کتاب سارهای بخارست
معرفی کتاب سارهای بخارست
کتاب سارهای بخارست نوشتهٔ سارا آرمسترانگ و ترجمهٔ محدثه صادقی و ویراستهٔ احمد دولت آبادی است. انتشارات نگار تابان این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سارهای بخارست
کتاب سارهای بخارست (starlings of Bucharest) حاوی یک رمان معاصر و انگلیسی است که راوی آن از دزدکیخارجشدن خود از یک مکان میگوید و اینکه هم میتواند از آسانسور استفاده کند و هم از پلهها؛ در هر صورت یک فرد هست که همیشه منتظر او هست. این راوی اولشخص کیست؟ آن فرد منتظر کیست؟ داستان چیست؟ این رمان به قلم سارا آرمسترانگ را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب سارهای بخارست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سارهای بخارست
«ساعت ده از خواب بیدار شدم و پشیمان بودم که چرا آنهمه مشروب نوشیدم. این زیادهروی من به خاطر فکر کردن و به یاد آوردن خلاصهٔ فیلمها نبود، به خاطر حرفهای دیشب کریستوفر بود. بیخیال شدم. هیچکس مرا بیدار نکرده بود. نخستین فیلم صبح را از دست دادم؛ اما رستوران تا ساعت ۱۱ برای خوردن صبحانه پذیرایی میکند. با شتاب آماده شدم و کلید اتاق را به مسئول طبقه سپردم. شب و روز همین زن اینجا بود. این زن کی میخوابد؟
اورسولا همان جای دیروز نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد. چهرهاش درهم بود و گودی زیر چشمانش بیشتر شده بود. چنگال در بشقابش نشان میداد سیر شده است؛ اما بیشتر غذایش باقی مانده بود. او باید متوجه حضورم شده باشد... ناگهان برگشت.
- تِد، تو اینجایی!
دستش را به سویم دراز کرد؛ وقتی دستش را گرفتم مرا کشاند و ناچار شدم بنشینم.
- حالت خوبه؟
- زیادهروی کردم. نمیتونستم بخوابم، برای همین مست کردم؛ حس میکنم بیشتر از یک بطری نوشیدم. یادم رفت صبحانه سفارش بدم.
با تکان سرش ادامه داد:
- من سفارش دادم؛ اما چیزی فرستاده نشد یا شاید صدای در رو نشنیدم. فکر کردم بدون من رفتی، اما میدونستم رفتنی نیستی. مگر اینکه کار مهمی داشته باشی. اگر هم قصد رفتن داشتی برام یادداشت بذار که بدونم رفتی. از کریستوفر خبری نداری؟
- نه.
اگر به او میگفتم کریستوفر به من هشدار داده که با او زمانم را سپری نکنم، حالش بدتر از این میشد.
من قهوه، نان و کره سفارش دادم. کاش نان تُست هم در فهرست بود. پرسیدم: - هنوزم خیال داری فیلم عصر رو ببینی؟ کمدی چکسلواکی؟
- بله. کریستوفر اگر باهامون کار داشته باشه، میدونه ما رو کجا پیدا کنه. تو نگران آلنی؟
- مطمئنم حالش خوبه. من فقط میخوام بدونم چه بلایی سرش آمده.
فنجان قهوهاش را برداشت و آه کشید. موجی را که روی قهوهاش ایجاد شد، دیدم. گفتم:
- اگه آلن ناچاره تو بیمارستان بمونه، میتونیم به کریستوفر نشانی من و تو رو بدیم که بده به آلن یا من میتونم نشانی تو رو بگیرم و بهت خبر بدم. میدونم بین دو جشنواره هیچ ارتباطی با هم نداشتید؛ اما من کسی رو ندارم که وقتی نامه از خارج میاد بهش پاسخ پس بدم-ناگهان یاد بری افتادم و اخمهایم را در هم کشیدم- همسایهٔ فضول من دوست داره بستههای پستی من رو باز کنه و اگه ازش بخوام بسته رو به من میده. اگر بخوای میتونم نشانی محل کارم رو بهت بدم.»
حجم
۲۶۵٫۲ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۶۵٫۲ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه