دانلود و خرید کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
تصویر جلد کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه

کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه

معرفی کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه

کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه نوشتهٔ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. انتشارات شهید ابراهیم هادی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی خاطراتی از همراهی با شهید «مجید حشمتی».

درباره کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه خاطراتی از شهید «مجید حشمتی» را گردآوری کرده است. مجید حشمتی ۱۳ شهریور ۱۳۴۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش «اکبر» و مادرش، «بتول» نام داشت. او تا دوم متوسطه در رشتهٔ ریاضی درس خواند. از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت و نوزدهم اسفند ۱۳۶۱، با سمت فرماندهٔ دسته در فکه توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. این اثر شامل ۲۹ فصل است. عنوان برخی از فصل‌ها عبارت است از «آغاز تفحص»، «چلهٔ عارفانه»، «آدم‌های ساده»، «آخرین روزها»، «جای خالی دوستان»، «پرواز از مقتل»، «خواستگاری پر ماجرا»، «به نام مادر» و «اولین دیدار».

خواندن کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ خاطرات شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه

«یک روز قرار شد که من، برادر اصفهانی و یکی از فرماندهان سپاه، به محل جلسه برویم. پشت فرمان نشستم. برادر اصفهانی کنار من و آن فرمانده در کنار برادر اصفهانی نشست.

در طی مسیر، این فرمانده شروع به صحبت در مورد یکی از فرماندهان کرد. برادر اصفهانی با مهربانی گفت: برادر، در مورد کسی که در جمع ما نیست حرفی نزن. شاید مبتلا به غیبت شویم.

اما این بنده خدا بدون توجه به تذکرات، به حرفش ادامه داد. دوباره برادر اصفهانی گفت: دوست عزیز، غیبت نکن. من هم که شنونده غیبت هستم در گناه شما شریک می‌شوم.

این فرمانده باز حرفش را ادامه داد و گفت: مگه دروغ می‌گم؟!

یکباره دیدم برادر اصفهانی فندک جلوی ماشین را در آورد و بدون هیچ حرفی به پشت دست خودش چسباند. من یکباره شوکه شدم و زدم روی ترمز!

بوی دود و گوشت سوخته توی ماشین پیچید! آن فرمانده هم مثل من، زبانش بند آمده بود! همگی پیاده شدیم. دست برادر ابراهیم اصفهانی سوخته بود.

او بدون اینکه به ما چیزی بگوید به خودش نهیب زد و گفت: می‌بینی ابراهیم، تحمل سوختگی دنیا را نداری، عذاب خدا را چطور می‌خواهی تحمل کنی!؟

خُب مجید و دوستانش در چنین محیطی رشد کردند. چنین فرماندهانی داشتند. اما اگر به عقب برگردیم، اوایل سال ۱۳۶۱ در گردان عمار فرماندهی به نام (شهید) علی اکبر حاجی پور داشتیم. بعد (شهید) عیدی فرمانده شد.

تابستان ۱۳۶۱ لشکر حضرت رسول (ص) دارای سه تیپ شد که یکی از آن‌ها تیپ عمار بود.

پاییز آن سال (شهید) تندسته فرمانده گردان شد و (شهید) اسماعیل لشکری معاونش بود. گردان ما سه گروهان داشت به نام شهیدان رجایی، باهنر و بهشتی. در این میان گروهان باهنر از معنویت خاصی برخوردار بود. فرمانده گروهان باهنر حسین همتیان و جانشین او مجید حشمتی بود. سعید زندی نیز جانشین گروهان رجایی بود. همان کسی که دیوانه‌وار به دنبال مجید حشمتی بود و به درجات بالایی رسید. من در گروهان باهنر توفیق داشتم که مدتی را در محضر آقامجید باشم. گردان ما روزهای فوق العاده‌ای را از لحاظ معنوی سپری می‌کرد.

یادم هست که بچه‌های گردان ما شب‌ها خواب نداشتند. از دو سه ساعت به اذان صبح، هیچ کسی در رختخواب نبود.

