کتاب سرهنگ شقاقی
معرفی کتاب سرهنگ شقاقی
کتاب سرهنگ شقاقی نوشتهٔ محمدعلی سامی است. نشر بید این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب سرهنگ شقاقی
کتاب سرهنگ شقاقی تلفیقی از روایتهای محلی، شنیدههای شفاهی، مصاحبهنگاری، تحقیقات محلی، مطالعات دستنویسی و منابع کتابخانهای است؛ بهخصوص کتاب نبرد سمیرم که اسامی نظامیان، ایلخانان و مکانیسم مواضع تهاجمی و دفاعی از آن وام گرفته شده است. در این کتاب، واقعۀ جنگ و واقعیات اتفاقافتاده، بدون جانبداری، بازآفرینی شده و آمیزهای از مجموعۀ منابع یادشده در قالب روایت ارائه شده است. در سال ۱۳۲۲ خورشیدی در ادامۀ مبارزات ایلخانان ایل قشقایی و ایل بویراحمد، علیه قوای ارتشی و نظام محمدرضاشاه پهلوی، جنگی درگرفت. این نبرد در سمیرم به وقوع پیوست. اگرچه مردم سمیرم در این واقعه نقشی نداشتند، اما از زیانهای جنگ در امان نماندند. سایۀ لطمات و خسارتهای این جنگ، سالهای سال روی زندگی اهالی سمیرم تأثیرات مخرب مالی و بحرانهای روحی و روانی بهجا گذاشت.
خواندن کتاب سرهنگ شقاقی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران تاریخ ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرهنگ شقاقی
«باد تندی از درِ چادر روی صورت کلانتر کشاله میشد. کلانتر، نگاه مشکوکی به گوشهها و کنارههای چادر انداخت. حسی ناآرام روی شانههایش سنگینی میکرد. هر دم فضای مبهم ذهنش تاریکتر میشد. تمام فکرش را جمع کرد تا بتواند جواب فرماندۀ قشون را به گونهای بدهد که منافع آبادی کمتر به خطر بیفتد. این را هم به خوبی درک میکرد که به جایی پا گذاشته که احتمال کشتهشدنش بعید نیست. در چنین فضای آشفته و تیرهای، روبهروی سرهنگ حسنعلی شقاقی نشست و چشم در چشم او دوخت.
سرهنگ حسنعلی شقاقی که سعی داشت خشم درونش را پنهان کند، در تغیری توأم با حسرتی عمیق، گفت:
«ابراهیمخان! میدانم تو دشمن سرسخت دولت هستی! قوای ایلخان را نسبت به ما ترجیح میدهی. ایلخاندوست هستی. ته دلت آرزو داری نیروهای ایلخان پیروز شوند و نظامیان شکست بخورند. برایم گفتهاند که تو آدم تاریخدانی هم هستی. بلدی که دولتهای گذشته چگونه حکومت کردهاند؛ اقوام ایرانی را خوب میشناسی؛ در سیاست سرشته داری؛ پدرت با خوانین قشقایی خوب بوده؛ اگرچه آخرش به دستور ایلخان هم کشته شده، اما به سِمَت کلانتری هم انتخاب میشده؛ خود تو هم از سوی ایلخان فعلیِ قشقایی برمناطق ششبلوک سمیرم حکومت میکنی؛ حُکمَت از قاضی برندهتر است؛ هر دستوری که بخواهی میدهی؛ همهجا را اداره میکنی؛ هر تازهواردی که وارد این آبادی میشود، بایستی اول به دیدار تو بیاید؛ عمران آبادی توی مشت توست؛ مقررات وضع میکنی؛ مالیات میگیری؛ میتوانی اهالی آبادی را برای حمایت از هر کسی که دلت خواست آماده کنی؛ مردم این آبادی گوش به حرفت هستند؛ هر اتفاقی در منطقه سمیرم بیفتد، دست تو در آن پیدا میشود؛ در همین اردوکشیِ ایلخان علیه دولت هم، نباید نقش تو را نادیده گرفت؛ درست است که من سندی ندارم که حرفم را ثابت کنم، اما از سوابقت برمیآید که میتوانی خیلی اثر بگذاری. تو یکی از کلانتران بخشی از ناحیه فارس هستی و از تمام تاریخ و سرگذشت قوم قشقایی اطلاع داری. یکی از کارهایی که با تو دارم، میخواهم برایم مفصل توضیح دهی که این قوم شجاع و نترس که در مقابل من قرار دارند، از کجا آمدهاند؛ ریشۀ تاریخی آنها به کجا وصل میشود. حالا به طور خلاصه از این قوم هرچی میدانی برایم تعریف کن».
ابراهیمخان سامی کلانتر بلوک ششگانۀ سمیرم بود. سِمَت والیگری را از ایلخان قشقایی داشت. برای اینکه از این مقام کنار گذاشته نشود قادر نبود علیه ایلخان موضع بگیرد. اگر تصمیم میگرفت که به صراحت از قشون دولتی حمایت کند، مجبور میشد پای کاغذی را امضا بزند که شاید دست ایلخان میافتاد و بعد علاوه براینکه از منصب کلانتری کنار زده میشد، تمام اوضاع بههم میریخت و اهالی سمیرم صدمات بیشتری میدیدند. اگر هم در مقابل سرهنگ حسنعلی شقاقی به حمایت از ایلخان حرفی میزد، معلوم بود که کلاهش پسِ معرکه خواهد بود و احتمال داشت هر دم کشته شود و حتی نیروهای نظامی مردم سمیرم را بیشتر اذیت کنند.
تمام این افکارِ ناآرام روی ذهن ابراهیمخان نیش میزد. باید به گونهای تصمیم میگرفت که منافع مردم آبادی سمیرم کمتر به خطر بیفتد. از اینرو بدون اینکه خود را ببازد، سعی کرد جوری جواب دهد که خشم سرهنگ حسنعلی شقاقی اوج نگیرد. در این هنگام بود که بعداز کمی درنگ گفت:
«قربان، شاید شنیدنِ این پاسخ براتون ناخوشایند باشه، اما چون امر فرمودین، هرچه را که بلدم، میگم. منتها استدعایی که دارم، اماننامه بدین تا بتونم صحبتام رو کتمان نکنم».»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه