کتاب طغیان
معرفی کتاب طغیان
کتاب طغیان نوشتهٔ سپنتا پزشکی است. انتشارات نگار تابان این نمایشنامهٔ ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب طغیان
کتاب طغیان حاوی یک نمایشنامهٔ ایرانی است. از شخصیتهای این نمایشنامه میتوان به درمانگر، «سپنتا»، مادر حامله، «رامین» و «ملیکا» و «نگین» اشاره کرد. بعضی از این شخصیتها در سنین مختلف بر روی صحنه حاضر میشوند. این متن نمایشی با دیالوگ میان سپنتا و درمانگر آغاز شده است. سپنتا پزشکی این نمایشنامه را در سه صحنه نوشته است.
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب طغیان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب طغیان
«"صحنه دو"
پدر مردی ۵۰ ساله با لباس ورزشی در حال وزنه زدن است.
درمانگر: کی اونجاست
سپنتا: از پشت در دارم میشنوم... بابا داره با خودش حرف میزنه...
درمانگر: خب؟
پدر: باز سروکلهات پیدا شد؟ برای چی باز اونجوری زل زدی بهم. مگه نمیبینی دارم تمرین میکنم
(سپنتا با تعجب به پدر: نگاه میکند.)
اگه منظورت اتفاق چند شب پیشه باید بهت بگم که من درستترین کار رو کردم. شک نکن اگه تو هم جای من بودی همین کار رو میکردی. شاید اصلا بدتر از کاری که من کردم انجام میدادی... چیه؟ نکنه فکر میکنی من خودخواهم یا مریضم؟ من هیچ کدوم از اینا نیستم.
(فریاد میزند. )
نهههههههههه...
(سپنتا تقلا میکند.)
درمانگر: سپنتا آروم باش... فقط بگو چی میبینی. من تو رو آوردم تا یکسری روزها و خاطرهها رو برات تکرار کنم، شاید قشنگ نباشه و اذیتت کنه ولی یه جایی لازمه آدم بشینه و زندگیش رو دوباره مرور کنه، خواهش میکنم بشین و فقط تماشا کن.
(سپنتا سعی میکند آرام باشد و به پدر: نگاه میکند. پدر: ادامه میدهد.)
پدر: معلومه که نیستم من فقط یه پدرم... میفهمی یه پدرم... تو چی میفهمی از شرایطی که من توش گیر کردم؟ از خونه گرفته تا هفت محله بالاتر و پایینتر جلو من خم و راست میشن از ترسشون توی صورتم چیزی نمیگن ولی صدای خندهها و پچپچهاشونو که میشنوم. هر بار که میام سرکار صورت کتکخوردهاش جلو چشمامه. اون کبودیه روی صورتش خوابو ازم گرفته... من اصلا نفهمیدم اون لحظه چیکار کردم... ولی وقتی با اون لباسای مردونه دیدمش تمام نیشخندهای همسایهها اومد جلو چشمام... خون چشامو گرفته بود خودمم نفهمیدم چیشد... پاک گیج شدم... چشامو بستم فقط زدم. زدم. زدممممم دلم میخواد سرمو بکوبم به این وزنهها بترکه... دارم روانی میشم. من زیر این وزنهها کمرم داره میشکنه... میدونی چیه پسر، پیر شدن همیشه در کمینه، در پی یه فرصت میگرده تا خودشو نشون بده درد این بچه داره ریشهامو سفید میکنه.
(سپنتا بغض میکند.)»
حجم
۲۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
حجم
۲۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه