کتاب آرزوی زازا
معرفی کتاب آرزوی زازا
کتاب «آرزوی زازا» نوشتۀ کلر ژوبرت است و انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آرزوی زازا
قصهها مزایای بیشماری دارند و کودکان از طریق داستانها موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیاد را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، از شنیدن آن لذت میبرند و در ذهنشان باقی میماند. مطالعۀ داستان همچنین تأثیرات فراوانی بر کودکان و نوجوانان میگذارد؛ قدرت درک و خیالپردازیشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا کرده و دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا مییابد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان و نوجوانان، به آنها آموزش میدهند.
کتاب آرزوی زازا داستانی تخیلی و جذاب برای کودکان است که با روایت ساده و خیالانگیز خود، به موضوع آرزوها و تلاش برای دستیابی به آنها میپردازد. زازا، زرافۀ کوچک و دوستداشتنی، آرزو دارد که گردنش بسیار درازتر شود، بهاندازهای که بتواند ابرها را با زبانش بچیند و آنها را در دهانش ذوب کند. زازا در این مسیر تلاش میکند و از صبح تا شب گردنش را میکشد، اما موفق نمیشود. دوستان زازا از او میخواهند که دست از تلاش بردارد و با آنها بازی کند، اما زازا مصمم است به آرزویش برسد. روزی یک لاکپشت پیر به زازا میگوید که شنیده است در آن سوی صحرا درخت بزرگی وجود دارد که اگر کسی یک شب تمام زیر آن بیدار بماند، آرزویش برآورده میشود.
کتاب آرزوی زازا با تمرکز بر مفهوم آرزو، دوستی، پشتکار و امید، به کودکان یاد میدهد که حتی اگر آرزوهایشان به نظر دور از دسترس باشند، نباید از تلاش برای دستیابی به آنها دست بکشند. در کنار روایتی زیبا وخیال انگیز، آرزوی زازا به کودکان اهمیت صبر و ایمان به تلاش را نیز نشان میدهد و آنها را به خیالپردازی و تلاش برای رسیدن به آرزوهایشان تشویق میکند.
خواندن کتاب آرزوی زازا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان و علاقهمندان به ادبیات کودک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آرزوی زازا
«زازا زرافۀ کوچکی بود که آرزو داشت گردنش درازتر بشود، خیلی درازتر. چرا؟ چون زازا دلش میخواست ابرها را با زبانش بچیند تا یواشیواش توی دهانش آب شوند. این بود که زازا از صبح تا شب گردنش را میکشید تا شاید درازتر شود. ولی بیفایده بود. دوستانش میگفتند: ول کن زازا! بیا بازی! ولی این هم بیفایده بود. یک روز لاک پشت پیر به زازا گفت: شنیدهام که آن طرف صحرا، درخت بزرگی هست که هرکس یک شب تمام زیرش بیدار بماند، آرزویش برآورده میشود. شاید راست باشد، شاید هم نه.»
حجم
۸۶۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
حجم
۸۶۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه