کتاب قصه آنجلینو براون
معرفی کتاب قصه آنجلینو براون
کتاب قصه آنجلینو براون نوشتهٔ دیوید آلموند و ترجمهٔ شهلا انتظاریان است. ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب قصه آنجلینو براون
قصهها مزایای بیشماری دارند و برای همۀ افراد قابلدرک و فهم هستند. مطالعهٔ داستانها، چه خیالی باشند و چه واقعی، یکی از بهترین راههای انتقال دانش و تجربه، افزایش آگاهی و آموزش مهارتها برای زندگی موفقترند. کودکان از طریق داستانها رشد میکنند، موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیادی را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، ضمن سرگرمکردن و پرکردن اوقات فراغتشان، در ذهنشان باقی میماند. کتاب قصه آنجلینو براون که با تصویرسازیهای «الکس ت. اسمیت» و به قلم دیوید آلموند منتشر شده، روایتی ساده و سرگرمکننده دارد که به دنیای خیالانگیز کودکان میپردازد. این کتاب کودک در ۴۸ فصل نگاشته شده و دربارهٔ پری کوچکی است که از جیب راننده اتوبوس درآمد.
خواندن کتاب قصه آنجلینو براون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان دوستدار داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه آنجلینو براون
«آن بیرون، جایی در میان سایههای تاریک تاریکترین کوچهها، پشت تاریکترین راهها، دری سیاه باز میشود. هیکلی سیاه قدم به داخل شب میگذارد. هیکلی بسیار بزرگ با شانههای پهن و گردن کلفت و جمجمهٔ کلفت. دستهای کلفت، پاهای کلفت، سینهٔ پهن. این هیکل با چکمهٔ سیاه و پاشنهٔ بی صدا، از بین خیابانهای سنگفرش شدهٔ قدیمی و فراموش شده، از روی چالهها و ترکها، رد میشود و از آلونکهای در بسته، انبارهای ویرانه، کلیساهای خراب شده، میگذرد و از درهایی که قبلاً باز بودهاند و از پنجرههایی که تقریباً یک قرن از آخرین باری گذشته است که از آنها کسی بیرون را نگاه کرده است، عبور میکند. با نزدیک شدن و عبور آن هیکل، موشها توی سوراخهای زمین پراکنده میشوند. جغدها از هوهو کردن دست میکشند. خفاشها از روی سقفها و برجها به جاهای امن میپرند. موشهای صحرایی مضطرب میشوند، پرندهها در لانههایشان میلرزند. حتی انگار با حرکت این موجود وحشتناک و بسیار بزرگ، ماه و ستارهها از تابش نور خود اکراه دارند.
آن هیکل سرانجام به جاهای جدید میرسد، به جاهای متمدن، به جاهایی که چراغ خیابانها و ویترین مغازههای بسته روشن است.
آنجا صداهایی به گوش میرسد؛ خندههای دور، آواز کسی در بالا و پشت پردههای بسته. چند تایی اتومبیل و تاکسیهای آخر شب هستند، چراغهای پر نور اتوبوسی دیده میشود که مسافران را پس از یک شب تعطیلی زیبا از کافهها و رستورانها و سینماها و تئاترها به خانه میبرد.
دستهای جوان شاد نمایان میشوند. حرف میزنند، آواز میخوانند، خوش و خرم در خیابان راه میروند.
اما با نزدیک شدن هیکل سیاه ما ساکت میشوند. به سرعت همدیگر را به آن طرف خیابان میکشند. برمیگردند و میدوند. آن هیکل اصلاً آنها را میبیند؟ چه کسی میداند؟ او تند و یکسره به راهش ادامه میدهد. فقط در مقابل یک مغازه میایستد. یک زوج فقیر خانه بدوش آنجاست، با بستری از کارتن مقوایی و کیسه خواب نازک. به آنها زل میزند. میغرد. لگدشان میزند. چشمشان را که باز میکنند، قهقهه میزند و آنها با ذهنی نگران به آدم حیوان صفتی خیره میشوند که آنها را صدا میزند. آن هیکل باز میغرد، باز لگد میزند، باز حرکت میکند. نگاهش را به طرف بالا میبرد. پنجرهای را با دقت میبیند که پشت آن رئیس، ک و آنجلینو را خواهد یافت.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه