتاب تعارض
کتاب تعارض (High Conflict) راهکارهای مؤثری برای جلوگری از صدمات ناشی از تعارضها پیشنهاد داده است؛ تعارضهایی که هم کارکنان و هم صاحبان سازمانها با آن درگیرند. گفته شده است که تعارض همیشه بد نیست؛ بلکه جنبههای مفید گوناگونی هم دارد. شخصیتهای موفق در روابط زناشویی و محیطهای کاری کسانی هستند که این دو نوع تعارض را از هم تمیز دهند و در هر زمینه، روش و رفتاری مناسب را به کار گیرند. این اثر دو بخش دارد.
خواندن کتاب تعارض را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب روابط بینفردی در حوزهٔ زناشویی و محیطهای کاری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تعارض
«به مرور که کورتیس سنش بالاتر رفت، با بیرون ماندن از زندان بهتر شد. با مطالعهٔ حقوق، اطلاعات بیشتری دربارهٔ «جنگ با موادمخدر» به دست آورد. قانون برای حمل هروئین در مقایسه با حمل کوکائین مجازات بسیار سختگیرانهتری در نظر گرفت. از این رو کورتیس هرگز با خود هروئین به همراه نداشت. او میدانست اگر ۵ کیلوگرم کوکائین با خود داشته باشد، به ده سال زندان محکوم میشود. اما این محکومیت در مقایسه با داشتن سایر موادمخدر، حتی به میزان کمتر، بسیار کمتر بود. امّا به هر جهت او نمیخواست به خاطر داشتن کوکائین یا هر دلیل دیگری ۱۰ سال به زندان برود.
کورتیس در سالگردهای مرگ مادرش و سالروزهای تولد او بسیار افسرده میشد. او هنوز در خیال یافتن ناپدری خود و کسی بود که بیلی بسکتبالیست را به قتل رسانده بود. امّا حالا بهتر میتوانست این دو حادثه را در ذهنش کنترل کند. او با دختری که سالها قبل در رستوران مکدونالد کار میکرد ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد. او سعی داشت کمتر در عملیات خشونتآمیز شرکت کند. امّا جوانترها بیشتر رفتار خشونتآمیز را میپسندید.
امّا حادثهٔ غیرمنتظرهای اتفاق افتاد. در آن زمان پسرش در کلاس چهارم درس میخواند. کورتیس در انتظار رفتن به زندان بود. پلیس دنبال رؤسای باندهای تبهکار در شیکاگو بود. او میدانست روزی این اتفاق خواهد افتاد. آن روز جشن فارغالتحصیلی پسرش در کلاس چهارم بود و پسرش به همراه سایر دانشآموزان در حال خواندن یک سرود قدیمی مربوط به شیکاگو بودند. کورتیس ایستاده بود و برنامهٔ جشن فارغالتحصیلی پسرش را تماشا میکرد. سرود در حکم کاردی بود که در قلبش فرو کرده باشند.
پسر کورتیس از بیماری اوتیسم رنج میبرد و کورتیس خوب علتش را میدانست. وقتی همسرش باردار بود با او به خشونت رفتار کرده بود. بعد پس از به دنیا آمدن پسرش او را در صندلی عقب اتومبیلش مینشاند و برای از بین بردن اشخاص متعلق به باندهای رقیب فعالیت میکرد. پسرش از شنیدن صداهای بلند ناشی از شلیک گلوله به شدت ناراحت میشد و حالا تعجبی نداشت که پسرش اعصاب مختل داشت. حالا همهچیز به خود کورتیس برمیگشت، او و رهبری کردن یک باند تبهکار.
تو معنای زندگی من هستی
تو به من الهام میبخشی
کورتیس درحالیکه به سرود گوش میداد در ذهنش حساب میکرد اگر پلیس او را دستگیر میکرد باید به زندان میرفت و روزی که آزاد میشد، پسرش هیجدهساله بود. دروغهایی که او به خودش میگفت، قتل بنجی ویلسون، زندگی کردن با استونها، خشونت کردن و غیره و غیره.
بزرگترین دروغی که کورتیس به خود میگفت این بود که او همهٔ این کارها را برای خانوادهاش کرده است. برای این کرده که معیشت خانوادهاش را تأمین کند. همهٔ این کارها برای حمایت از خانوادهاش بوده است. امّا حالا نمیخواست این قبیل اقدامات تکرار شود. اگر او برای تأمین خانوادهاش این کارها را کرده بود، چرا برای خودش چهار اتومبیل خریده بود؟ آیا خانوادهاش از اینکه او ده سال در قفس زندان زندگی کند، در شرایط خوبی قرار میگیرند؟
درحالیکه او نشسته بود و برنامه را تماشا میکرد، اشک از چشمانش جاری بود. خدایا، یک بار دیگر به من فرصت بده. همسرش به او نگاه کرد. کورتیس کسی نبود که در برابر دیگران گریه کند و یا حتی در خلوت خود اشک بریزد. او کسی بود که در مکدونالد به خاطر طرز قرار گرفتن کلاه کج بر سر یکی از کارکنان رئیسش را به شدت کتک زده بود. این مرد کی بود؟»
حجم
۱۵۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱۵۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه