کتاب راز انگشتر فیروزه
معرفی کتاب راز انگشتر فیروزه
کتاب راز انگشتر فیروزه نوشتهٔ لیلا نظری گیلانده است و انتشارات خط مقدم آن را منتشر کرده است. این کتابْ خاطرات شهناز عبدی، همسر شهید مدافع حرم، علی آقایی است.
درباره کتاب راز انگشتر فیروزه
در کتاب راز انگشتر فیروزه، لیلا نظری گیلانده، نویسندۀ کتاب، رودرروی شهناز عبدی نشسته و برای مخاطب از آشنایی و زندگی کوتاهِ او با همسرش میگوید و برشی از حیاتِ شهید علی آقایی را برایمان نمایان میکند. در این کتاب، همسرِ شهید راوی اصلی است که همه چیز را با تاریخ دقیق ثبت کرده و این یکی از ویژگیهای برجستۀ کتاب است که علاوه بر روایت آرام خانم عبدی به مخاطب، مستندبودن روایت داستانی کتاب را نشان میدهد.
خواندن کتاب راز انگشتر فیروزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب «راز انگشتر فیروزه» را به کسانی پیشنهاد میدهیم که میخواهند با روحیات زنانۀ انتظار در جنگ آشنا شوند.
بخشی از کتاب راز انگشتر فیروزه
«دو سه روزی از آن روز میگذشت، هنوز رضایت رسمی پدرم را نگرفته بودم. از طرفی، تماسهای خانوادهٔ علی هر روز ادامه داشت و مادرم بلاتکلیف مانده بود. نه رضایتی از پدرم میشنید و نه صدایی از من درمیآمد. مادر علی اصرار داشت حتی اگر شهناز رضایت هم ندارد، خواهرهایش دوست دارند بیایند و او را ببینند. شاید هم علی آن روز رضایت را از حرفهایی که زده بودیم، فهمیده و خانوادهاش را دلخوش کرده بود. هر چه بود، حالا قرار بود خواهرهایش بیایند و مرا ببینند؛ با اینکه یکی دو تا از آنها، مرا دیده بودند!
عصر همان روز، با موافقت مادرم، شش تا خواهرش با مادرش آمدند خانهمان. خواهرش مهناز را روز خواستگاری دیده بودم. میگفت پرستار است و دختر کوچکی دارد به اسم زهرا. فاطمه، بزرگشان بود. حدس میزدم مادر همان دختری باشد که به اسم دوستی با من آمده بود مرا ببیند؛ همانی که هول شد و زود دوید رفت. بقیه، شهناز و مریم و رقیه. کوچکترینشان، لیلا بود؛ همانی که روز اول خواستگاری از سن و سالم میپرسید. توی صورت هر یک که نگاه میکردم، لبخندی محبتآمیز میدیدم؛ بهخصوص مادرش که آرام حرف میزد و سر تا پا محبت مادرانهاش را نثارم میکرد. او بهسادگی، از پسرش و خوبیهای او میگفت، و من سرم را پایین انداخته بودم و بدون اینکه چیزی بگویم، صورتم مدام گُر میگرفت. خواهرهایش، کمی با من حرف زدند و رفتند.
جمعه، بیستویک فروردین، روز ولادت فاطمهٔ زهرا (س) و روز زن بود. با صدای زنگ تلفن پریدم و رفتم توی پذیرایی. مادرش دوباره زنگ زد و نظرم را پرسید.»
حجم
۶۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۶۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
نظرات کاربران
بعد از خوندن این کتاب واقعا حس عجیبی داشتم پراز عشق و غم، همسر شهید خیلی خوب و باجزییات و با قلمی روان درباره خاطراتش قلم فرسایی کرده، کلمه کلمه این کتاب با عشق نوشته شده... توصیه میکنم حتما بخوانید
مثل تمام زندگینامه های شهدا پر از عاشقانه های ناب وبا وجود عشق به زندگی هرگز هدف والای خود را فراموش نکردند روحشان شاد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️احساس شرمندگی کردم
یکی از بهترین کتاب های شهدایی به روایت همسر بود که خوندم جدّاً پیشنهاد میشه
عالی بود