کتاب بانوان مهتاب
معرفی کتاب بانوان مهتاب
کتاب بانوان مهتاب نوشتهٔ جوخه الحارثی و ترجمهٔ معین سالمی است. انتشارات نگار تابان این رمان معاصر عربی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بانوان مهتاب
کتاب بانوان مهتاب (سیدات القمر) برابر با یک رمان معاصر و عربی است که در ۵۷ فصل نوشته شده است. این رمان داستان سه خواهر به نامهای «میا»، «اسما» و «خوله» است که در روستای «العوافی» در حومهٔ مسقط زندگی میکنند. زمان شکلگیری رخدادهای داستان، همزمان است با استعمار کشور عمان. این سه خواهر، دگرگونی اجتماعی کشورشان و عبور از دوران استعمار به پسااستعمار را شاهد هستند. میا پس از برخاستن از پشت چرخ خیاطی، علامت پروانهدارش و پیوند با فرزند «سلیمان» تاجر، دچار نوعی دگرگونی در زندگی میشود. از دو پسر «عیسی مهاجر» که خواستگار دو خواهر دیگرند، تنها اسما تن میدهد و خوله پس از امتناع از این ماجرا، همچنان به وعدهٔ کودکی خود با «ناصر» که اکنون در کانادا به سر میبرد، پایبند است. با این سه خواهر همراه میشوید؟
خواندن کتاب بانوان مهتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر عرب و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بانوان مهتاب
«وقتی که ناصر در عمان مستقر شد، خوله دو فرزند دیگرش را به دنیا آورد. ناصر، جز برای رفتن به محل کار تقریباً هیچوقت از خانه بیرون نمیرفت. خوله تصمیم گرفت که درخواست جدایی بدهد. همه فکر کردند که او دیوانه شده و یا رازهای ترسناکی را پنهان کرده که او را به این خواسته دیوانه وادار میکند. اما خوله چیزی برای پنهان کردن نداشت. خوله، نمیتوانست با گذشتهاش کنار بیاید. حالا همهچیز کند و بیحرکت شده بود. فایز، پنجمین و کوچکترین فرزندشان در دبیرستان تحصیل میکرد. یک مهندس شاخص نامزد منی شده بود. بقیه هم عالی و سرگرم کاروبار خویش بودند. همهچیز ثابت و آرام. زندگی زناشوییاش، مادر بودنش و دوستیهایش. نفس عمیقی کشید و دلش از بخشیدن گذر کرد. دیگر نمیتوانست گذشته را تحمل کند. همهچیز رو به بزرگی و رشد بود. حالت خفگی به او دست میداد. هر شب، قبل از خواب، تصویر آن دختر کانادایی در جاکلیدی سوئیچ ماشین بزرگتر میشد و روی بالش خوله سر میگذاشت. هر روز یاد تنها بودن در اتاقهای زایمان و بیمارستانها زندگی او را نحس میکرد. هر روز لباسهای گشاد بچههایش را میدید که مناسب سن آنها نبود و آنها را نپوشیدند زیرا پدرشان سن آنها را نمیدانست. هر روز، سالهایی را که تنها در بستر سرد میگذراند و زیبایی رها شدهٔ خود را میدید. همان روزهایی که همسایگان بچههایش را در حال مریضی به بیمارستان میبردند و خواهرانش هنگام نیاز به او پول قرض میدادند و مادرش او را سرزنش میکرد و مردم او را به چشم ترحم مینگریستند. گذشته، هر روز با دشنههای ترسناکش میآمد و آنها را در روانش فرو میکرد.
آه خوله! آن جنگل وحشی و پر از حشرات در درونت پر از علفهای هرز و خاردار بود. آیا خواب بود؟ آیا پلکهای او را میبستی یا روی گیاهان سمی آن را میپوشاندی؟ آه الان آن را ببین. او همهٔ درزهایی را که پر کرده بود سوراخ میکرد. چه میخواست؟ قطعاً نمیدانی. از کجا باید بدانی؟ هر پلهای از پلکان پایین رو به آن پس از پا گذاشتنت فرو میریزد و با ریختنش راه برگشت و پر کردن نیز میریزد.
او لطف و عطوفت و کارکشتگی شوهرش را در خدمتش و خدمت به فرزندانش نمیدید. اخلاص و احترام روزافزون او را نمیدید. خوله، فقط اتاقهای زایمانی که به جز نالهها و نوزادش کسی در آن نبود را میدید. صبحهای بارداری بلند را با سرما و خواب رفتنش میدید. صدای زنگ تلفن همراه او را بعد از نیمهشب میشنید. همهمهها و نفس زدنهای او را از آن سوی تلفن همراه میشنید. سوت پروازِ هواپیماهایی که تا یک دهه از پرواز به کانادا متوقف نمیشد، سروصدا و جیغ زدن بچهها را میشنید و تنهایی و سردی رختخوابش را احساس میکرد. خوله همهٔ آن دردها را به دوش کشید. افزایش روزافزون دردها خم روی دوشش ایجاد کرد. با شیوههای متفاوت به او توسل میکرد که از درخواست جدایی دست بکشد. اما گوشهای این زنِ تنها خیلی وقت بود که ناشنوا شده بود. به او متوسل شد. سخنی که میتوانست بدون هیچ شک و تردیدی او را ذوب کند به پردهٔ زمخت گوش او برخورد کرد و پژواکش مثل فنر برگشت. واژهها بیگناهاند. تقصیر سالهاست. با تمام شبهای زمستانی و روزهای تابستانیشان. سالها کلمهها را به دنبال خود کشیده و وقتی که پشت سرشان رویید آن را انکار کرد. درست مانند خوردن تولههای بعضی از حیوانات توسط والدینشان.»
حجم
۲۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۲۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه