دانلود و خرید کتاب گاوبازی رادی دویل ترجمه آرزو مختاریان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب گاوبازی اثر رادی دویل

کتاب گاوبازی

معرفی کتاب گاوبازی

کتاب گاوبازی نوشتهٔ رادی دویل و ترجمهٔ آرزو مختاریان است. نشر افق این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و انگلیسی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب گاوبازی

کتاب گاوبازی حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و انگلیسی است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «مراسم تشییع جنازه»، «نقاهت»، «جوک»، «حیوانات» و «برده».

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب گاوبازی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گاوبازی

«همیشه عاشق همینِ زن بود که می‌توانست این‌جور بخوابد. حتی وقتی تازه شروع کرده بودند با هم بپرند، قبل از اینکه درست و حسابی هم را بشناسند. مرد درازکش می‌ماند و دعا دعا می‌کرد، جانش در می‌رفت که زن از خواب بلند شود، ولی بعد عاشق این شد که توی خواب نگاهش کند. این ماجرا چیزی داشت که باعث می‌شد حس کند خوش‌شانس است یا ممتاز است یا معتمد. کنار او می‌توانست این‌جوری باشد، همه چیز را خاموش می‌کرد، تمام سپرهای دفاعی‌اش را، و می‌گذاشت مرد تماشایش کند.

همه‌اش به خاطر مشروب نبود که تارا کله‌پا می‌شد. البته روزهای اول زیاد مشروب‌خوری می‌کردند. هفته‌ای دو شب، جمعه و شنبه مست می‌کردند. آخر شب هم بالاخره تاکسی یا اتوبوسی پیدا می‌شد که بروند خانهٔ مرد یا خانهٔ زن. آپارتمانِ زن بهتر بود. مال تام یک جای خواب بود که آن هم وسط تختش بدجوری شکم داده بود. توی تاکسی، هم را پنجه می‌کشیدند. یک شب از این شب‌ها حال‌شان خراب شد. زن کمربند مرد را از شلوارش درآورد و انداخت دور گردنش و کشید. راننده زد کنار و ایستاد.

ــ بیرون.

زن لبخند و لهجه‌اش را وارد عمل کرد: «اَه. بی‌خیال. داشتیم شوخی می‌کردیم.»

راننده از توی آینه گفت: «بیرون... یالا وگرنه می‌دهم‌تان دستِ پلیس، آن ور خیابان.»

آپارتمان زن هم آن ور خیابان بود. برای همین پیاده شدند و بقیهٔ راه را پیاده رفتند. می‌خواستند توی بغل هم، پهلو به پهلوی هم راه بروند. کمربند دور گردن زن نبود، دور کمر مرد هم نبود.

ــ توی اون تاکسی لع‌نتی جا گذاشتیم.

"ع"ها را ادا می‌کرد. تمام "ع"ها را. مرد ندیده بود آدم دیگری هم این کار را بکند. هنوز دلش برای لهجهٔ زن غنج می‌رفت. حتی وقتی می‌گفت لع‌نتیِ بی‌خاصیت، باز ته دلش غنج می‌زد. یک بار ـ همان شب بوده احتمالاً، سوای شب‌های عجیب و غریب بعدی ـ زن از جمعه‌شب تا صبح یکشنبه یک‌کله خوابید. مرد ولی طبق معمولِ همیشه،‌ شنبه بیدار شد. سرحال و قبراق و تشنهٔ آب و زن. آب کفایت می‌کرد. از روی تخت بلند شد و رفت آشپزخانه. زنْ آشپزخانه و مستراح داشت. مرد نداشت. کل آپارتمان مرد یک اتاق بود، یک تخت، یک میز، دو تا صندلی، یک اجاق خوراک‌پزی و یک یخچال قد قوطی کبریت که فقط شیشهٔ سس سالاد را ـ آن هم افقی ـ می‌شد تویش جا داد. مستراح و حمام بین او و سه مستأجر دیگر مشترک بود. بعضی وقت‌ها به خیر می‌گذشت ولی لعنتی بعضی وقت‌ها شر می‌شد.

رفت آشپزخانه و شیر آب سرد را باز کرد. یادش افتاد آب می‌ریخت کف سینک و می‌پاشید به شکم و سینه‌اش. نتوانست لیوان پیدا کند. ماگ راه‌راه سفید و آبی را برداشت که ته‌اش لکه‌های چای بود. دو بار تویش آب ریخته و خالی کرده بود. بعد دوباره پُرش کرده بود و بُرده بود به اتاق‌خواب. رفته بود زیر لحاف و امیدوار بود زن از تکان‌هایش بیدار شود. یادش آمد با سر و صدا دهن‌دره کرده بود. کش و قوس مبسوطی آمده بود. بند انگشت‌هایش مالیده بود به دیوارِ پشت‌سرش. شلپ‌شلوپِ آب را توی شکمش حس کرده بود. صدایش را شنیده بود. بعد آرام گرفت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

حجم

۱۲۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

قیمت:
۴۷,۵۰۰
تومان