کتاب افسانه آنیرا (جلد اول)
معرفی کتاب افسانه آنیرا (جلد اول)
کتاب افسانه آنیرا (جلد اول) (روزی روزگاری در گلیپوود) نوشتهٔ اندرو پیترسون و ترجمهٔ آزاده کامیار است. انتشارات پرتقال این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان فانتزی که در ۵۱ فصل نگاشته شده است.
درباره کتاب افسانه آنیرا (جلد اول)
ماجرای کتاب افسانه آنیرا (جلد اول) از روز جشن اژدها شروع میشود. از همان روز رازهای مگوی خانوادهٔ «ایگیبی» برملا شد و موجوداتی مثل «کالسکهٔ سیاه» و اشباح بدجنس، دیگر راحتشان نگذاشتند. راز مگوی این خانواده که به جزیرهٔ «آنیرا» مربوط میشد، زندگیشان را زیرورو کرد و سرنوشت آنان را برای همیشه تغییر داد. برای اینکه از این راز حیاتی و ارتباط آن با افسانهٔ آنیرا سر در بیاورید، این رمان فانتزی را بخوانید. اندرو پیترسون در این رمان با زبانی ساده و بامزه، ماجراهایی جالب از موجوداتی عجیبوغریب را بیان میکند. خواندن این اثر با تصویرسازیهای «جاستین جرارد» میتواند به خواننده کمک کند خانهها و خیابانهای این سرزمین را ببیند و شخصیتهای مختلفِ قصه را راحتتر متصور شود.
خواندن کتاب افسانه آنیرا (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان که به خواندن رمانهای فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب افسانه آنیرا (جلد اول)
«پودو انگار اصلاً حرفش را نشنید. ایستاد و به تینک نگاه کرد که با شعلهٔ فانوس مشعل روی دیوار را روشن میکرد.
«جانر، یه اسلحه بردار، فانوس رو بگیر و دنبالم بیا. تینک، تو هم یه چیزی برای خودت پیدا کن و همینجا پیش نیا و لیلی بمون. اگه شکست خوردیم این در رو ببند تا اون نیشدندونها اونقدر اون بیرون بمونن تا بپوسن و بمیرن، گرفتی چی گفتم؟» بعد برگشت و دوباره وارد تونل شد.
جانر کنار دری که پدربزرگش همین حالا از آن گذشته بود ایستاد، با خودش فکر کرد چنین شهامتی را فقط در قهرمانهای کتابهایش دیده است. حتی معلوم نبود چند نیشدندان مسلح در گذرگاهی بودند که پدربزرگ پیر و لنگشان همین حالا بدون آنکه تردیدی به دلش راه بدهد، به آن قدم گذاشته بود. جانر بیش از هر چیزی دلش میخواست خودش هم همینقدر شجاع باشد، اما اینجا جلوی در ایستاده بود و از ترس میلرزید؛ حس میکرد مثل برگ خشکیدهای بیفایده و بهدردنخور است.
از پشت سرش صدای ترقوتروقی شنید، برگشت و دید تینک در میان اسلحهها و زرهها میگردد. نیا شمشیر کوتاهی را از روی تل اسلحهها برداشت و بعد هم خنجر بلندی به لیلی داد و او را نزدیک خودش کشید. آنها در میانهٔ آن اتاق ایستادند، تینک با شمشیر و سپری در دست جلوی مادر و خواهرش ایستاد.
جانر نفس عمیقی کشید، نزدیکترین شمشیر را برداشت و فانوس به دست به دنبال پودو به تونل رفت، پاهایش چنان میلرزیدند که بهزحمت راه میرفت. صدای غرش پودو حتی از چکاچک شمشیرها که در آن تونل پژواک مییافت، نیز بلندتر به گوش میرسید.
جز دیوارهای سنگی نمناک، نوک شمشیرش و پشت پودو چیزی نمیدید. از آنطرف صدای نیشدندانهای عصبانی را میشنید و گاهی مشتهای فلسدار و دندانهایشان را میدید. پودو درست جایی که سقف تونل کوتاه میشد، استوار ایستاده و با سپر درخشان و بزرگش راه را بر آنان بسته بود. هر بار نیشدندانی راهش را به جلو میگشود، پودو با نیزهاش با تمام قوا به او ضربه میزد. نیشدندانها ضجه میزدند و میغریدند و پودو چند قدمی به جلو میرفت. پای جانر به چیزی خورد؛ وقتی نگاه کرد دید پایش را روی جسد نیشدندانی گذاشته که پودو همین چند لحظهٔ قبل کشته بود. حالش بد شد.
نمیدانست اینجا از او چه کاری برمیآمد. از پشت پودو که نمیتوانست بجنگد، هرچند او کلاً نمیتوانست بجنگد. اگر پودو از پا درمیآمد، جانر یک دقیقه هم دوام نمیآورد. چرا فانوس را با خودش آورده بود؟ پودو چنان راه را سد کرده بود که هیچ نوری به آنطرف نمیرسید. با خودش فکر کرد فانوس را پایین بگذارد تا شاید بتواند خودش را کنار پودو جا بدهد و او هم یکی دو ضربهای به دشمنانشان بزند. بعد صدای پودو را در سرش شنید.
فقط به من اعتماد کن پسر و هرکاری بهت میگم انجام بده.
پودو خواسته بود فانوس را با خودش بیاورد. پس باید میآورد. جانر که دوباره روی نیشدندان مردهای پا گذاشته بود، اخمهایش را درهم کشید. چرا دوباره وارد تونل شده بودند؟ به نظر او عاقلانهتر این بود که پودو در اسلحهخانه سنگر میگرفت. میتوانستند در را قفل کنند و آن را بسته نگه دارند و اگر هم در را میشکستند، مجبور بودند یکییکی وارد شوند و آنها هم میتوانستند نیشدندانها را یکییکی بکشند. بههرحال معلوم بود که آنها بدجوری اینجا گیر افتاده بودند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
نظرات کاربران
مطالعه ی نسخه ی چاپی در روزگاران قدیم در شهر افسانه ایِ گلیپ وود، کلبه ای وجود داشت که درآن، یک خانواده زندگی میکردن. اما زندگی این خانواده از روز جشن اژدها عوض میشه و کلا زیررو پای موجودات زیادی به زندگیشون وا
خیلی جالب و خواندنی بود
این کتاب بسیار خوب و مورد پسند من بود. ببخشید کتابی تایپ کردم به اشتباه که چه بگم، از قصد. به هر حال کتاب عالیای بود.
خوب بود
عالی بود لذت بردم فقط میگم نویسنده قصد نداره جلد ۲ بده ؟