دانلود و خرید کتاب بچه های کوزه ای کتلین آرنوت ترجمه رضوان دزفولی
تصویر جلد کتاب بچه های کوزه ای

کتاب بچه های کوزه ای

معرفی کتاب بچه های کوزه ای

کتاب بچه های کوزه ای نوشتهٔ کتلین آرنوت و ترجمهٔ رضوان دزفولی است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این ۱۸ افسانهٔ آفریقایی برای کودکان نوشته شده است.

درباره کتاب بچه های کوزه ای

کتاب بچه های کوزه ای برابر با این ۱۸ افسانهٔ آفریقایی برای کودکان است. عنوان برخی از این افسانه‌ها عبارت است از «خرگوش و انبار ذرّت»، «خرگوش و کفتار»، «طبل آوازخوان و کدوی سحرآمیز»، «گوتو، فرمانروای خشکی و دریا» و «چرا خورشید و ماه در آسمان زندگی می‌کنند؟».

خواندن کتاب بچه های کوزه ای را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بچه های کوزه ای

«صبح یک روز زیبا، دسته‌ای از دختران کوچک آفریقایی برای بازی به لب دریا رفتند. در روزهای عادی، معمولاً این بچه‌ها سخت کار می‌کردند و مجبور بودند تمام روز جارو کنند، علف‌های هرز را بچینند، هیزم جمع کنند و از رودخانه آب بیاورند؛ اما آن روز عید بود و بچه‌ها اجازه داشتند بازی کنند. آن‌ها به ساحل آمده بودند تا با جمع کردن صدف‌های زیبا برای خودشان دستبند و گردنبند درست کنند.

آن‌ها با شادی روی ساحل شنی می‌دویدند و فریاد می‌زدند. پاهای‌شان را در آب‌های کم‌عمق و کف کرده می‌کوبیدند؛ امّا به‌طرف آب‌های عمیق نمی‌رفتند، چون بزرگ‌ترها به آن‌ها هشدار داده بودند که در آن قسمت‌ها کوسه‌های تیزدندانی هستند که آن‌ها را می‌خورند. از آن بدتر، روح‌های شیطانی بودند که ممکن بود آن‌ها را زیر آب بکشند و بردهٔ خودشان کنند.

ساحل پر از صدف‌های زیبا بود. بعضی از آن‌ها بزرگ و مانند مروارید، براق بودند و بعضی هم ریز و کوچک. وقتی بچه‌ها مشتی از زیباترین صدف‌ها را جمع کردند، آماده شدند تا به‌طرف خانه‌های‌شان برگردند و گردنبندهای‌شان را درست کنند. یکی از دخترها صدفی پیدا کرد که در میان صدف‌های دیگران، از همه زیباتر بود. او از ترس این‌که دیگران صدف او را اشتباهی بردارند، آن را بالای صخره گذاشت.

بعد از مدتی، همهٔ دخترها صدف‌های خود را جمع کردند و آمادهٔ برگشتن به خانه شدند. درست وقتی‌که نصف راه را رفته بودند، دختر به یاد آورد که صدفش را بالای صخره گذاشته است. ناگهان فریاد زد: «صدفم! زیباترین صدفم را بالای صخره جا گذاشتم. بیایید برگردیم تا صدفم را بردارم!»

هیچ‌کس از دوستانش حاضر نبود با او برگردد. آن‌ها گفتند: «تو این‌همه صدف جمع کرده‌ای. حالا آن یکی نباشد، عیبی ندارد.»

دختر گفت: «نه، من باید حتماً آن صدف را داشته باشم، چون آن صدف با بقیه فرق داشت و زیباتر بود.»

یکی از دخترها که از همه بزرگ‌تر بود، گفت: «پس خودت تنها برو و آن را بردار. ما خسته و گرسنه‌ایم و می‌خواهیم به خانه‌های‌مان برگردیم.»

دختر با ناامیدی به‌طرف ساحل برگشت و برای این‌که نترسد، شروع کرد با صدای بلند آواز خواندن: «صدفم جا مانده... صدف زیبایم... که چون ماه براق است... روی صخره مانده.»

وقتی به صخره رسید، با وحشت دید که غولی روی آن نشسته است. غول گفت: «دختر کوچولو، جلو بیا و باز از آن آوازت برایم بخوان!»

دختر با پاهای لرزان و قلبی که به‌شدت می‌تپید، یک قدم جلو رفت و آوازش را دوباره خواند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

حجم

۸۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۳,۰۰۰
۷۰%
تومان