کتاب تو دیگه کی هستی؟
معرفی کتاب تو دیگه کی هستی؟
کتاب «تو دیگه کی هستی؟» نوشتۀ ریحانه جعفری است و انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب تو دیگه کی هستی؟
قصهها مزایای بیشماری دارند و کودکان از طریق داستانها موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیاد را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، از شنیدن آن لذت میبرند و در ذهنشان باقی میماند. مطالعۀ داستان همچنین تأثیرات فراوانی بر کودکان و نوجوانان میگذارد؛ قدرت درک و خیالپردازیشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا کرده و دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا مییابد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان و نوجوانان، به آنها آموزش میدهند.
کتاب تو دیگه کی هستی؟ داستانی تخیلی و آموزنده برای کودکان است که به موضوع قضاوت و پذیرش تفاوتها میپردازد. در این داستان، بادمجان بهخاطر رنگ سیاهش توسط دیگر سبزیها، مانند گوجهفرنگی و سیبزمینی، مورد تمسخر و سرزنش قرار میگیرد. این قضاوتهای سطحی باعث میشود بادمجان احساس ناامیدی و غم کند و از دیگران دور شود. داستان با ورود مادر به آشپزخانه تغییر میکند. وقتی مادر به دنبال بادمجان میگردد، به این واقعیت اشاره میکند که غذا بدون بادمجان نمیتواند خوشمزه باشد. این نکته به کودکان یادآوری میکند که هر موجودی، با هر شکلی و رنگی، ارزش و اهمیت خاص خود را دارد و نمیتوان بر اساس ظاهر قضاوت کرد.
کتاب تو دیگه کی هستی؟ با زبانی ساده و تصاویری جذاب، مفهوم پذیرش تفاوتها و اهمیت همکاری و دوستی را به کودکان میآموزد. این داستان به آنها یاد میدهد که ارزش هر فرد را باید از جنبههای مختلف سنجید و نباید بر اساس ظاهر، تصمیمات نادرستی گرفت. این کتاب همچنین میتواند بهعنوان ابزاری برای گفتگو با کودکان در مورد قضاوت، خودباوری و ارزشهای مثبت اجتماعی مورداستفاده قرار گیرد.
خواندن کتاب تو دیگه کی هستی؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان اول تا پنجم دبستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تو دیگه کی هستی؟
«روی میز آشپزخانه شلوغ بود. فلفل کوچولو یکهو چشمش افتاد به بادمجان. خودش را کشید عقب و گفت: وای تو دیگه کی هستی؟ چرا اینقدر زشت و سیاهی؟ بعد رویش را برگرداند تا دیگر چشمش به بادمجان نیفتد. بادمجان نگاهی به خودش کرد. فلفل راست میگفت. بدنش خیلی سیاه بود. غصهاش گرفت. سرش را انداخت پایین. از توی سینی آمد بیرون.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه