دانلود و خرید کتاب پسری از کلب مصطفی خرامان

معرفی کتاب پسری از کلب

کتاب الکترونیکی پسری از کلب نوشتهٔ مصطفی خرامان از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. این کتاب دربارهٔ زندگی «زید بن حارثه» (پسرخواندهٔ پیامبر اسلام) است.

درباره پسری از کلب

پسری از کلب از مجموعه رمان «پیامبر مهربانی‌ها» است. این رمان دربارهٔ «زید بن حارثه» است. زید پسرخواندهٔ پیامبر اسلام است. این کتاب چگونگی رسیدن زید به مکه و حوادثی را که برای او اتفاق افتاده، شرح می‌دهد. زید اسیر بوده و حضرت محمد (ص) پس از مطلع‌شدن از زندگی زید، او را از اسارت نجات می‌دهد، به فرزندخواندگی قبول می‌کند و او را در کنار خود بزرگ می‌کند. زید از نخستین افرادی بوده که اسلام را قبول می‌کند و تا پایان عمرش در کنار پیامبر می‌ماند. داستان با بیانی ساده و شیوا، شرایط زندگی پیامبر و وضعیت مسلمانان را در سال‌های صدر اسلام و پیش از آن روایت می‌کند. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این کتاب را برای گروه سنی نوجوان ۱۵+ منتشر کرده است. مصطفی خرامان سه کتاب دربارهٔ زندگی پیامبر اسلام (ص) و صدر اسلام برای گروه سنی نوجوان نوشته که این کتاب‌ها به‌ترتیب داستان پیامبر اسلام (ص) تا بعثت، داستان پیامبر اسلام (ص) تا هجرت و داستان پیامبر اسلام (ص) و نبردهای مسلمانان را روایت می‌کند؛ در واقع هر سه کتاب به موضوع صدر اسلام می‌پردازد. داستان پسری از کلب یکی از این داستان‌ها است که در قالب رمان نوجوان نوشته شده است. در این کتاب به تاریخ‌نگاری پرداخته نشده و اطلاعات داستانی با شیوه‌ای جذاب و نثری شیوا به نوجوانان ارائه شده تا با فضای آن روزها و جزئیات زندگی پیامبر بهتر آشنا شوند. تاکنون دربارهٔ اسلام و شخصیت‌های برجستهٔ مذهبی و ائمهٔ معصوم بسیار تاریخ‌نگاری شده؛ درحالی‌که داستان‌نویسی دربارهٔ این موضوعات بسیار تأثیرگذارتر دانشته شده است.

خواندن کتاب پسری از کلب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به نوجوانان بالای ۱۵ سال برای آشنایی با زندگی پسرخواندهٔ پیامبر اکرم (ص) و وضعیت مسلمانان در صدر اسلام پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مصطفی خرامان

مصطفی خرامان متولد ۱۳۳۴، نویسندهٔ ایرانی حوزهٔ ادبیات کودک و نوجوان است. او برای نگارش دو کتاب «کلاه حصیری»  و «به جای دیگر»، دو بار برندهٔ جایزهٔ کتاب سال ایران شد؛ همچنین از داوران جایزهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران و جایزهٔ «حبیب غنی‌پور» بوده است. این نویسنده بیش از ۴۰ عنوان رمان و داستان کوتاه منتشر کرده است.

بخشی از کتاب پسری از کلب

«خورشید وسط آسمان بود و زمین انگار می‌جوشید. چادرهای بنی لَخم، کنار رودخانه‌ای خشکیده برپا بود. آن ‌روز گرم بود؛ مثل همه روزهای دیگر، اما فرق بزرگی داشت. قراربود برای حبیبه مهمان بیاید. خواهرش سلمه مهمانانشان بود. سلمه به همراه پسرش زید می‌آمد تا زینب، دختر خواهرش را برای پسرش نشان کند. عده‌ای زیر سایه‌بان اولین چادر جمع شده بودند و چشم به صحرا داشتند. می‌دانستند مهمان‌هاشان از راست می‌آیند؛ از شرق. باید از کنار رودخانه‌ای خشکیده می‌آمدند و به غرب می‌پیچیدند. حبیبه با نگرانی گفت: «نکند دیر راه افتاده باشند.‌» یکی از زن‌ها دلداری‌اش داد: «صحرانشین می‌داند چه وقت باید بیرون بیاید. کمی دیگر می‌رسند.» بیابان‌های عربستان رودخانه های بی آبی دارد که سرزمین اعراب را به درازی و پهنایی تقسیم کرده است. گاهی درازی آن‌ها به ده روز سفر با اسب می‌رسد. فایده اش این است که مسافران نزدیک این رودخانه‌های بی‌آب رفت‌وآمد می‌کنند تا گم نشوند. حبیبه گفت: «کاش یکی تا کنار رودخانه می‌رفت. مردان قبیله، گله را به شهر برده بودند تا اسب و گندم بخرند. فقط بچه‌ها و زن‌ها مانده بودند. یکی از پسرها گفت: « من و عامر می‌رویم.» عامر پسر حبیبه بود، اما کم‌سن‌تر از آن بود که خودش تصمیم بگیرد. حبیبه گفت: «خوب است بروید.» عامر خوشحال شد. زینب خواهرش گفت: «من هم بروم؟» مادر دست دخترش را گرفت و اجازه نداد قدم از قدم بردارد. زینب نمی‌فهمید چرا، اما اطاعت کرد. پسرها از زیر سایه‌بان بیرون رفتند. هنوز چند قدمی نرفته بودند که اسب سواری از دور نمایان شد. یکی فریاد زد: «آمدند!» همه به راهی نگاه کردند که دختر خوش خبر نشان می‌داد. سوار سر حوصله می‌آمد؛ سلانه‌سلانه.‌ حبیبه گفت: «نکند پیک فرستاده‌اند که نمی‌آیند.» هنوز حرفش تمام نشده بود که یکی دیگر فریاد زد: «شترها!» در فاصله‌ای دورتر، دو شتر می‌آمدند یکی سایه‌بان داشت و آن یکی نداشت. نگرانی حبیبه پایان یافت و لبخند شیرینی جایش را گرفت. چند قدم پیش رفت و گفت: «سلمه و پسرش هر دو آمدند.» شتری که سایه‌بان داشت، شتر سلمه و شتری بی‌سایه‌بان، شتر زید بود. حالا باید صبر می‌کردند تا مهمان‌ها برسند. اول مرد سوار بر اسب رسید؛ کعب، عموی زید بود. از اسب که پیاده شد، پیاله‌ای آب به او دادند. کعب با روی باز با همه رفتار کرد و کنار بقیه ایستاد تا شترها برسند. دیدار دو خواهر پس از دو سال. راه دور و دراز بود و سفرهای زود به زود سخت و طاقت‌فرسا. اولین چیزی که پس از دیدار دو خواهر برای سلمه. مادر زید، جالب بود، زینب بود. دختری که در طول دو سال قد کشیده بود و بی‌نهایت زیبا بود. خاله اش او را در آغوش گرفت و چند بار بلند گفت: «احسنت!» حبیبه هم همان کار را کرد. زید را در آغوش گرفت و گفت: «احسنت! احسنت! چه قدر بزرگ شده‌ای!» زید دوازده ساله بود و زینب هشت ساله. هر دو بی خبر از آن چه میان مادرانشان می‌گذشت، به فکر بازی بودند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۰۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۸۰۰
۹,۲۴۰
۷۰%
تومان