دانلود و خرید کتاب بدنساز تنها یوکیکو موتویا ترجمه فرشاد صحرایی
تصویر جلد کتاب بدنساز تنها

کتاب بدنساز تنها

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بدنساز تنها

کتاب بدنساز تنها نوشتهٔ یوکیکو موتویا و ترجمهٔ فرشاد صحرایی است. نشر ثالث این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی ۱۱ داستان کوتاه ژاپنی.

درباره کتاب بدنساز تنها

کتاب بدنساز تنها دربردارندهٔ ۱۱ داستان کوتاه نوشتهٔ یوکیکو موتویا است. عنوان داستان‌های این مجموعه عبارت است از «بدنساز تنها»، «اتاق پرو»،‌ «گردباد»، «اسمت را صدات کردم»، «یک ازدواج نامتعارف»، «پاپریکو جیرو»، «چگونه آن دختر را تحمل کرد»، «زن‌ها»، «س و ج»، «سگ‌ها» و «شوهر کاهی». تغییراتی که در شکل فیزیکی شخصیت‌های داستان‌های این مجموعه رخ می‌دهد، می‌تواند نمادی از تغییرات درونی کاراکترها باشند و ازاین‌رو برخی از داستان‌های این مجموعه می‌توانند به‌عنوان رمانی کوتاه در نظر گرفته شوند. نویسنده در برخی از داستان‌ها ابتدا دست به خلق موقعیتی کاملا ابزورد زده و سپس با به افراط کشیدن آن سعی در انتقال مفاهیمی عمیق در لفافه‌ای لطیف و طنزی ملایم داشته است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب بدنساز تنها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات ژاپن و علاقه‌مندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بدنساز تنها

«به آرامی به طرفم حرکت کرد. به تازگی کلهٔ نوزده تا نوچهٔ شیطانی را ترکانده بود. وقتی داشتم خودم را عقب می‌کشیدم، از نزدیک به چشم‌هایش نگاه کردم. به اشک‌های خونی‌اش که گریه می‌کرد نگاه کردم چون به تازگی پدر عزیزش، به عنوان آخرین نفر از اعضای خانواده‌اش، مرده بود، چنان به طرز فجیع و شیطانی‌ای کشته شده بود که به نظر می‌رسید فراتر از تصورات انسان باشد. به دلیل همین اشک‌های خاصش بود که گروه تعقیبش می‌کرد. از جزئیات خبر نداشتم. من به سادگی فقط به خاطر جوری که ران‌های دختر به نظر می‌رسیدند وارد ماجرا شدم. از دامنش بیرون زده بودند. موهای صورتی‌اش، چشم‌های سبز زمردینش که کمی عجیب بودند، ولی اذیتم نمی‌کردند. من فکر کردم که بعضی‌هایشان حتماً این‌طوری هستند. اگر پدرم می‌دانست، گریه می‌کرد و آهی می‌کشید و می‌گفت که نادانم. مادرم خیلی وقت پیش ترکمان کرده بود، پس او تنها کسی است که دارم.

به عقب رفتن ادامه دادم و قبل از آن‌که بدانم، اتاق نشیمن را ترک کردم. پایم در مقابل راه‌پلهٔ راهرو قرار گرفت. خانه‌اش خیلی بزرگ بود. او، پدرش، و پنج برادرش سال پیش به آن‌جا نقل‌مکان کرده بودند. کنار خانه‌ای که همیشه در آن زندگی کرده بودم، در سکوت ساکن شده بودند.

پدرِ دختر، تمام مسئولیت‌ها و کارهای خانهٔ بزرگشان را در پشت دیوارهای بلندش به عهده گرفته بود، پس من بسیار هیجان‌زده شدم که بدانم یک نفر دیگر هم در وضعیتی مثل من، در خانهٔ بغلی زندگی می‌کند. به ندرت نسبت به بقیه کنجکاو می‌شوم، ولی گاهی از پنجره تماشایش می‌کردم و می‌دیدم که به خوبی از پنج برادر کوچکش مراقبت می‌کند. این باعث شد حس کنم به‌دردنخورم. من همهٔ تمیزکاری‌ها و شستن لباس‌هایم را به عهدهٔ پدر پیرم می‌گذارم. کارهای خودش را هم به عهدهٔ خودش می‌گذارم.

در نقطه‌ای، به این نتیجه رسیدم که اصلاً بیرون نیامدنش از خانه عجیب است. به علاوه، پنج برادر کوچک‌ترش که آن‌قدر شبیه هم بودند که به نظر می‌رسید پنج‌قلو باشند، یکی بعد از دیگری غیب می‌شدند. منظورم این است که یک روز چهار پسربچه در باغ بازی می‌کردند، بعد سه تا، بعد دو تا. برادرهای کوچک‌تر ورجه‌وورجه می‌کردند، بی‌غم‌وغصه به نظر می‌رسیدند. ولی در روزهایی که یکی غیب می‌شد، معمولاً پدر بیرون می‌آمد و به محض آن‌که او روی صندلی توی حیاط می‌نشست، دست‌هایش را در دست می‌گرفت. در آن روزها از به نمایش گذاشتن پاهای لختش خودداری می‌کرد و خودش را با لباس‌های تیره‌ای می‌پوشاند. افسرده به نظر می‌رسید. ولی چرا بدون مراسم ترحیم؟ چرا پلیس خبر نمی‌کردند؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۳ صفحه

حجم

۱۴۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۳ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان