کتاب دیجور
معرفی کتاب دیجور
کتاب دیجور نوشتهٔ آتنا آزاد است. انتشارات آراسبان این ناداستان در قالب دلنوشته را روانهٔ بازار کرده است. سه داستانک در انتهای این کتاب قرار گرفته است.
درباره کتاب دیجور
گفته شده است که دلنوشتهٔ ادبی حاصل تکگوییهای ذهن نویسنده است و اغلب از قواعد نثر پیروی میکند. این گونهٔ ادبی اگر موزون باشد، حاصل چینش اتفاقی کلمات است. دلنوشته اصول و مبانی از پیش تعیینشدهای ندارد و تقریباً میتوان گفت نویسنده با نوشتن کلماتی برآمده از امیال و آرزوهایش سروکار دارد. از این جهت، کلمات از دل بر میآیند و بازتاب احساس صادقانه و اندیشهٔ معمولی نویسنده هستند. کتاب دیجور برابر با یک ناداستان در قالب یک مجموعه دلنوشته است. سه داستانک در انتهای این کتاب قرار گرفته است.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب دیجور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان و ناداستان و قالب دلنوشته و داستانک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیجور
«همانطور که با موهایم بازی میکرد گفت:
"دوستت دارم"
خندیدم و سرم را برگرداندم..
لامصب؛ بهطور افتضاحی خیلی زیبا بلد بود دروغ بگوید.»
*
«"عکس پروفایل"
نوشته بود:
-سلام خوبی؟
نوشتم:
-سَلام، خوبم خودت چطوری؟ چهخبره؟ راهت رو گم کردی که اومدی پیویِ من؟
یکلحظه چیزی ننوشت. اما بعد چندین ثانیه "ایز تایپینگ..." شد.
-خوب که... ولش کن میگذرونم. چهخبری باشه گلم؟ مگه من بهت پیام نمیدادم؟
لبم رو کج کردم و فکر کردم؛ آخرینباری که باهاش حرف زدم چند ماه قبل بود. در نتیجه زمان زیادی میگذشت.
-منظورم اینه که بعد از مدتها یکهویی پیام دادی.
اینبار برخلاف قبل، پیامش سریعتر بهم رسید.
-نمیخواستم مزاحمت بشم؛ اما چند وقتی هست که عکست پروفایلت نیست! منتظر بودم ببینم کی عکست خودت رو میذاری.
گیج نوشتم:
-مگه گذاشتن عکس روی پروفایلم، انتظار کشیدن داره؟
-آره!.. آخه من وقتی دلتنگت میشدم عکست رو نگاه میکردم، بدون محدودیت زمانی، هروقت که دلم میخواست.
اما الان که به جای عکست، فنجون قهوهست، دلتنگت که میشم نمیدونم باید چیکار کنم! همش تو تلگرام و واتساپ در رفت و آمدم بلکه پروفایل یکیش رو تغییر بدی و عکست رو بذاری که هربار به در بسته میخورم!
بُهتزده داشتم پیامش رو برای دومینبار میخوندم.
برای رفع دلتنگیش عکس پروفایلم رو چک میکرد؟ به چه علت؟
-آتنا من منظوری نداشتم!.. یعنی اصلا نمیخواستم بهت بگم اما ترسیدم! با خودم عهد کرده بودم دیگه دور و برت نباشم، که به دیدن عکست قانع باشم اما نشد! هرکاری تا به امروز برای دوری از تو کردم پوچ شد! من از تو، جز عکسهای پروفایلت، چیزی ندارم! پیام دادم تا بهت بگم این یکی رو از من نگیر!
هر از گاهی عکست رو بذار. بذار ببینمت، که حس کنم یکم زندگیم جریان داره، که بدونم به یه طریقی هستی، که دارمت...
حالم بهم ریخته بود و سلولهای خاکستری مغزم از فرط تعجب و تحیر داشتن جیغ میزدن.
حالم خوب بود؟ تو اون لحظه از خوندن اون پیام، خوب بودم؟
نه! از من تا حالِ خوبی که برای من میشد صدها دقیقه فاصله بود.
درمونده و وا رفته، به پیامهای بعدی که تکرار و مکرر اسمم بود خیره شدم و چند ثانیه بعد، گوشی رو خاموش کردم.
زندگی کردن با عکس یکنفر چهجوری بود؟
اگر"...." میرفت و تنها چیزی که از اون برای من باقی میموند شماره و عکسهای پروفایلش میبود چی؟ اگه همون عکس پروفایلش رو از من دریغ میکرد چی؟
چرا تا بهحال، به اونهایی که با عکس پروفایل یکنفر زندگی میکنن فکر نکردهبودم؟!»
حجم
۳۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۳۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه