کتاب تلخ شیرین
معرفی کتاب تلخ شیرین
تلخ و شیرین اثر پریسا شمس یک رمان عاشقانه و اجتماعی است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب تلخ شیرین
داستان درباره زندگی دختری به نام رویا است که در دوران نوجوانی ناخواسته ازدواج میکند و وارد یک زندگی زناشویی سرد و بیاحساس میشود و این آغاز داستان زندگی پرفراز و نشیب رویا است....
خواندن کتاب تلخ شیرین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای فراسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب تلخ شیرین
بعد از شهادت شوهرش دیگر ازدواج نکرد و با خانواده دایی جان زندگی می کرد و تقریباً در خانواده آنها حرف اول را میزد زن دایی و دایی هم وارد حیاط شدند پدرم با روی خوش از آنها استقبال کرد. در همان ابتدا سبیلهای مشکی و بلند رضا حالم را بد کرد و از او خوشم نیامد مدتی زیادی میشد که او را ندیده بودم، سبزه بودنش با این سبیل مشکی بیشتر جلب توجه میکرد. قلبم تند تند می زد. دست وپایم میلرزید. دیگر صداها را درست نمی شنیدم. بعد از حدود یک ربع مادرم مرا صدا زد که گفت رؤیا چای را بیاور. با ترس و استرس زیادی چای را ریختم با وسواس تمام سینی را چند بار چک کردم که مبادا کثیف باشد و چادرم را سرم کردم و خودم را توی شیشه آشپزخانه نگاه کردم و وارد اتاق پذیرایی شدم. سلام کردم. نگاه سنگین همه را روی خودم حس میکردم. دستانم به شدت میلرزید و پاهایم توان حرکت نداشت یکی یکی چای را به مهمانها تعارف کردم به رضا که رسیدم نگاه سنگینش را کاملاً حس میکردم که باعث شد بیشتر هول شوم کنار مادرم نشستم سرم را پایین انداختم و شنوندهای بودم که حرفهایشان برام اهمیتی نداشت در خودم گم بودم توجهی به جمع نداشتم بزرگترها حرفهایشان را زده بودند و فقط من و رضا سکوت مطلق بودیم. با صدای منیژه متوجه شدم که مخاطبش من هستم که به پدرم گفت آقا حمید اگه اجازه بدید عروس و داماد چند کلامی با هم صحبت کنند که پدرم سینهاش را صاف کرد و گفت اجازه ما هم دست شماست! و منیژه اشارهای به رضا کرد و رضا با گفتن با اجازه از اتاق خارج شد من خلاف میلم پشت سرش حرکت کردم، هوا خنک بود گاهی صدای جیرجیرکها سکوت را می شکست چند دقیقه با سکوت گذشت که رضا گفت رؤیا خانم حالتون خوبه؟ شما راضی به این ازدواج هستید چقدر از لحن حرف زدنش بدم آمده بود بیمقدمه گفت راضی به ازدواج هستی و من سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم کاش آنقدر جسارت داشتم که به او بگویم نه من رضایت ندارم، دلم می خواست حرفهایش زودتر تمام میشد و به اتاق برمی گشتیم ولی او حرف میزد! از مغازه اش! از خانهای که ساخته بود! و از همه جا میگفت. کلافه شده بودم. خودش متوجه شد و لابد پیش خودش فکر کرده بود این سکوت علامت رضایت من است. بالاخره به حرف هایش پایان داد و دوباره به اتاق برگشتیم. غمی بزرگ روی دلم بود نمی دانم چرا هیچ حرفی نزدم. منیژه سرش را در گوش رضا گذاشت و پچ پچی کرد و رضا آرام به او حرفی زد و منیژه خندید و گفت مبارک باشه، زن دایی گفت پس شیرینی را بیاورید تا دهانمان را شیرین کنیم همه میگفتند مبارکه، هیچ احساسی به آن کلمه نداشتم مادرم حتی نظرم را نپرسید.
من ساکت بودم قول و قرارها گذاشته می شد درونم غوغایی بود دلم میخواست اتاق را ترک کنم اما راستش جرأتش را نداشتم میدانستم باعث دلخوری و غضب پدرم می شود؛ در میان جمع بودم اما بی شک من بیاحساس ترین آدم آن جمع شاد بودم. همه قرارها گذاشته شده بود و من کلمهای حرف نزده بودم. آزمایش، خرید حتی تاریخ عقده مشخص شد. زندایی از جایش بلند شد و روسری سفیدی را روی سرم انداخت و یک انگشتر با نگینهای ریز و براق دستم کرد.
حجم
۳۳۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
حجم
۳۳۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
نظرات کاربران
واقعا ازطاقچه بعید بود چنین کتابی رو در لیستش قرار بده. یک داستان۵۰ صفحه ای مثل پاورقی های مجلات زرد خانوادگی. اصلا ارزش خوندن رو نداشت.جالبه که رایگان هم نیست!!!