کتاب شب های پر ستاره
معرفی کتاب شب های پر ستاره
کتاب شب های پر ستاره نوشتهٔ سیدحسن کیخسروی است. انتشارات نگار تابان این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب شب های پر ستاره
کتاب شب های پر ستاره حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان این داستانها عبارت است از «کتی»، «تردید»، «همه بیبی» و «شبهای پرستاره».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب شب های پر ستاره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شب های پر ستاره
«عمه که زن کوتاه قدی بود و کپی زنانه امیر آقا و جلف و با این که شصت سال از عمرش میگذشت سی - چهلساله بیشتر نمینمود و اهل روستا او را عمه بیبی صدا میزدند امیر آقا را غافلگیر کرد و از پشت سر گوش او را گرفت و کشید و امیر آقا که از درد گوش قرمز شده بود خم شد و آخ و اوخش درآمد. محسن پادرمیانی کرد که عمه جان نکن بابا فردا خودم میآیم و قول میدهم که امیر آقا قورمه روغنش را بخورد. عمه گفت غلط کرده خودش کمه که مهمان هم دعوت کرده بی چشم و رو فکر نمیکند که من یک زن پیر فقیر باید از کجا بیاورم و این چهار تا قورمه که خورش سال ماست را دزدیده و روغنهای دنبه را هم تا غافل میکند روی نانش میمالد. امیر آقا که مچاله شده بود گفت غلط کردم عمه جان اصلاً... خوردم. دیگر دزدی نمیکنم. عمه دست در جیب امیر آقا کرد و مشتی قورمه خشک استخوانی را درآورد و گفت:
- ذلیلمرده اینها را برای قورمه جوش ظهر برداشته بودم. فکر نمیکنی که غیر تو هم توی خانه آدمهای دیگری هم هستند. شوهر عمه امیر آقا هم که پیرمرد تنومندی بود و بچهدار هم نشده بودند امیر آقا را مثل بچه خودش دوست داشت با سرفههای پر سر و صدا در حالی که تسبیح سیاه بلندش را با دست راستش بالا نگه داشته بود و میچرخاند به دنبال عمه و امیر آقا آمد تا چشمش به امیر آقا افتاد فهمید که چه اتفاقی افتاده خندید و او را از دست عمه خلاص کرد. عمه قورمهها را برداشت و برگشت. شوهرش هم کنار دیوار نشست و تکیه کرد. محسن نیز از غیظ دروغی که امیر آقا گفته بود شاکی بود. چشمغرهای رفت و گفت پس به زور قورمه روغنت میدهند ها؟ امیر آقا خودش را کنار کشید و دو تا قورمه از جیب شلوارش در آورد و به محسن داد و گفت بگیر جلو چشمت را بگیرد. محسن هم لبخندی زد و گرفت و بلافاصله در دهان گذاشت. امیر آقا با حسرت به دهان محسن نگاه کرد و در حالی که با زبانش آب دهانش را لیسید و به طرف چند تا بچه که چند قدمی آنطرفتر زیر درخت توت جمع شده بودند رفت چند تا مرد کنار دیوار روی سکوهای گلی جلو قهوهخانه قلی نشسته بودند. امیر آقا سلام کرد و نشست. حال و حوصله بازی نداشت و به حرفهای بزرگترها گوش کرد.
حاج جعفر رشته کلام را به دست گرفته و مثل همیشه داستان رفتنش به خانه سرهنگ تیمور بخارایی در پایتخت را با آبوتاب تعریف میکرد. قصه را همه میدانستند ولی هیچکس حرفی نمیزد. چون بعد از آن حاج جعفر دستور چای میداد و همه را مهمان میکرد. آن روز قلی قهوهچی سینی چای را آورد یکی هم جلو امیر آقا گذاشت. امیر آقا که احساس غرور میکرد با صدای بلند پرسید حاجآقا نماز صبح چند رکعت است. حاج جعفر که از قطع کردن صحبتش راضی به نظر نمیرسید پرسید چطور سید کوچولو. امیر آقا گفت همینطور عمه من روزهای جمعه از صبح زود نماز میخواند تا ظهر و میگوید برای یک هفتهام میخوانم و تا جمعه بعد دیگر نماز نمیخواند. با خنده حاج جعفر همه بلند خندیدند. حاجی گفت پسر جان اشتباه میکنی مگر میشود. نماز صبح دو رکعت است و باید هر روز قبل از طلوع آفتاب بخوانی ظهر چهار و عصر هم چهار رکعت. مغرب سه و عشا یا نماز خفتن چهار رکعت. امیر آقا که فرصت پیدا کرده بود گفت به خدا قسم دروغ نمیگویم از عمو عباس بپرس. عمهام فقط جمعه به جمعه نماز میخواند. برای یک هفته و با این حرف بحث نماز در بین جمع داغ شد.»
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه