کتاب سایه نویس
معرفی کتاب سایه نویس
کتاب الکترونیکی سایه نویس نوشتۀ الساندرا تور و ترجمۀ فروغ مهرزاد و ویراستهٔ غلامحسین دهقانی و نگین فرهود و نرگس صالح نژاد است و انتشارات دیدآور آن را منتشر کرده است. کتاب سایه نویس، دربارۀ هلنا راس نویسندۀ رمانهای عاشقانه و پرطرفداری است که در حال نوشتن آخرین کتابش است و میخواهد رازی را فاش کند.
درباره کتاب سایه نویس
کتاب سایه نویس یک رمان عاشقانه نیست. یک داستان معاصر است، با ماهیتی بسیار تعلیقی. این کتاب در مورد یک نویسندۀ مشهور داستانهای عاشقانه است و راز تاریکی که او در دل نگه داشته است.
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند.
خواندن کتاب سایه نویس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهایی با موضوعات اجتماعی مناسب است.
بخشی از کتاب سایه نویس
« ضربهای آرام روی دستم میخورد. مقاومت میکنم و سرم را برمیگردانم و وقتی انگشتهایی کوچک چتری موهایم را کنار میزند، لبخند میزنم. جثهای سبک روی بدنم میافتد.
«مامان.» گرمای نفسی را روی گونهام حس میکنم. «مامان.»
سایمون زمزمه میکند: «مامان خوابیده. اگه بیدارش نکنیم، همهٔ پنکیکهای شکلاتی خوشمزه سهم خودمون میشه.»
دستاش را یواشکی زیر پیراهن خوابم میبرد. خرخری میکنم و دستم را روی دست او میفشارم. چشمانم را باز و به صورتش نگاه میکنم. چهرهٔ زیبایش پوشیده از آرد و شکلات است. هشدار میدهم: «آروم باش.» مچ دستاش را میگیرم و او را روی تشک میکشم. با حرکتی سریع، ملحفه را کنار میزنم و روی کمرش مینشینم. «میدونی وقتی یه هیولا بیدار بشه، بدخلقه.»
«بذار من هم بیام، بذار من هم بیام!» بتانی چهاردستوپا مقابلم میآید، روی سینهٔ سایمون مینشیند، پیرهناش را چنگ میزند و با لبخند به من نگاه میکند. فریاد میزنم: «آه... من و نگهبانِ هیولام تو رو اسیر کردهیم مرد پنکیکی!» روی تخت جابهجا میشوم. سایمون نگاهی به من میاندازد، جوری نگاه میکند که ــ سالها پیش ــ سبب اتفاقهای بعدی زندگیمان شد. لبخند میزنم و بازوانم را دور بچهام میاندازم. «پرنسس بتانی، باید مرد پنکیکی رو مجبور به چه کاری کنیم؟»
بتانی میگوید: «اون باید به هیولا غذا بده!» و هر دو دستاش را به علامت تعجب در هوا بلند میکند.
«و... ظرفها رو بشوره!» هر دو دستم را در هوا بلند میکنم و سایمون به نشانهٔ اعتراض ناله میکند. بلند میشود، ما را روی تشک میاندازد، بتانی را غلغلک میدهد و مرا میبوسد.
سایمون بلند میگوید: «بیا هیولا. بیا و بذار شکم بزرگت رو پر از غذا کنم.»
بلند میشوم و صبحانه میخورم. کمی بعد، در حالی که بتانی طراحی میکند و من برای نوشتن روی صندلی راحتی مینشینم، او ظرفها را میشوید.
یک صبح بینقص. همسری بینقص. دختری بینقص. دروغی بینقص...»
حجم
۳۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۳۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
نظرات کاربران
هلنا راس نویسنده موفق رمان های عاشقانه به سرطان مبتلا شده و تنها سه ماه وقت برایش باقی مانده و تصمیم می گیرد آخرین رمانش را درباره زندگینامه خود بنویسد اما بیماری توان و وقت کافی را از او گرفته