دانلود و خرید کتاب روزگاری در روستا رحمت اله پورعلی عمران

دانلود اپلیکیشن طاقچه

نصب
app_storeدریافت از اپ استور

دانلود اپلیکیشن طاقچه

نصب
app_storeدریافت از اپ استور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب روزگاری در روستا

کتاب روزگاری در روستا

انتشارات:سنجاق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب روزگاری در روستا

کتاب روزگاری در روستا نوشتهٔ رحمت اله پورعلی عمران است. نشر سنجاق این رمان ایرانی را به‌صورت الکترونیک منتشر کرده است.

درباره کتاب روزگاری در روستا

کتاب روزگاری در روستا رمانی ایرانی نوشتهٔ رحمت اله پورعلی عمران است. این کتاب در نه فصل نگاشته شده است. نویسنده در این اثر  بخشی از زندگی یک شخص گله‌دار را شرح داده است. در این رمان با تمام محدودیت‌ها و اتفاقات تلخ و شیرین و نوع مقابله با چالش‌های زندگی در روستا آشنا خواهید شد.

نشر سنجاق زیرمجموعهٔ «طاقچه» برای ناشر- مؤلفان است. نشر سنجاق از صفر تا صد انتشار کتاب کنار مؤلفان و مترجمان است و آن‌ها را با ارائهٔ باکیفیت تمام خدمات لازم، پشتیبانی و همراهی می‌کند. این نشر سفارش انتشار کتاب و اثر در هر حوزه‌ای (داستان و رمان، کتاب‌های علمی، کتاب شعر، تبدیل پایان‌نامه به کتاب و…) را می‌پذیرد. کتاب‌ها با این انتشارات، منتشر می‌شوند، می‌توانند به‌دست میلیون‌ها مخاطب برسند و نویسنده می‌تواند با فروش کتابش درآمدی ماهانه کسب کند. این انتشارات برای افرادی است که می‌خواهند کتاب جدیدی منتشر کنند و برای افرادی است که پیش از این، کتابی منتشر کرده‌اند و اکنون می‌خواهند نسخهٔ الکترونیکی آن را منتشر کنند.

خواندن کتاب روزگاری در روستا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب روزگاری در روستا

«بعد از خداحافظی به خانه رفتم. تمام لباس‌هایم حسابی خیس شده بودند. کمی هیزم در بخاری ریختم تا گرم شوم و سرما نخورم. غروب شد و گله رسیدند جلوی در حیاط. باران بی‌وقفه می‌بارید. کارگرها حسابی خسته و خیس آمدند. گوسفندان هم با خیس شدن پشم‌هایشان که وزن اضافه کرده بودند و به زحمت راه می‌رفتند خسته‌تر به نظر می‌رسیدند. بعد از رسیدگی به گوسفندان، کارگرها رفتند و من ماندم خانه خالی و سکوت. تقریبا با این سکوت که فقط صدای باد بود و باران، انس داشتم. آن شب بی‌حوصله از همه چیز کنار بخاری هیزمی خوابیدم. نصف شب با صدای غرش آسمان بیدار شدم. هیزم بخاری تمام شده بود ولی خانه هنوز گرم بود. آن شب گویای چیزی بود، اصلا حس خوبی نداشتم. مرا به یاد شب گم شدن پدرم انداخت. شب طوفانی. سرنوشت پدرم با محسن یکی بود. البته هنوز چیزی مشخص نبود، اما من مطمئن بودم اتفاقی افتاده است، او هرکجا بود باید پیدایش می‌شد تا به گله اش رسیدگی کند. صدای غرش آسمان آرامش شب را بهم می‌ریخت و رعب و وحشت در دل جنگل و روستا ایجاد می‌کرد. به جز صدای آسمان و باران صدایی به گوش نمی‌رسید و گاهی رد و برقی می‌زد و همه جا روشن و دوباره تاریک می‌شد. از پشت پنجره به حیاط نگاه کردم. فقط تاریکی بود و چیزی مشخص نبود. تنها لامپ حیط که با نور زرد رنگش به حیاط روشنایی می‌بخشید بر اثر باران سوخته بود.

بی حوصله به رختخواب برگشتم. خواب از سرم پریده بود. به چوب‌های سقف خانه خیره شدم و در این فکر بودم که با چه زحمتی با امکانات کم آنها را تهیه کردند و از یک مسیر سخت تا اینجا آن را حمل کردند. بعد به دیواری که از کاه گل بود نگاه کردم. چه استادانه بنایی شده بود و چه دستانی در گِل فرو رفتن تا چنین دیواری چیده شود. این سقف و دیوار اگر زبان حرف زدن داشتند امشب تا صبح از خاطرات این خانه می‌گفتند. از خاطرات انسان‌هایی که حضور ندارند. انسان‌هایی که عاشقانه زندگی کرده اند. مهم نبود که سقف خانه چوب است یا گچ، مهم نبود که دیوارش کاه گل است یا آجر. مهم عشق بود که این خانه‌های کاه گلی را برایشان بهشت درست می‌کرد. از بوی نان تنوری گرفته تا صدای سوت کتری آب، روی بخاری هیزمی، صدای بع بع گوسفندان و صدای زوزه شغال‌های جنگل و پارس سگ‌های نگهبان، همه باهم به زندگی معنا می‌بخشیدند. و حالا خانه‌ایی که در حال حاضر فقط من در آن زندگی می‌کنم و تنها مونس شب‌های من در این خانه، صدای چوب‌های سقف قدیمی و موش‌های مرموزی که با تاریک شدن هوا، جست و خیزشان شروع می‌شود و یک تلویزیون سیاه و سفید قدیمی در یک جعبه چوبی که حکم میز تلویزیون را داشت ساکت و خاموش در گوشه‌ایی از خانه خاک می‌خورد. امشب حس و حالم جور دیگری شد. نمیدانم چرا فقط دارم به گذشته و نداری‌ها فکر می‌کنم. به قول پدرم، افکار گذشته مانند غذای فاسد است که باعث مسمومیت و بیماری می‌شود. از گذشته عبرت بگیر و هیچ وقت افسوس آن را نخور. از رختخواب بلند شدم، لامپ اتاق را روشن کردم و یک مجله قدیمی که جلدش پاره بود را برداشتم و شروع به ورق زدن کردم. چند صفحه‌ایی را خواندم تا چشمهایم احساس سنگینی کردند. دراز کشیدم و به هیچ چیز فکر نکردم جز گله و گله داری. تنها هدفم فراهم کردن یک گله بزرگ بود. وقتی گله را راه می‌اندازم با شکوه و با ابهت باشد. در عالم خودم به خواب سنگین فرو رفتم.»

کاربر 8583134
۱۴۰۳/۱۰/۰۵

خوب بود

کاربر 9215061
۱۴۰۳/۱۰/۱۱

پنج ستاره براش کمه فوق‌العاده ❤️✨

کاربر 4925582
۱۴۰۳/۱۰/۱۰

عالی بود🩵 ارزش خوندن داره

نوع

حجم

۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

نوع

حجم

۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان