دانلود و خرید کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا
تصویر جلد کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا

کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا

معرفی کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا

کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا حاصل گردآوری علی اصغر انتظاری است. انتشارات آراسبان این مجموعه داستان کوتاه بازنویسی‌شده را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا

کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا برابر با یک مجموعه داستان کوتاه است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «هاملت»، «کلبه»، «خبرنگار»، «مادر» و «انتقام». ۹ داستان از «ویلیام شکسپیر»، «گرترود انترتون»، «تئودور درایرز»، «مارگارت ویلسون»، «ویلیام تاکری»، «ماکسیم گورکی»، «سامرست موام»، «بوت تارکینگتون»، «ای. ام. فورستر» در این کتاب قرار گرفته است. این داستان‌ها در حقیقت بازنویسی شده‌اند.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ده داستان از ده نویسنده بزرگ دنیا

«محلهٔ «امبرسون ادیشن» پس از سال‌ها سکوت و خاموشی، در آن شب زیبای تابستان، شور و هیجان تازه‌ای به خود می‌گرفت... ضیافت با شکوهی درکاخ قدیمی خاندان «امبرسون» برگزار بود و همه می‌دانستند که این میهمانی، به افتخار ورود یگانه فرزند این خانواده «جرج امبرسون» است که تازه دوره دبیرستان را طی کرده و پس از چند سال دوری از زادگاه، اینکه با احراز موفقیت به خانه بازگشته است...

در مقابل در ورودی تالار، جرج به اتفاق مادر و پدربزرگش ایستاده و به مدعوین خوشامد می‌گفت. همه می‌دیدند که جرج، آن پسرک شیطان دیروزی، که اکثر اهالی این شهرستان کوچک از شیطنتهای او به جان آمده بودند، حالا جوان بزرگ و برازنده‌ای شده... آداب و کمال آموخته و با هرکسی، مطابق شخصیت خود رفتار می‌نماید... اما نکته جالب این بود که مادرش «ایزابل» با وجود داشتن این فرزند بالغ، هنوز از اکثر زنان و دختران مجلس زیباتر و برازنده‌تر جلوه می‌کرد... موزیکی ملایم در تالار مترنم بود و جرج و مادرش در میان مهمانان می‌گشتند... یک بار جرج در حین گردش، نگاهش، با نگاه یکی از حضار تلاقی کرد و برای چند لحظه، همانجا متوقف گردید!

در زیر طاق نمائی ازگل، دختی تنها ایستاده بود و به او نگاه می‌کرد... قبل از هز چیز چشمان سیاه و گیسوان تیره‌اش او را به خود جذب کرد... این نگاه چند لحظه ادامه یافت تا اینکه صدای دلنشین مادرش او را به خود آورد:

-جرج... یقین دارم تو «لوسی» را به خاطر داری... او همبازی دوره کودکی تو بود... میل نداری تو را به او معرفی کنم؟

و بعد دست فرزندش را گرفت و به طرف برد... وقتی او جوان به مقابل یکدیگر رسیدند، صدای گرم و با محبت مادر بلند شد:

جرج... با «لوسی مورگان» آشنا شو... قطعاً نام او برای تو بیگانه نیست!

جرج با شوق گفت:

-عجب... خانم مورگان! خوب یادم است... سالها پیش... چند سال پیش... شما چقدربزرگ و چقدر زیبا شده‌اید... تشخیص شما اکنون، با آن دختر لاغر اندام ریزه ابداً ممکن نیست!

صدای خنده هر دو بلند شد... لوسی با لحن گرمی گفت:

-شما هم همینطور... هیچوقت فکر نمی‌کردم این مرد برازنده، همان جرج کوچولو و شیطان باشد. شاید شما تعجب کنید که من و پدرم از نیویورک فقط برای دیدن شما آمده‌ایم... پدرم خیلی اصرار داشت که در این مهمانی با شکوه شرکت داشته باشد و می‌خواست حتماً مرا هم با خودش بیاورد... افسوس که حال آقای «آمبرسون» خوب نبود!

جرج که با اشتیاق کامل به سخنان لوسی گوش می‌کرد، وقتی صحبت از پدرش به میان آمد گفت:

-راست است... متأسفانه حال پدرم هنوز خوب نیست... دکترها، خیلی اظهار امیدواری می‌کنند که زود از بستر بیماری برخیزد... ولی چگونه می‌شود به حرف این اطباء اطمینان کرد، آنها همیشه دم از خوشبینی می‌زنند!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

حجم

۱۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
تومان