مجید و برخی دوستانش، نیمه شب از بقیه نیروها جدا شده و به بیابان‌های اطراف می‌رفتند. در جایی برای خود قبر کنده بودند و مشغول نمازشب و قرآن و دعا می‌شدند. این گروه معنوی پله پله بالا رفتند تا جایی که دیگر نمی‌توان حالات آن‌ها را توصیف کرد. روح آن‌ها تحمل دنیا را نداشت. من یقین داشتم که چشم آن‌ها برباطن عالم باز شده و حقایق را می‌فهمیدند.»

فکه (بهرام درخشان)
۱۴۰۲/۱۲/۲۹

با احترام به شهدای جنگ تحمیلی واقعاً شهدای عملیات والفجر مقدماتی خیلی مظلومانه به شهادت رسیدند

mohsen
۱۴۰۳/۰۲/۱۰

چقدر خوب که عکس های هر بخش رو هم مثل نسخه چاپی قرار دادین🙏🏻. داستان شهید زندی که توی این کتاب اسمشون اومده رو میتونید توی کتاب "باباسعید" مطالعه کنید.

کاربر ۲۶۹۹۷۵۵
۱۴۰۳/۰۹/۱۱

خوب بود

به‌اُمیدِ‌فَردا
۱۴۰۳/۰۶/۰۹

التماس دعا آقا مجید

کاربر 6756856
۱۴۰۳/۰۲/۲۶

فقط به حال این شهیدان غبطه می خورم که ره صدساله رو یک شبه رفتند ای کاش در میان ان ها حضور داشتم ای کاش در آن مقطع بودم ؛دلم برای آن ها پر می کشد خوشا به حالشان

یادم هست که یک روز این حدیث را خواند: خداوند متعال، به یکی از پیامبران وحی فرستاد: «هرگاه مرتکب معصیتی شدی، به کوچکی گناه نگاه نکن، ببین نافرمانی و معصیت چه کسی را انجام دادی. و آنگاه که از طرف من روزی برایت می‌رسد به کمی آن ننگر، بلکه ببین از جانب چه کسی برایت رسیده است و هرگاه که گرفتاری برایت پیش آمد شکایت آن را نزد بندگانم مبر، همانگونه که وقتی بدی‌ها و زشتی‌های تو بالا آمد، من شکایت تو را نزد دیگران نکردم.» مجید برای ما این حرف می‌زد و اشک می‌ریخت..
مهدی
در جبهه، لقمه رزمندگان ما حلال بود، آن‌ها مرگ را به خود نزدیک می‌دیدند و همچنین کمتر از زمانی که در شهر بودند، با مظاهر دنیا و دنیاپرستی در تماس بودند. ایشان بیان کردند که این عوامل، اثر مهمی در عروج و ملکوتی شدن جوانان و نوجوانان رزمنده داشت.
mohsen
حضرت رسول (ص) فرمودند: «هر که از خدا بترسد، خدا تمام چیزها را از او می‌ترساند و هر که از خدا نترسد، خدا او را از همه چیز می‌ترساند.»
مهدی
مجید اینقدر در عشق الهی پیش رفت که شب عملیات والفجر مقدماتی، خیلی عادی به نیروهایش گفت: بچه‌ها ملائک را می‌بینید که الان در کنار شما هستند؟! خیلی از بچه‌ها سرشان را به علامت تأیید تکان دادند! اما من... مجید آن شب ادامه داد: «رفقا همه شما شهید خواهید شد...»
مهدی
هر وقت دور هم جمع می‌شدیم، همه از مجید حشمتی می‌گفتند و اشک می‌ریختند. مجید ما را با دریایی از معارف و معنویات آشنا کرد که تا قبل از آن واقعاً بی‌اطلاع بودیم. او خالصانه ما را تا آسمان‌ها بالا برد.
فکه (بهرام درخشان)
سید مرتضی آوینی با من صحبت می‌کرد. می‌خواست از فکه و قتلگاه، اطلاعات بیشتری داشته باشد.
فکه (بهرام درخشان)
(شهید) علی محمودوند، کارهای شناسایی منطقه فکه را آغاز نمود و با دوستان گروه تفحص، موقعیت کانال کمیل و حنظله را پیدا کرد و صدها شهید بی‌نشان را در این منطقه پیدا نمود و رنج فراق بسیاری از مادران را برطرف نمود.
فکه (بهرام درخشان)

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۳,۰۰۰
۷۰%
تومان