کتاب شاهزاده بافنده
معرفی کتاب شاهزاده بافنده
کتاب «شاهزاده بافنده» نوشتۀ نورا ایسوال و ترجمۀ مینا مانی قلم و جمال الدین اکرمی است و انتشارات میچکا آن را منتشر کرده است. شاهزادۀ بافنده یکی از جلدهای مجموعۀ قصهها و افسانههای مردم دنیا است.
درباره کتاب شاهزاده بافنده
کودکان و نوجوانان علاقۀ زیادی به شنیدن قصه دارند. آنها از طریق قصهگویی، قدرت درک و بیانشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا میکند، دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا کرده و شخصیتهای قصهها بر آنها اثر میگذارد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان بهصورت غیرمستقیم به آنها آموزش میدهند. کتاب شاهزادۀ بافنده یکی از کتابهای مجموعۀ «قصهها و افسانههای مردم دنیا» است؛ مجموعهای که آینۀ فرهنگ مردم دنیا است و تلاش میکند آیینها، سنتها و باورها را به خوانندگانش انتقال دهد.
قصۀ شاهزادۀ بافنده دربارۀ شاهزادۀ جوانِ عاشق شکاری است که یک روز وقتی از همراهانش جدا میشود و راهش را در صحرا گم میکند، به دختر چوپانی برمیخورد که صدای مهربانی دارد. دختر چوپان شاهزاده را راهنمایی میکند؛ اما این دیدار عشقی را در دل شاهزاده به وجود میآورد و این آغاز قصۀ عاشقانۀ شاهزادۀ بافنده است.
کتاب شاهزادۀ بافنده به زبانی ساده، روان و شیرین برای سنین کودک و نوجوان نوشته شده است. قصههای مجموعۀ قصهها و افسانههای مردم دنیا اغلب عاشقانه و پندآموز هستند و کودکان را با افسانههای قدیمی، احوالات گذشتگان و تجربیاتشان آشنا کرده و نکات بسیار مهم و عمیقی را منتقل میکنند. مجموعۀ قصهها و افسانههای مردم دنیا ۹ جلد دارد و هرکدام مربوط به یک سرزمین است؛ ایران، پرو، مردم سرخپوست آمریکا، اسکاتلند، ایرلند، نروژ، لهستان و روسیه. شاهزادۀ بافنده مربوط به سرزمین ایران است. تصویرگری کتاب شاهزادۀ بافنده به عهدۀ لوران توپالیان بوده است.
خواندن کتاب شاهزاده بافنده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را کودکان ۱۰ تا ۱۵ ساله و همچنین دوستداران قصههای ملل مختلف پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شاهزاده بافنده
«در یکی از کشورهای مشرقزمین، شاهزادۀ جوانی زندگی میکرد که شیفتۀ شکار بود. هر روز صبح دروازههای سنگین قصر باز میشد و شاهزاده سوار بر اسب به همراه اطرافیانش بهسوی دشت میتاخت. یکروزه شاهزاده سر در پی آهویی گریزپا گذاشت، از همراهانش جداافتاده و در کوهستان سرگردان شد. به دوردست نگاه کرد. چشمش به گوسفندانی افتاد که از برابر نگاهش رد میشدند. شاهزاده فریاد زد: آهای کسی آنجاست؟
انتظار داشت چوپانی را در صحرا ببیند که به همراه گلهاش در حال گذشتن از آنجاست. اما کسی که به او پاسخ داد، دختر چوپان بود؛ با نگاهی چنان ساده و بیریا که شاهزاده بر جایش میخکوب شد.»
حجم
۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸ صفحه
حجم
۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸ صفحه