کتاب پرنیان و پسرک
معرفی کتاب پرنیان و پسرک
کتاب پرنیان و پسرک نوشتهٔ لوییس لوری و ترجمهٔ کیوان عبیدی آشتیانی است. نشر افق این رمان نوجوان را منتشر کرده است.
درباره کتاب پرنیان و پسرک
لوییس لوری در کتاب پرنیان و پسرک (Gossame) داستان پسربچهای بدرفتار و زنی حساس که هر یک قصهای جداگانه دارند، روایت کرده است. در داستان این رمان نوجوان پرنیان و پسرک به هم برمیخوردند. ارتباط این دو شخصیت تنها و نیز موجودی کوچک و نامرئی که آن دو را یاری میکند، تغییری بزرگ در فضای داستان ایجاد میکند و آن را تبدیل به اثری میکند که بیداری و رؤیا و تخیل و واقعیت را در خود دارد. این رمان در ۲۸ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب پرنیان و پسرک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان دوستدارا رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرنیان و پسرک
«زن جوان نگاهی به ساعت دیواری دفتر مدرسه انداخت. ده دقیقهٔ دیگر زنگ تفریح بود. زن میتوانست داخل ماشینش برود و سیگاری بکشد.
سرِ کار قبلیاش، کارکنان میتوانستند پشت آشپزخانه سیگار بکشند. پیشخدمتها در ساعت استراحت آنجا جمع میشدند.
ولی مدارس فرق داشتند و او میدانست. البته که آنها نمیخواستند بچهها شاهد عادتهای بد باشند. خودش هم از سیگار کشیدن جلوی جان بدش میآمد. ولی کارش به بدی کار دواِین۵ نبود که همیشه جلوی چشم بچهشان مست بود. آهی کشیدو دوباره به صفحهٔ نمایشگر کامپیوتر نگاه کرد. کار کردن خیلی ساده بود. در آموزشگاه درسهای مفیدی یاد گرفته بود. شوهرش نمیخواست او کار بکند، معتقد بود از انعامهایی که در رستوران میگیرد زندگیشان میگذرد. در ضمن، زنش قرار بود چهکار بکند، تجارت؟ آن هم آن زن کودن! زنش را همیشه کلهپوک صدا میکرد.
ولی زن دنبال یادگیری بود. ساعت کار صبحش را با یکی از پیشخدمتها عوض کرده و کلاس رفته بود. هیچ ساعتی از کلاس را هم از دست نداده بود. کامپیوتر را به خوبی یاد گرفته بود. همه چیز در کامپیوتر در جای خود قرار داشت و معنا و مفهوم خاصی داشت و این احساس خوبی به زن میداد. البته طرز کار کامپیوتر و اینکه با فشار دادن یک دکمه، کلی اطلاعات نمایش داده میشد برایش اسرارآمیز بود. سیصد دانشآموز در آن مدرسه بودند و اطلاعات همهشان داخل کامپیوتر بود و همهٔ اطلاعات با تماس انگشتان او بیرون میریختند. چه خوب میشد اگر زندگی هم به همین سادگیها بود!
صدایی افکارش را به هم ریخت: «چهطور پیش میرود؟ چند وقت است که اینجایی؟ یک هفته؟ مشکلی نداری؟»
ــ اوضاع خوبه، دارم یاد میگیرم.
معاون مدرسه، کراوات زده، کنار میز زن ایستاده بود و لبخندزنان نگاهش میکرد. زن اسم معاون را فراموش کرده بود.
مرد که در دفتر قدم میزد، برای دیدن کار زن آمده بود. مرد خوبی بود. همهٔ کارکنان مدرسه خوب بودند و زن خیال نداشت در مورد جایی برای سیگار کشیدن چیزی بگوید. نه، نمیگفت! چون احتمالاً مرد در این مورد خیلی هم دردی را دوا نمیکرد.
مرد با خنده گفت: «هفتهٔ آینده مدرسه خیلی بامزه میشود.
شلوغی و سر و صدا خیلی بیشتر میشود.»
ــ بله آقا. مهم نیست.
ــ میخواستم از شما تشکر کنم.
زن با نگرانی به مرد نگاه کرد: «تشکر کنید؟» شاید میخواست به خاطر این هفته از او تشکر کند و برای هفتهٔ بعد عذرش را بخواهد؟ قلبش داشت میایستاد. به این کار احتیاج داشت. ساعت کارش خیلی مناسب بود، میتوانست جان را همینجا ثبتنام کند و تمام مدت او را ببیند. ولی نه، خیال نداشت تذکری بدهد.»
حجم
۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه