کتاب من زینبی ام
معرفی کتاب من زینبی ام
کتاب من زینبی ام نوشتهٔ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. انتشارات شهید ابراهیم هادی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی زندگینامه و خاطرات «بتول اسلامیفر» مادر شهید «مسعود مربوبی» و خواهر شهید «محمدجواد اسلامیفر».
درباره کتاب من زینبی ام
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در کتاب من زینبی ام زندگینامه و خاطرات «بتول اسلامیفر» مادر شهید «مسعود مربوبی» و خواهر شهید «محمدجواد اسلامیفر» را شرح داده است. بتول اسلامیفر متولد چهارم شهریور سال ۱۳۲۰ در شهر مشهد است. نام پدرش «ذبیح الله» بود و مادرش «خاور» نام داشت. بتول اولین فرزند خانواده پساز او سه برادر و چهار خواهر دیگر بود. از پنجسالگی به مکتبخانه میرفت و در نهسالگی بهراحتی به متن قرآن مسلط شد و به ۸۰ نفر قرآن و مفاتیح آموزش میداد. برای خواندن زندگینامهٔ کامل بتول اسلامیفر این کتاب را بخوانید.
خواندن کتاب من زینبی ام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران زندگینامهها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من زینبی ام
«تا ساختمان آماده شود، با مسجد هماهنگ کردیم که در زیرزمین مسجد کارهایمان را انجام دهیم. بیشتر کارها به زیرزمین مسجد منتقل شد. البته یک نامه از جهاد سازندگی خطاب به مسجد هم آوردم.
بعضی از اعضای هیئت امنا مخالفت کردند، ما خیلی پافشاری کردیم تا موافقت کردند.
زمین را گرفتیم، شهرداری زبالهها را جمع کرد و خیلی خوشحال شدیم. بعد دست به کار ساختن ساختمان شدیم. خیلیها مخالفت کردند، اما گفتم که باید این مکان ساخته شود.
رفتم شرکت تولیددارو که در نزدیکی خانهٔ ما بود. گفتم که ما عدهای خانم هستیم و داریم برای رزمندهها کمک میفرستیم و زمین از شهرداری گرفتهایم و شما برای ساخت کمک کنید.
دکتر دیبایی و دکتر جهانمردی که خود اهل جبهه و جنگ بودند خیلی کمک کردند. دکتر دیبایی یک مهندس برایمان فرستاد و خاکبرداری آنجا را به صورت رایگان برایمان انجام داد.
یک بنا در محل ما بود به نام عباس آقا طائفی. رفتم و با او صحبت کردم. بنایی این ساختمان را پذیرفت تا بعداً پول بگیرد. ما مصالح را فراهم میکردیم تا ایشان کار ساخت را انجام دهد.
من هم یکسره مشغول جمعآوری کمک بودم. حلقه، انگشتر، گوشواره، النگو و پول و ... هر کس هر طور میتوانست کمک میکرد.
از سوی دیگر یک روحانی را معرفی کردند در خیابان جمهوری که در کار راهسازی جبهه و جنگ بود، رفتم آنجا و یک حوالهٔ آهن گرفتم و آهن ساختمان هم فراهم شد.
مبلغ آهنها آن زمان هفتاد هزار تومان بود. چند روز بعد اسکلت ساختمان برای یک ساختمان یک طبقه با زیرزمین برای پناهگاه هنگام اصابت موشک، زده شد.
عباس آقا هم شروع کرد به کار و دیوارچینی و به اصطلاح سفتکاری ساختمان. سقف طبقهٔ اول را زدیم. برای زیرزمین هم پله گذاشتیم و بخشی از کارهایمان انجام شد.
همسایهها خیلی دعا کردند که این محل زباله از اینجا جمع شده!
روز جمعهای بود. رفتم نماز جمعه، وقتی اتوبوس نماز جمعه در چهارراه عباسی برای پیاده کردن نمازگزارن ایستاد، دیدم جمعیت زیادی جلوی مسجد جمع شدهاند!
تا من را دیدند همه آمدند سمت من و شروع کردند به سرزنش که ما مگر نگفتیم این کارها کار یک زن نیست و..!
رنگ از چهرهام پریده بود. گفتم: مگه چی شده؟!
گفتند: دیوار زینبیه خراب شده، خدا رحم کرد که کسی زیر دیوار نبوده، وگرنه الان باید پول دیه هم میدادی!
کم مانده بود بنشینم و گریه کنم. فشار کارها و زندگی خیلی زیاد شده بود. اما گفتم ما با توکل بر خدا شروع کردیم و انشاءالله تا آخرش خواهیم رفت.
همه آمده بودند که من را از ادامهٔ کار منصرف کنند، اما من تنها نبودم، خدا بود و مادران شهدا هم پشتوانهٔ من بودند.
رفتم سراغ عباس آقا و گفتم: این دیوار که خراب شد، ایشان هم قول داد که دوباره دیوار را بهتر از گذشته درست کند.»
حجم
۷۷۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۷۷۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود