کتاب جای تمام آن ها
معرفی کتاب جای تمام آن ها
کتاب جای تمام آن ها نوشتهٔ امیررضا محمدی بیدشکی است. نشر ایهام این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب جای تمام آن ها
امیررضا محمدی بیدشکی کتاب جای تمام آن ها را در ۱۱ بخش نگاشته است. راوی این رمان ایرانی، اولشخص است و عنوان فصلهای آن عبارت است از «حوالیِ ساعتِ چهار»، «با صدای چندم میآیند»، «با چند قدم فاصله»، «موج و منحنی»،«سایههای دیگر»، «زمانی برای سوگواری»، «شبباد»، «آن سالها بودم»، «میخواهند چیزهایی به من بگویند»، «مراسمِ تبرئه در انفرادی» و «شبِ سوئیت».
خواندن کتاب جای تمام آن ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جای تمام آن ها
«خیلی طولش میدهم تا صداش میکنم و وقتی میآید، توی راه فکر میکنم چهطور بگویم آینهٔ اینجا کثیف است که طورِ خوبی باشد و چیزی پیدا نمیکنم. میخواهم نگاهش نکنم و سریع چیزی بگویم اما هیچوقت نمیشود به چیزی نگاه نکنی و نفهمد داری نگاهش نمیکنی. همیشه باید از قبل چیزی را آماده کنم. الان داشتم کاری میکردم. یادم رفته. یادم میرود خیلی چیزها همیشه. یعنی وقتی مینشینم اینجا هر بار یادم میرود. هی باید دوباره توی آینه نگاه کنم که یادم بیاید. و بعد یکی از آنها که میآید، دیگر آماده نیستم. و بعد دوباره میرود. لحظههای آخر میخواهم نگهش دارم. هر چیزی که به ذهنم میرسد میگویم. بعضی وقتها بلند میگویم. و همین که بلند میگویم بیشتر میروند. میفهمند که هیچچیز هنوز آماده نیست و بعد میروند. میگویند که دوباره میآیند. قول میدهند که دوباره بیایند. قول میدهند که زود بیایند. زود هم میآیند دوباره. اما هر بار وقت نمیشود که همهچیز آماده باشد. یعنی وقتی که اینجایند، فکر میکنم واقعاً کاری ندارد. وقتی هم که میروند، میبینم واقعاً کاری نداشت. و بار بعد حتماً تمامش میکنم و همین فردا، وقتی که بیاید اینجا، پشتِ این در، همین که از چشمیِ در ببینم که نزدیکِ اینجا شده به او میگویم که برایم شیشهپاککن بیاورد. ولی دوباره دستدست میکنم. هی میروم جلوی در منتظرِ آمدنش میشوم که بگویم و بعد دوباره دستدست میکنم. و بعد یکبار هم که جرات میکنم صداش کنم، نمیآید دیگر. حق دارد. اینهمه بار نباید الکی صدایش میکردم و یکبار هم که بالاخره میآید نزدیک چیزِ دیگری میگویم. دفعهٔ قبل گفتم که صداهای اینجا خیلی بلندند. یا گفتم که پلههای اینجا زیادی بلندند. یادم نیست. میخواستم بگویم که کسی شبها به این دیوار میکوبد و نگفتم. گفتم حتماً خودش میفهمد که منظورم چیست. گفتم که صداهای اینجا خیلی زیادند و با چشم به آن سمت نگاه کردم. جورِ دیگری اگر میگفتم کسی که به دیوار میکوبید، ممکن بود خودش هم بشنود و بفهمد دارم دربارهٔ چی حرف میزنم. اصلاً معلوم نیست آن بیرون چه خبر باشد. یکبار هم خودش آمد نزدیکتر. فکر کردم فهمیده که نمیخواهم آنها بشنوند. گوشش را آورد نزدیک. آماده بودم که توی گوشش بگویم. شاید اگر توی گوشش میگفتم که شبها کسی به دیوار تختم میکوبد، برایم شیشهپاککن میآورد. و بعد خواستم آماده کنم که دقیق چی باید بگویم که دیدم با دست به پنبههای توی گوشهاش اشاره کرد. اول فکر کردم که بعدش خندید که یعنی من اصلاً به حرفهات گوش نمیکنم ولی فکر کردم شاید منظورش این بود که پنبه اگر بگذارم، دیگر صداها را نمیشنوم و بعد دیدم که دیگر بعدش نمیخندد. بعدش نخندیده بود. ولی پنبهها را هم که میگذارم باز صداشان هست. یعنی جوری نیست که کامل باشد اما اگر بخواهم بشنوم میفهمم که هنوز هست و بعد برای امتحان بعضیوقتها هم پنبهها را برمیدارم و مطمئن میشوم که هنوز هست. و تازه اگر آنها نباشند صدای خودِ پنبهها هست. و بعد دوباره اینجا راه میروم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه