
کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند
معرفی کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند
کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند با عنوان اصلی Help! It’s parents day at DSA نوشتهٔ کیت مک مولان و ترجمهٔ فرزانه مهری است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و جلد دهم از مجموعهٔ «مدرسهٔ نابودکنندگان اژدها» است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند
قصهها مزایای بیشماری دارند و برای همۀ افراد قابلدرک و فهم هستند. مطالعهٔ داستانها، چه خیالی باشند و چه واقعی، یکی از بهترین راههای انتقال دانش و تجربه، افزایش آگاهی و آموزش مهارتها برای زندگی موفقترند. کودکان از طریق داستانها رشد میکنند، موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیادی را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، ضمن سرگرمکردن و پرکردن اوقات فراغتشان، در ذهنشان باقی میماند.
کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند که با تصویرسازیهای «بیل باسو» منتشر شده، داستانی برای کودکان را در بر دارد. کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند یکی از کتابهای مجموعهٔ مدرسهٔ نابودکنندگان اژدها است. در این جلد، قرار است همهٔ پدر و مادرها به مدرسهٔ نابودکنندگان اژدها بیایند. «ویگلاف»، شخصیت اصلی داستان، نگران است و میترسد که پدرش شوخیهای مسخره بکند و یا مادرش سوپ کلمی بدمزه برای همه بیاورد. چه ماجراهایی در پیش است؟ این داستان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این داستان جذاب را به بچههایی که دوست دارند داستانی ماجراجویانه و هیجانانگیز بخوانند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کمک! پدر و مادرها به مدرسه می آیند
«ویگلاف با دیدن قیافۀ امیدوار اریکا خوشحال شد. آنگوس هم از شرّ ایفای نقش شاهزادهخانم خلاص شده بود. حالا، اگر راهی برای خودش پیدا میکرد تا مُردرِد را راضی کند در مدرسه بماند، همه چیز به خوبی و خوشی به پایان میرسید.
صدای پدر و مادرها را از پشت پرده شنید که داشتند سر جای خود مینشستند. ناگهان، متوجه شد که باید جلوِ صدها نفر روی صحنه برود! قلبش مثل صدای طبل به تاپتاپ افتاد. لوبلیا جلوِ پرده ایستاده بود و داشت به اولیا خوشامد میگفت.
«برای من باعث افتخار است که نمایشم را برای شما اجرا کنم، ماجراهای کلهخربزه، شوالیۀ ریزهمیزه، به نویسندگی و کارگردانی این بندۀ حقیر!»
پرده بالا رفت و سِر کلهخربزه سوار بر اسب دستهجارویی خود روی صحنه رفت. درست پشت سرش، همرکابان باوفایش، آنها نیز سوار بر اسبهای دستهجارویی خود، تاختکنان وارد شدند. دهقانان شروع کردند به خواندن:
آهای، آهای، به گوش باشید!
حواسجمع و باهوش باشید!...
چیزی نگذشت که سِر کلهخربزه و همرکابان باوفایش به غار اژدهایی رسیدند که شاهزادهخانم در آن اسیر شده بود. ویگلاف شروع کرد به خواندن:
سِر کلهخربزه اسم منه،
اژدهاکشی کار منه،
بیا بیرون از اون غار،
برای جنگ و کارزار.
فلفل نبین چه ریزه،
بشکن ببین چه تیزه!
فرگوس با افتخار و با صدای بلند، طوری که همه بشنوند، فریاد زد:
«پسر منه!»
ویگلاف از خجالت سرخ شد، اما احساس خوشحالی هم میکرد.
همرکابان باوفای او تکرار کردند:
فلفل نبین چه ریزه،
بشکن ببین چه تیزه!
حالا نوبت برادران مارلی بود تا در لباس سبز روشن اژدهایی خود وارد صحنه بشوند. اما... کجا بودند؟»
حجم
۱۰۱۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۱۰۱۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه