کتاب قدرت شش
معرفی کتاب قدرت شش
کتاب قدرت شش نوشتهٔ پیتاکوس لور و ترجمهٔ پیمان اسماعیلیان است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای نوجوانان نوشته شده و دومین جلد از مجموعهٔ «میراث لورین» است.
درباره کتاب قدرت شش
کتاب قدرت شش (The power of the six) دومین جلد از مجموعهٔ «میراث لورین» است. جلد اول این مجموعه «من شمارهٔ چهار هستم» نام دارد و داستانی در باب دوستداشتن و جنگیدن است که راوی و شخصیت اصلی آن هم لذت و شیرینی اولین عشق زندگیاش را تجربه میکند، هم غم و درد از دست دادن او را. پیتاکوس لور در کتاب «شماره چهار» داستان نوجوانی را روایت کرده که از سیارهٔ لورین به زمین آمده است؛ سیارهای که توسط یک نژاد بیگانه و شرور به نام موگادوریها تصرف و نابود شده است. آیا شخصیت «چهار» تنهاست؟ چه ماجراهایی پیش روی اوست؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب قدرت شش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمانهای علمی - تخیلی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قدرت شش
«سعی میکنم راه بیفتم، ولی انگار فلج شدهام. برقی که از دست آدلینا میتابد چشمم را میرباید و متوجه میشوم چیزی که از زیر لباس درآورده یک کارد آشپزخانه است. او به طرف موگادوری هجوم میبرد و من در جهت مخالف وسط نیمکتها میدوم. با دقتی که تاکنون از او ندیدهام، روی زمین میخوابد و از مقابل موگادوری که به هوا پریده و شمشیرش را حوالهٔ گلوی او کرده جاخالی میدهد. ضربهٔ موگادوری کاملاً پرت میرود و وقتی آدلینا دوباره برمیخیزد، از پشت ران راست موگادوری را پاره میکند. خونی تیره به بیرون شتک میزند، اما از سرعت موگادوری چیزی کم نمیکند؛ موگادوری دوباره برمیگردد و شمشیرش را پایین میآورد. آدلینا به جلو غلت میزند و با بهت تمام شاهدم که آدلینا چطور کارد را روی ران دیگر موگادوری میکشد و با همان حرکت اولیهاش سرپا میشود. آخر چطور دلم میآید او را در این مبارزه تنها بگذارم؟
دست از دویدن میکشم و دستهایم را مشت میکنم، اما پیش از آنکه هر کاری بکنم دست چپ مرد دور گلوی آدلینا را میگیرد و پاهایش را از زمین میکَنَد. بعد هم با دست راستش شمشیر را در قلبش فرو میبرد.
با فریاد میگویم: «نه!» بالای نیمکتها میپرم و از همانجا به طرف آن دو میدَوَم.
آدلینا با چشمهای بسته و با آخرین نفس بازویش را بالا میآورد، اما کارد فقط قوسی در هوا میزند و به چیزی نمیرسد. کارد از دستش میافتد و از روی زمین صدای فلز بلند میشود. ابتدا خیال میکنم آدلینا خطا زده است، ولی من اشتباه کردهام. برش را چنان تمیز زده که بعد از دو ثانیه تازه خونی تیره از گلوی موگادوری فواره میزند. موگادوری آدلینا را رها میکند و به دو زانو به خاک مینشیند، با دو دست شکاف گلویش را میگیرد که جلوی خونریزی را سد کند، اما خون بیوقفه از لای انگشتهایش فرو میریزد. به سمت او میروم و نفس عمیقی میکشم. دستم را بالا میآورم و کارد آدلینا را از روی زمین به بالا میآورم. لحظهای همانطور شناور نگهش میدارم و به محض اینکه با دیدن من چشمهایش از حدقه درمیآید، کارد را توی سینهاش فرو میبرم. پیش چشمم از هم میپاشد، بدنش به خاکستر مبدل میگردد و روی زمین پخش میشود.
به زانو میافتم و کالبد بیجان آدلینا را در میان بازوهایم میگیرم. دستم را زیر سرش میگذارم و در آغوشم میفشارمش. گونههایمان که به هم میساید، اشکم سرازیر میشود. او تمام کرده و با وجود میراث تازهیافتهام میدانم که دیگر راهی برای بازگرداندنش وجود ندارد. من به کمک نیاز دارم.»
حجم
۳۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه