کتاب بچه های پارک
معرفی کتاب بچه های پارک
کتاب بچه های پارک نوشتهٔ حمید فلاحی است. نشر روزگار این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بچه های پارک
کتاب بچه های پارک دربردارندهٔ یک رمان معاصر و ایرانی است که داستان دو پسر نوجوان را روایت میکند. این دو که رفیقند، به جنگ اعزام میشوند. در این میان یکی از آن دو مفقود و دیگری بهناچار راهی خانه میشود. بعد از این فصل تا انتهای کتاب با شش زندگی دیگر که شاید دلیل روایتشان پیوسته و مربوط به بخش اول کتاب است، درگیر میشوید. در این رمان یکی از شخصیتها همین خالق اثر است که حضوری مستقل و پررنگ در لابهلای داستان دارد. رمان «بچههای پارک» روایت دو سه نسل از بچههایی است که زیر فشار روزهای پر از التهاب جنگ ایران و عراق، سالهای پس از این جنگ، تحولات عظیم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و آغاز بیرحمانهٔ عصر تکنولوژی و... مجالی برای دیدهشدن پیدا نکردند و آنقدر ته صف ماندند تا کمکم قد کشیده و بزرگ شدند. حالا گروه آنها در لباس دکتر، سیاستمدار، نویسنده، ژورنالیست و... در پی سؤالهای بیجواب ذهنشان میگردند. با آنها همراه میشوید؟
خواندن کتاب بچه های پارک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بچه های پارک
«نیمههای شب بود که ثنا به سراغم آمد. چشمهایم بسته بود که آمد تو کلهام. حسش میکردم. مثل امیر که بودنش را حس میکرد. تا نزدیکیهای صبح مثل زندانیها از این سرِ فراموشخانه به آن سرش رفتم و آمدم. اینبار هم نشد. هرچه تلاش کردم، تمرکز کردم، هرچه پلکهایم را محکمتر فشردم هم فایدهای نداشت که نداشت. پیدا نیست. مغشوش است. خصوصاً صورتش. هر بار نگاه حریص و بیتابم از پنجهٔ پاها تا زیر چانهاش را میبلعد، اما تا به صورتش میرسم چشمهای از حدقه بیرون زدهام دچار تاریوکوری موقتی میشوند. یک حالت حالبههمزن. مثل وقتهایی که آدم میخواهد در خواب حرف بزند، فریاد بکشد و یا متنی را بخواند، اما دهان کلید و حنجره کیپ میشود و سواد آب میرود. هیچوقت نگذاشت و یا نخواست که نزدیکش بشوم. اِکراه دارد انگار. من هم با او مُکدرم. همیشه دور، محو، همیشه مرموز. ثنا تنها شخصیتی است که هیچ تصور ذهنیِ درستودرمانی از چهرهاش ندارم. من چهرهٔ امیر، فروزان، پیروز، فرهنگ و مابقیشان را بهوضوح در ذهنم حک کردهام، درواقع چهرهٔ آنها وام گرفته از چهرهٔ همین اهالی محل است. مثل آن مرد خموده با موها و ریشهای بلند که برای امیرآنجلمن انتخابش کردهام یا آن زن جوانی که در مجتمع نزدیک خانهمان زندگی میکند و سهشنبه عصرها به پارک میرود و تو دستهٔ زنها روبروی سکوی سنگی مینشیند؛ یعنی همانجایی که پاتوق همیشگی آن هممدرسهای دوران کودکیام است و حالا مهرزاد داستانم شده یا اصلاً چرا راه دور، همین پسرِ همسایهٔ طبقه پایین که یک عروسهلندی هم دارد و فرهنگ شفقِ خیالبافِ کتابم شده، اما ثنا... . بودنش اینجا به یک معجزه شبیه بود تا یک حس.»
حجم
۲۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۱ صفحه
حجم
۲۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۱ صفحه