کتاب سرگذشت من با مجاهدین
معرفی کتاب سرگذشت من با مجاهدین
کتاب سرگذشت من با مجاهدین بهقلم پرویز درخشان را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده است. این کتاب به شرح زندگی و خاطرات یکی از اعضای جداشده از سازمان مجاهدین خلق میپردازد.
درباره کتاب سرگذشت من با مجاهدین
سازمان مجاهدین خلق یکی از گروهکهایی بود که در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن در سالهای جنگ، دست به سلسله اقداماتی جنایتکارانه و مسلحانه زد و بسیاری از مردم غیرنظامی و عادی و نیز شخصیتهای مهم نظام را ترور کرد. این سازمان پس از جنگ نیز کماکان به فعالیتهای تروریستی و خرابکارانه میپرداخت و مشغول عضوگیری از جوانان ایران بود. کتاب پیشرو، مجموعهای است از خاطرات یکی از اعضای جداشده از این سازمان که مایل به افشای نام خود نبوده اما پرده از واقعیتهایی برداشته که چهرهٔ مخوف و سیاه و تبهکار این گروهک و مرام و مسلک آنان را بهوضوح نشان داده است و آیینهٔ عبرت تاریخ را پیش چشم خوانندگان قرار داده است.
خواندن کتاب سرگذشت من با مجاهدین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران و دوستداران زندگینامهها از خواندن این کتاب سود خواهند برد.
بخشی از کتاب سرگذشت من با مجاهدین
«در بعدازظهر یکی از روزهای گرم تابستان سال ۱۳۷۸ وقتی در خانه مشغول پیچاندن موج رادیو بودم بهیکباره رادیو صدای مجاهد را گرفت که مجری آن با حرارت خاصی مشغول گفتن اخبار و تحلیلهای سیاسی بود. پارازیت روی موج رادیو نبود و مدت کوتاهی توانستم آن را گوش کنم صدای آزادیخواهی و مبارزهطلبی هر کسی را به وسوسه میانداخت. در همین حال گویندهٔ رادیو شماره تلفنی را برای تماس اعلام کرد که مربوط به کشور آلمان بود و من بلافاصله بدون آنکه ترسی از مسائل امنیتی به خود راه بدهم از تلفن منزل با آن شماره تماس گرفتم گوشی را خانم جوانی جواب داد و من از او شرایط پیوستن به سازمان مجاهدین خلق را پرسیدم او نیز اولین سؤالش از من این بود که از کجا تماس میگیرم. وقتی به او گفتم از درون ایران و از شهر اهواز تماس برقرار میکنم مرا تشویق کرد که از مرز با عراق به شکل غیرقانونی از ایران خارج شوم و به عراق رفته و اعلام پیوستن به سازمان مجاهدین خلق را بکنم من نیز در جواب گفتم که دارای گذرنامهٔ معتبر میباشم و این کار را نمیکنم چون دارای خطرات و ریسکهای فراوانی است. ولی به محض خروج از کشور با شما مجدداً تماس میگیرم. مکالمه پایان یافت و وعدهٔ ملاقات در عراق گذاشته شد. مدت کوتاهی بعد در غروب یکی از روزهای تابستان صدای چند انفجار مهیب منطقهٔ شمال شرق شهر اهواز را لرزاند من و دوستم یعقوب خلجی در همان زمان مشغول ترک زمینهای خاکی فوتبال منطقه بودیم که با یک فرد که آرام و خونسرد در دل تاریکی داشت از درون محدودهٔ خاکی و متروکهٔ زمین فوتبال بیرون میآمد، روبهرو شدیم وی خیلی آرام و شمرده گفت که دو نفر بودند و از آن طرف فرار کردند و خودش رفت و در تاکسی که چند ده متر آنطرفتر منتظرش بود. سوار شد و درون خیابانهای شلوغ و پرازدحام شهر اهواز محو گردید. من بیتوجه به هر چیزی به راهم ادامه دادم و به منزل رفتم و تا فردا بعدازظهر به دلیل گرمای شدید از خانه بیرون نیامدم حدود ساعت ٦٫٥ عصر طبق عادت دیرینه رادیو اسرائیل را گرفتم که مجری آن اعلام کرد تیمهای عملیاتی سازمان مجاهدین خلق مرکز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در اهواز با خمپاره گلولهباران کردهاند. تازه متوجه شده بودم که دیروز چه اتفاقی افتاده است. بعداً معلوم شد بلافاصله پس از انفجارها مأموران وزارت اطلاعات و نیروهای انتظامی در محل حضور پیدا کرده و قبضهٔ خمپارهانداز ۸۲ میلیمتری را در کنار زمین متروکه کشف کرده بودند و به تحقیقات محلی پرداخته بودند صحنههای شب گذشته را در ذهنم مرور کردم، تصویر آن مرد خمپارهانداز دوباره در ذهنم نقش بست. این چهره را دو سال بعد مجدداً در بیابانهای گرم و سوزان عراق و درون قلعهٔ مخوف اشرف مشاهده کردم و او را بهراحتی شناختم در پاییز همان سال بههمراه دوستم کریم حسنپور به کشور ترکیه رفتیم در شهر زیبای استانبول در محلهٔ آکسارا که پاتوق ایرانیهاست، رابطهای سازمان مجاهدین را میدیدیم که فعالانه مشغول کار روی جوانان ایرانی بودند تا در آنها انگیزه ایجاد کنند و به هر شکلی آنها را به عراق بفرستند. من و دوستم چند باری پای صحبت آنها نشستیم و گوش فرا دادیم و پس از چند روزی به شهر باستانی دمشق در سوریه مسافرت کردیم و در آنجا بود که تصمیم خود را برای پیوستن به مجاهدین خلق گرفتیم با شماره تلفنی که از قبل داشتیم با آنها تماس تلفنی برقرار کردیم. بلافاصله از تماس و ارتباط ما استقبال کردند و فرمهایی را برایمان فاکس کردند که بیشتر تعهدنامه بود و در بعضی از فرمها اطلاعات شخصی ما را میخواستند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه