
کتاب بن بست اردیبهشت
معرفی کتاب بن بست اردیبهشت
کتاب بن بست اردیبهشت نوشتهٔ نسترن مکارمی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بن بست اردیبهشت
کتاب بن بست اردیبهشت رمانی ایرانی نوشتهٔ نسترن مکارمی است. در داستان «بنبست اردیبهشت» با زنی همراه میشویم که در تلاش برای استقلال شخصیتی، مسیر زندگیاش را به کلی تغییر داده است. او در این راه، خود را شکستخورده مییابد و در انتخابهای جدیدش مردد میشود. فشار نگاه سنتی و مردسالارانه که همواره بر زندگیاش سایه افکنده، او را در تصمیمگیری ناتوان ساخته است. نویسنده در این رمان داستان زنی را روایت کرده است که میکوشد از آموزهها و وابستگیهای کهنه که ناخواسته به بخش بزرگی از وجودش تبدیل شدهاند، رها شود. اصولی که گاهی اوقات باعث قضاوتهای ناعادلانه او در مورد خودش میشوند.
خواندن کتاب بن بست اردیبهشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بن بست اردیبهشت
«روی فَرش خرسک نجفآبادی خودم را جابهجا میکنم. قدیمها توی اتاق بالا پهن بود و هروقت مینشستیم رویش پایمان خارش میگرفت. الآن هم تهمانده پرزش پایم را میخورد. نگاهم میکند و میگوید: «فکر میکردم خودت هم همین رو میخوای.» میگویم: «طبیعیش همینه. شاید من آدم عادی نیستم ولی هرچی فکرش رو میکنم میبینم نمیتونم یه بچه پونزدهساله رو که آب و گلش با تربیت مهران شکل گرفته کنار خودم قبول کنم. اون خیلی شبیه مهران شده. یه چیزایی... جهان میفهمی چی دارم میگم... همون چیزایی که باعث شد مهران رو نتونم تحمل کنم، همونها الآن تو مهرگان رشد کرده... همون حرفها و طعنهها و...» جهان قیافه عاقلها را به خودش میگیرد و میگوید: «فکر نمیکنم اینطوری که تو میگی باشه. من البته نه مهران رو خوب میشناسم و نه مهرگان رو. ولی یه چیز کلی رو میدونم، اونم اینه که هیچ بچهای صددرصد شبیه پدر یا مادرش نمیشه و همه اخلاقهای اونها رو به ارث نمیبره. مهرگان هم یه آدم متفاوته و تا وقتی بهش به چشم پسر مهران نگاه کنی و تأثیر خودت رو نادیده بگیری نمیتونی با این قضیه کنار بیای.» سرم را تکان میدهم. حرفهایش منطقی است ولی اینکه چقدر در واقعیت درست باشد... خیلی مطمئن نیستم. توی دلم بهش میگویم: «تو از من چی میدونی؟ من درست تو همین سن مهرگان بودم که تو ما رو ول کردی و رفتی. حتی روز عروسیم هم نبودی. وقتی مهرگان به دنیا اومد هم نبودی. وقتی بعد از چند سال زندگی با جنگ اعصاب قید مهرگان رو زدم و برگشتم به این خونه، تو باز هم نبودی. تو فقط روزهایی رو دیدی که ما چند ساعتی مثل یه عکس خانوادگی قشنگ کنار هم ایستاده بودیم و حتی وقتی شنیدی طلاق گرفتم یه بار از من نپرسیدی آخه چی شد خواهر من؟ چی به سرت اومد که زندگیت از هم پاشید.» نفسم بند میآید، از این زیرزمین حالم به هم میخورد. درستش همین است. درستش این است که به همین میزیحیای سمسار بگویم بیاید همه را ببرد. به هر قیمتی. این چیزها را برای چی دور خودمان نگه داشتهایم. مامان چرا اینهمه سال این عکسها را چیده بود اینجا و تماشایشان میکرد؟ اصلاً این آدمها کی بودند؟ ما کجای زندگی آنها بودیم؟ بلند میشوم پایم را میخارانم و از پلهها بالا میآیم. جهان هم پشت سرم از زیرزمین بیرون میآید. دیوانه هنوز هم از آنجا میترسد. هروقت درسش را نمیخواند یا شیطنت میکرد مامان دستش را میگرفت و میانداختش توی همین زیرزمین، توی تاریکی و جهان تا وقتی در را رویش وا نمیکردیم یکسره داد میزد و التماس میکرد. دلم برایش میسوزد.»
حجم
۷۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه